نقدی بر سخنان دکتر محمدمهدی مجاهدی درباره «صلح و حل منازعه»
به دنبال سخنرانی محمدمهدی مجاهدی در اختتامیه پنجمین همایش بین المللی «صلح و حل منازعه» در دانشگاه تهران (۱۴۰۳/۳/۱۰)، دکتر جواد رنجبر درخشیلر در مطلبی به نقد آن پرداخته است.
«صلح ایرانی» مفهومی است که انجمن علمی مطالعات صلح ایران در حال بررسی و تدقیق علمی آن است، بدون پیشداوریهای مرسوم. هدف اصلی این است که بدانیم آیا صلح ایرانی داریم یا خیر؟ و اگر داریم چه کمکی به تحقق صلح میکند؟ جالب است که اغلب افراد با شنیدن عبارت صلح ایرانی بلافاصله و بیمطالعه، علیه مضاف این ترکیب موضع میگیرند. گویا ایران و ایرانی مفهومی تحملناپذیر و بد بوده باشد. صلح ایرانی مفهومی ساده، قابل فهم و یاریگر صلح جهانی است.
نخستین گام فهم صلح ایرانی این است که مفهوم ایران را بفهمیم. ایران مفهومی ویژه در فرهنگ و اندیشه و تاریخ و سیاست جهان است، در کنار مفاهیم دیگر، نه برتر و نه پستتر. داوری ارزشی در اینجا به کار نمیآید. به عبارت دیگر: ایران ساختی و ساحتی از فرهنگ و اندیشۀ بشری است و فهم آن با اندیشۀ فلسفی یونانی، مبانی حقوقی امپراتوری روم، رنسانس غربی، و حتی تاریخ اسلام دچار امتناع است. اگر با هر کدام از این مبانی به فهم ایران اقدام کنیم راهی به دهی نخواهیم برد. همانطور که روشنفکران غربگرا، چپهای شرقگرا و اسلامگرایان نبردند. ایران را با ایران میتوان فهمید. در این زمینه بحث فراوان است.
به عنوان نمونهای از نقص روششناختی فهم ایران و به تبع آن فهم صلح ایرانی به یکی از سخنرانیهای پنجمین همایش بین المللی «صلح و حل منازعه» در دانشگاه تهران، اشاره میکنم. در این سخنرانی آقای محمدمهدی مجاهدی میکوشد صلح ایرانی را با مفهوم فارماکون و مفهوم کهنه و نوی گرامشی توضیح دهد. به نظر میرسد جز در یک روش منسجم پژوهشی نمیتوان از این مفاهیم در فهم صلح ایرانی یاری جست. مثلا «کهنه» و «نو» در سنت فلسفی غربی با کهنه و نوی ایرانی ناسازگار است. نو شدن ایرانیان در مشروطه برابر با نو شدن غربی در رنسانس نیست، همانطور که کهنههای ایرانی در ذات خود نو بودند و به کار میآمدند. آنچه به عنوان معضل پدیدار شده است چگونه آمیختن نو و کهنه ایرانی و غربی در ۲۰۰ سال اخیر است که تقریباً همیشه به ضرر نو و کهنه ایرانی انجامیده بیآنکه ما را غربی سازد.
صلح ایرانی مفهومی در ذیل مفهوم ایران با کهنه و نوی ویژۀ خود است. صلح ایرانی مفهومی است خاص و به زبان آقای مجاهدی «مستثناپندارانه»، چون از امری تاریخی سخن میگوییم که در ایران تجربه شده و صورت واقعیت یافته است. ایران مثل هر موجودیت دیگر مستثناست. اما این استثنا در گذشتۀ تاریخی خود بتپرستی، استعمار، بردهداری، نسلکشی و نژادپرستی ندارد که مستثناپنداریاش مبتنی بر ترویج خشونت باشد. باز به همان امر روششناختی میرسیم که ایران را نمیتوان با مفاهیم و نظریههای غربی فهمید. باید ادبیات پارسی و تاریخ ایران را خوب آموخت. در آموزش درست ادبیات و تاریخ ایران میتوان گوهرهایی ارزشمند یافت که اتفاقاً از آن نظریۀ صلح ایرانی به دست میآید. برای صورتبندی صلح ایرانی برخلاف گفتۀ سخنران، توجیهگرا و گزینشگر نیستیم. میکوشیم ادبیات را درست بخوانیم. ادبیات پارسی سرشار از مضامین صلح است، از قهر و غضب هم نمونههای فراوانی دارد. باید بدانیم که کجا چه چیزی را میجوییم. ادبیات آن قدر آسان نیست که با یکی دو بار خواندن دربارهاش حکمهای قطعی صادر کنیم.
