به گزارش ایبنا، انتشار ویراست جدیدی درباره شمس تبریزی به نام «شمس در کسوف» توسط غلامرضا خاکی، محقق و پژوهشگر ادبیات عرفانی (که نویسنده کتابهای «مقیم دل» و «خرقه صحبت» در شرح موضوعی مقالات شمس تبریزی است) بهانهای شد تا در باره این اثر- که دفاعی از شمس تبریزی است- گفتوگویی داشته باشیم.
شما پیش از این دو اثر دیگر هم درباره شمس تبریزی داشتهاید لطفا بگویید این اثر چه تشابه یا تفاوتی با آنها دارد؟
این کتاب مکمل کتاب «خرقه صحبت» است و این دو کتاب در کنار هم کمک میکنند تا تصویر دقیقتری از شمس داشته باشیم. حقیر پیش از این، درباره شمس تبریزی کتابهای «خاتون خاطره» و «خرقه صحبت» را نیز نوشتهام که در کنار این اثر جدید، وجوه مختلفی را از زندگی شمس معرفی میکنند که چهره شمس را تا حدودی روشنتر کنند.
شما بارها تاکید کردهاید که شناخت شمس دشوار است. دلیل این دشواری درک شخصیت واقعی و در ابهام بودن وی چیست؟
پرسش شما دو بُعد دارد. یکی پیچیدگی ناشی از ویژه بودن شخصیت او و نوع تاثیرگذاریاش است. این مشکل حتی برای مولانا نیز مطرح بوده تا چه رسد به ما بعد از قرنها. به قول خودش «مرا حالیست گرم. کس هیچ طاقت حال من ندارد. الا قول من میآید، آن را مرهم میکند، تا میان این و میان او حایل شود و قوت یابد، اگر روزی حال بر او زند، طاقت دارد. مرد مستعد میباید کار را» از سویی دیگر، مشکل در این مسیر، کمبود متنهای مستند درباره شمس تبریزی است؛ بهگونهای که بتوان در فهم ابعادی از شخصیت، گفتار و کردار واقعی شمس به اطمینان خاطر رسید. باری به قول مولانا:
شمس تبریز مگر ماه ندانست حقت / که گرفتار شدست او به چنین علت سل
عنوان «شمس در کسوف» از کجا آمده است؟
نام کتاب از خاقانی گرفته شده که گفته است: «این شمس در کسوف شد، آن بدر در غمام.» البته مولانا نیز به موضوع پرداخته است مانند:
باز در گوشش دمد نکتهی مخوف / در رخ خورشید افتد صد کسوف
پس دلیل انتخاب نام «شمس در کسوف» برای کتاب نیز همین بوده است؟
«شمس در کسوف» همانگونه که از معنایش پیداست بیشتر به کسوف ایجاد شده در چند دهه اخیر، پیرامون شمس اشاره دارد. شمس در روزگار ما مانند آفتابی در کسوف است، کسوفی در روزگاری ابرآلود که سخنهای بیربط و غلطی ایجاد کردهاند. بله، هر کسی به خود اجازه میدهد درباره او شایعهای و تهمتی بگوید و مانع تابیدن جمال وی شود. به این دلیل، در تقدیمنامه کتاب آوردهام که تقدیم به آنان که حاشیههای مجازی، آنان را از فهم متن حقیقی وجود شمس، محروم نمیسازد.
این نکته را بیشتر توضیح دهید.
عرفان اكنون در ايران –برای غیر از صوفیان سنتی و پژوهشگرهای دانشگاهی- دكانی برای دو گروه شده است. نخست، كلاسداران و همايشسازان كه در طلب ناناند و ديگرى هواداران و تازندگان به عرفان و عارفان براى رسيدن به نام. این گروه دوم طیف رنگارنگ و گستردهاى از سینهچاکان، کژاندیشان و فرصتجويانی هستند که از قشریان سنتی و صوفیان عقلستيز تا شبه فيلسوفان شريعتستيز را دربرمیگیرد. پارهای از آنان با عرفان و عارفان بهآشکاری دشمنی میکنند و گروهی هم با جانبداریهای ناقص و خام به نان رواقیاندیشی و معنویت گرایی، اوضاع را هردم آشفتهتر میکنند و عرفان را به ملغمهای تبدیل کردهاند که از ماهیت و کارکرد اصلیاش بسیار به دور است.
