اندیشه‌های جلال آل‌احمد در پیوند با تحولات ایران

اندیشه‌های جلال آل‌احمد در پیوند با تحولات ایران

به مناسبت یكصدمین سال تولد نویسنده «غربزدگی»

روزنامه اعتماد / شماره ۵۶۰۲ / يکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲

گروه جامعه‌شناسی دین انجمن جامعه‌شناسی ایران روز چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲ به مناسبت یكصدمین سال تولد جلال آل‌احمد نشست «خوانش انتقادی اندیشه جلال آل‌احمد» را در باشگاه اندیشه برگزار كرد. سخنرانان برنامه عبارت بودند از: عمادالدین باقی، اسماعیل خلیلی، محمدرضا جلالی و حسین حجت‌پناه. متن سخنان عمادالدین باقی با عنوان «اندیشه‌های جلال آل‌احمد در پیوند با تحولات ایران» در پی می‌آید.

موضوع نشست، خوانش انتقادی اندیشه جلال آل‌احمد است. تحلیل و داوری من نیت‌خوانانه نیست، بلكه غایت‌گرایانه یا كاركردگرایانه است. به عبارت دیگر در مورد اینكه نویسنده‌ای، نیتش چه بوده حرفی ندارم. چه بسا هیچ سوء‌نیتی نداشته، بلكه حسن نیت هم داشته، اما نتیجه و كاركرد سخنانش در پیوست خوردن با مجموعه‌ای از عوامل و شرایط دیگر فرجام زیانباری را رقم زده است. تاكید بر این نكته از این لحاظ اهمیت دارد كه ما هم توجه داشته باشیم ممكن است امروز با حسن نیت حرف‌هایی بزنیم ولی از این نهالی كه می‌كاریم میوه تلخی به بار‌ آید و مسوول اول و آخرش هستیم. هر چند نمی‌توان انكار كرد كه اگر هر كدام از این سخنان با عوامل دیگری پیوند می‌خوردند نتیجه دیگری به بار می‌آمد. به همین دلیل آسان‌سازی امور و قضاوت كردن‌ها كار دشواری است.

و اما درباره آثار جلال؛ اغلب كتاب‌های جلال كم حجم و قصه‌وارند مثل «نون و القلم»، «نفرین زمین»، «داستان‌های زنان»، «سنگی بر گوری» و آثار دیگر. سبك بیشتر كارهای او سبك رمان نیست، قصه است. صادق هدایت هم سبك قصه داشت و هر دو هم روی باورهای عامه دست گذاشته بودند، اما هدایت باورهای عامه به ویژه مذهبی را با بیان نیشدار و برای طعن و تمسخر آورده ولی كار جلال، بیشتر مردم‌نگارانه و ثبت فرهنگ عامه است ولو اینكه خواننده امروز تلقی منفی از این باورها داشته باشد (برای این جمله مثال‌ها و مصداق‌های فراوان از كتاب‌های این دو، می‌شود ذكر كرد كه به خاطر محدودیت وقت می‌گذرم ولی هر كس نگاه بیندازد، می‌بیند) .

كتابچه اورازان (بر وزن جوكاران) نمونه‌ای از مونوگرافی است كه درباره روستای‌شان در منطقه طالقان است. گرچه به قول خودش نمی‌داند سفرنامه است یا تحقیق درباره آداب و رسوم اهالی یك ده و لهجه و… اما تاریخچه و مردم‌نگاری ده است. درباره مشاغل، زبان و لهجه، عروسی، غذا خوردن، لباس و سبك عزاداری و باورهای مذهبی مردم ده.

كتاب داستان‌های زنان هم قصه‌هایی است درباره احوالات زنان زمانه او یا از زبان زنان و جادو و جمبل و دعانویسی و روش‌های آن، آرایشگری، بچه‌دار شدن. اما كار تحلیلی و جدی او «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفكران» است كه بحث من عمدتا درباره غربزدگی است.

برای فهم آثار جلال باید فراز و فرودهای زندگی او را شناخت و باید بدانیم كه جلال آل‌احمد در خانواده‌‌ای مذهبی و روحانی در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ به دنیا آمد. او پسرعموی آیت‌الله طالقانی بود. خانواده او خیلی سنتی بودند طوری كه پدرش پس از دوران دبستان، اجازه درس خواندن به او را نمی‌داد. با این حال جلال دبیرستان را كه تمام كرد پدرش او را برای تحصیل طلبگی به نجف فرستاد. جلال سه ماه بعد به تهران برگشت و به گفته خودش این شروع لامذهبی‌اش بود. جلال پنهان از پدرش در كلاس‌های شبانه دارالفنون ثبت‌نام كرد و روزها كار می‌كرد و شب‌ها درس می‌خواند. آثار كسروی را مطالعه كرد، به حزب توده گرایید و خانواده‌اش به خاطر انحراف فكری او را طرد كردند. در دانشسرای عالی تهران رشته زبان و ادبیات فارسی را تا دوره دكترا خواند ولی دكترا را نیمه كاره رها كرد. در دوره نهضت ملی فعال و از هواداران مصدق بود. پس از جدا شدن از حزب توده دومین كتاب خود به نام «از رنجی كه می‌بریم» را درباره فعالیت‌ها و مبارزاتش در حزب توده در سال ۱۳۲۶ منتشر كرد.