به طور خلاصه باید گفت ما انواع صلح نداریم. صلح مفهومی واحد است و از یک صورت هستیشناختی معنا میگیرد. فهرست ارائه شده از انواع صلح در این سخنرانی، مغشوش به نظر میرسد. کمی بیشتر باید با ادبیات گرانسنگ پارسی آشنا شویم تا بدانیم که آنچه بین عاشق و معشوق است وصال است و صلح در اینجا معنای منظور ما در عبارت صلح ایرانی را ندارد. تازه، اگر وصال روی دهد! عشق و عاشقی ربطی چندان محکم به صلح ندارد و اغلب خشونتبار و خونبار است. یا تقدیرگرایی، از زروانیسم تا اشعریگری، مفاهیم صلحطلبانه و صلحفهمانه نمیسازد و نمیتوان تقدیرگرایی را وجهی از صلح ایرانی قلمداد کرد.
وقتی سراغ ادبیات با هدف نظریهپردازی میرویم کاری سخت در پیش داریم. بیدقتی به طور کلی معنایی غلط به ما میدهد و قطعاً نظریهای غلط از آن به دست میآید. آقای مجاهدی شعری از حافظ را به عنوان شاهد آوردهاند که در آن واژه داوری به کار رفته است. داوری در متنهای کهن به معنای مراجعه به دادگاه به معنای امروز آن نیست، به معنای جنگ است. حافظ میگوید: ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری. داوری عطف به جنگ شده است و مترادف آن است. آقای مجاهدی در بخشی دیگر از این سخنرانی، نظر عوام را به تمسخر گرفتهاند و نمونههایی آوردهاند. من درباره نظر عوام دربارۀ ارتفاع دماوند یا متوسط ضریب هوشی ایرانیان نظری ندارم، اما به جِد باور دارم که هنر نزد ایرانیان است و بس! آقای مجاهدی تحت تأثیر تبلیغات سهمگین و پرهزینۀ این سالها احتمالاً بدون توجه به متن شاهنامه این گزارۀ پرافتخار را زیر سوال بردهاند. این بیت در شاهنامه در داستان بهرام گور در گفتار اندر به زن کردن بهرام گور دختر شنگل را، آمده است. (بیت ۲۲۳۰)
داستان این است که بهرام گور که خود را فرستادۀ بهرام گور جا زده با دختر شنگل ازدواج کرده است. خاقان چین نامهای به او میفرستد که در آن عنوان «شاه جهان» را برای خود به کار برده است. در این نامه از فرستاده که در واقع خود بهرام گور است، دعوت میکند به چین برود. فرستاده یا در واقع خود بهرام گور به خاقان چین مینویسد که شاهنشاه و شاه جهان بهرام گور است و نه تو و هنر نزد ایرانیان است و بس. هنر در اینجا به معنای هنر جنگ یا قدرت نظامی است و نه هنر به معنای معروف در روزگار ما. فهم این بیت بسیار آسان است و مایه غرور ملی. و البته فردوسی مسئول بدفهمیهای زمانۀ ما نیست. من درباره نظر عوام دربارۀ ارتفاع دماوند یا متوسط ضریب هوشی ایرانیان نظری ندارم، اما به جِد باور دارم که هنر نزد ایرانیان است و بس! آقای مجاهدی تحت تأثیر تبلیغات سهمگین و پرهزینۀ این سالها احتمالا بدون توجه به متن شاهنامه این گزارۀ پرافتخار را زیر سؤال بردهاند. این بیت در شاهنامه در داستان بهرام گور در گفتار اندر به زن کردن بهرام گور دختر شنگل را، آمده است. (بیت ۲۲۳۰)
:: معرفی کتاب مرتبط: کتاب صلح ایرانی: در جستجوی مسیرهای صلح در ایران امروز