مبنای کار آنها چیست؟
شمس و مولانا، بهعنوان نمادهای عرفان ایرانی، همیشه مورد انواع تهمتها، نقدها، کژخوانیها، تعصب ورزیها و حسادتها از سوی طیفهای مختلف قرارگرفتهاند؛ اما در چند دهه اخیر جدالهای بیحاصلی در فضای فرهنگی ایران پیرامون آنها شکل گرفته و سخنپراکنی درباره آنها شبیه وراجی پیرامون زندگی هنرپیشگان شده است. این گروه، شتابزده جملاتی از متن را به دلخواه برمیگزیند و برداشتهای ناشیانه و گاه جاهلانه و مغرضانه خود را ناقد مینامند. برای نمونه عشق الهی را در چارچوب معیار تجربه دوستیهای پیوسته در حال تکرار کافهای خود معنا میکنند یا شور آن بزرگان را در افسردگیها و یاس فلسفیشان ترجمان میکنند.
شیوه کار شما در تدوین کتاب چگونه بوده است؟
کتاب شامل دو بخش الف و ب است. بخش الف «با شمع در پی آفتاب پران» نام دارد. در این عنوان، از سویی، شمع به بیتی از مولانا اشاره دارد که در آن، نادانی در بیابان با شمع روشن به دنبال خورشید میگردد و از سویی دیگر، به صفت پرنده شمس اشاره دارد که از شهری به شهری در سیر آفاقی بوده است که از الزامات سلوک به شیوه کهن بوده و عارفان آن را برای توسعه جهان درونی و سیر انفسی خود لازم میدانستند. هر بخشی نوشتارهایی دارد که بخش اول، پنج نوشتار و بخش دوم نیز شامل دو نوشتار است.
موضوع اصلی نوشتار یکم چیست؟
اولین نوشتار درباره «آشفتگی عرفانی زمانه ما» است که در آن به تحلیل آسیب شناسانه عرفانگرایی در وضعیت امروز ایران پرداختهام و شرح دادهام که چرا در این آشفته بازار، تعبیرهای مختلفی درباره عرفان میشود و عدهای آن را با فلسفه و برخی با روانشناسی درمیآمیزند و عدهای نیز عرفان را در سطح مجموعه تکنیکهای معمولی مشاوره پایین میآورند. برخی، در این میان، تاخت و تازهایی دارند و به پیرستیزی خود افتخار میکنند و میگویند اگر به پیری سرسپرده شویم، زندگی اصیلمان خراب میشود و عقلمان چه میشود. آنها نمیدانند عرفان یعنی حرکت به سوی زندگی اصیل با راهنمایی یک پیر و اصالت در عرفان بالقوه است نه بالفعل. اینان غافلاند که ستون خیمه عرفان باور به پیر است و بدون آن، عرفان چیزی شبیه بحثهای فلسفی و کلامی است. باور به پیر ذات عرفان است و انکار آن، عرفان را بیمعنی میکند؛ بماند که شمس و مولانا از اصطلاح عرفان استفاده نکردهاند و لفظ آن درویشی است که ناظر بر سلوک عملی است. این تقسیمبندی نظری و عملی، بازتاب کارهای ابنعربی است و ناگفته نماند که منظور من از پیر، پیرهای ساختگی بعضی از فرقههای صوفیه نیست بلکه در معنای مولانایی آن است. در این نوشتار درباره شیوع عرفانگرایی انفعالی هشدار دادهام.
به واژه «پیر» اشاره کردید. به نظر شما پیر واقعی کیست؟
پیر کسی است که از ما در سلوک به سوی خداوند در مسیر فنا جلوتر است و بازیهای نفس را میشناسد و به مرتبهای رسیده که میتواند به ما کمک کند تا از خودی که دشمن است شکست نخوریم. در نگاه عرفانی، ساحت نفسانی وجود ما با ساحت ملکوتی در جنگ است و پیر، در میانه این جدال، یاریرسان بعد رحمانی ماست. سخنان او محصول خواندههایش و بازی ادبی و اصطلاحسازی رمانتیک بیمحتوا نیست، بلكه از یافتههای درونیاش برمیخیزد که تجربه زیسته در راه خداست (نه هر تجربه زیستهای، زيرا بسیاری از تجربهها،چیزی جز میدانگاه بازی شیطان است). او به سالکی که در نبرد است کمک میکند بر نفس خود پیروز شود. به عبارت دیگر، پیر کسی است که در کار مبارزه با زشتیهای درونی ما فنون لازم را میشناسد و کمک میکند از مهلکهها عبور کنیم. البته اگر نشانهشناس نباشیم، فریب میخوریم و نمیتوانیم پیر واقعی را از فریبکاران تشخیص دهیم. چگونه میتوان کسی را سالک دانست که به هیچ یک از لذتهای غیرمشروع خود نه نگفته و اعتقاد هم ندارد که باید نه گفت. معلوم نیست زندگی اصیل که اینان معرفی میکنند معیار اصالتش چیست؟ اصالت یعنی پاسخ مثبت و آشکار به تمام تمناها؟
در بخش «اتهامات به شمس» به چه مباحثی پرداختهاید؟
این بخش دربرگیرنده محاکمه شمس در دادگاهی است که برج اتهام است. در این بخش، انواع اتهامها و انتقادهای مهم شناسایی شده و در دو نوشتار دستهبندی کلی شدهاند. سپس کوشیدهام تا در قالب یک چارچوب ارزیابی مدون، پس از جمعآوری مستندات و شواهد و نقیضهای آنها در مقام یک وکیل مدافع -نه یک هوادار سینهچاک یا مهاجم بیانصاف- این تهمتها را ارزیابی و تجزیه و تحلیل کنم و برای خواننده امکان داوری دقیقتری را فراهم آورم. هرچند پرونده این اتهامات همچنان برای داوری خواننده باز میماند زیرا نمیتوان درباره بسیاری از آنها حکم قاطعی صادر کرد.
چرا نمیتوان حکم صادر کرد؟
برای اینکه شمس نخواسته غیر مولانا کسی سخن او را بشنود. او گفته: «از برکات مولاناست هر که از من کلمهای میشنود. هرگز يا چندين گاه از من کسی چيزی میشنود؟ با کسی چيزی میگفتم؟» کتاب مقالات دو بخش دارد یکی تقریرات شمس به مولانا و نقلهای دیگران، آن نقلهای مقالات که مورد رضایت او نبودهاند و تاکیده کرده حرف مجلس را جایی دیگر باز مگویید« این وصیت را یاد دارید که این سخن ما را بازگفتن نباشد. معامله کردن را شاید. هر چه[اتفاق] افتاد، همه از بازگفتن سخن ما افتاد. هیچ باز مگویید.» بقیه هم درسهای اختصاصیاش به مولانا بوده که حتی مولانا، حسامالدین و سلطان ولد نیز آن را مدون نکردند. راه ورود به بخشی از جهان شمس، مولاناست. کسی از طریق مقالات راه به تمام ابعاد شمس نمیبرد، فقط جملاتی هستند گاه روشنگر کلامی از مولانا. شمس یک راز است و تا ابد نیز معما خواهد ماند. آنچه بنده در این کتاب انجام دادهام، با هدف رهاسازی ذهنیت مشتاقان از حاشیههای هالیوودی درباره شخصیت شمس و به تعلیق درآوردن اتهاماتی است که بعضی ها با قاطعیت آنها را اثبات شده میدانند.
مهمترین آموزه عرفانی را که به درد همگان بخورد چه میدانید؟
برای تکمیل آنچه که برای رهاسازی از حاشیه گفتم، سخن حلاج را به مأمور اعدامش میگویم که در تذکره الاولیاء آمده است: آنگاه که حلاج را با سیزده بند گران به نحرگاه (قتلگاه) مىبردند، خادم (احمد بن فاتک) در آن حال از او وصیتى خواست. حلاج گفت: «نفس را به چیزى که کردنی بود مشغول دار و اگر نه او تو را به چیزى مشغول گرداند که ناکردنى بود.»