در مروری سریع به زندگینامه‌اش می‌بینیم جلال یك دوره به ماركسیسم گرایش پیدا كرد و دوباره به مذهب برگشت. در دوره عبورش از مذهب و به قول خودش شروع لامذهبی به تشویق احسان طبری و صادق هدایت كتابی به نام «دیگری» از پل كازانوی فرانسوی را ترجمه كرد و به نام محمد و آخرالزمان به چاپ سپرد. نویسنده این كتاب پیامبر اسلام را فردی عامی و مبتلا به صرع جلوه داده است. این كتاب آشوبی به پا كرد و عده‌ای به چاپخانه حمله كردند و نسخه‌های چاپ شده را از بین بردند و قصد كشتن مترجم را داشتند كه جلال با كمك دوستانش از چاپخانه می‌گریزد. حكم تكفیر جلال صادر می‌شود و برادر جلال به نام محمدتقی طالقانی كه از شاگردان برجسته آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی بوده از مدینه به تهران می‌آید تا جلال را پیدا كند و حكم شرعی را در مورد او اجرا كند. نهایتا جلال به یكی از روحانیان دوست پدر پناه می‌برد و ابراز پشیمانی و توبه می‌كند و با شفاعت آن روحانی نزد پدر جلال شفیع قضیه تمام می‌شود و پس از جدا شدن از حزب توده، هم كتاب بازگشت از شوروی اثر آندره ژید را ترجمه می‌كند كه نقد اتحاد شوروی و كمونیسم روسی است و هم كتاب سه تار را می‌نویسد و در آن از سخت‌گیری‌های مذهبی انتقاد می‌كند.

این رفت و برگشت حداقل نشان می‌دهد كه بازگشت او به مذهب به دلیل تعلقات و تعصبات مذهبی یا وابستگی‌اش به خانواده روحانی نبوده، اما نكته مهم این است كه او وقتی هم كه به مذهب برمی‌گردد نه به مذهب سنتی خانواده و پدر و برادرش كه متعصب بودند، بلكه به مذهب اصلاح‌طلب و نوگرا روی می‌آورد و مثلا كتاب «عزاداری‌های نامشروع» از علامه محسن امین‌ را ترجمه و توسط «انجمن اصلاح» كه با همكاری برخی دوستانش راه‌اندازی كرد، منتشر می‌كند، به حج می‌رود و حج‌نامه «خسی در میقات» می‌نویسد و به قول شریعتی با این كارش روی سنت‌ها تكیه می‌كند. از لابه‌لای مطالب او در كتاب به دست می‌آید كه جلال به خاطر احساس خطر از غربزدگی به این نتیجه می‌رسد كه در برابر سیل غربزدگی مذهب می‌تواند بایستد، اما نه مذهب سنتی، ولی در برساختن بستری كمك می‌كند كه نتیجه معكوس می‌دهد.

ارزیابی جلال و كارهایش
آنچه می‌تواند جلال را موضوع مطالعه جامعه‌شناسی دین كند، كتاب‌ها و نگاه‌های او است كه نشان می‌دهد او اهمیت و نقش تعیین‌كننده دین را در جامعه ایرانی اجمالا درك كرده و اینكه بدون اصلاح فهم دینی در ایران هیچ اصلاح و تغییر مثبتی امكان‌پذیر نیست به همین خاطر بیشتر سراغ روحانیونی می‌رود كه معترض و مخالف وضع موجود بوده‌اند مثل آیت‌الله خمینی. او خیلی تحت تاثیر جنبش انتقادی مذهبی جدید قرار می‌گیرد طوری كه می‌گوید نوشتن این كتاب برای ادای دین به خون شهدای ۱۵ خرداد است. این دیدگاه كه بدون اصلاح فهم دینی هیچ تغییری امكان‌پذیر نیست همان وجهی است كه امروز هم همچنان می‌توان استصحاب كرد یعنی مساله امروز ما هم هست در غیر این صورت همان تضادهای اجتماعی كه جلال هم به آن اشاره كرده، ادامه خواهد داشت. او همچنین می‌داند كه تغییر جامعه هم كار ساده‌ای نیست. در نون والقلم در قصه مجلس ششم: «ایمان مردم را یك روزه و به ضرب دگنگ نمی‌شه عوض كرد».

درباره اهمیت و اثرگذاری او ارزیابی یكسانی وجود ندارد، بلكه خیلی متضاد است. ایرج افشار از جلال به عنوان: «مردی از صف نخبگان، چشمه جوشنده و زلالی از كوهسار زیبای ادب معاصر ایران، بادپایی تند سیر از كاروان فهم و ذوق، دوستدار انسان‌ها، رهروی نكته‌یاب و جامعه‌نگر، ایران‌دوست و ایران‌شناس، قلمداری مایه سرافرازی اقلیم ما، نویسنده توانا، هنرمند جوینده، انسان دلیر و جوشان، شمع سراپا نسوخته» نام برده است. در مقابل این دیدگاه كه نتیجه‌اش راه‌اندازی جایزه ادبی جلال آل‌احمد است، برخی هم می‌گویند او آدم مهمی نبوده و حداكثر در حد یك مدیر مدرسه بوده است. هوشنگ نهاوندی در مصاحبه‌ای كه شاهرخ مسكوب در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد با او انجام داده و هر دو آل‌احمد را نویسنده سیاسی و متوسط می‌دانند، ادعا كرده كه ایرج افشار از آل‌احمد بدش می‌آمد و طرحی برای ضایع كردن او داده است. اما قدر مسلم این است كه جلال آل‌احمد هیچ ‌وقت در گستره افرادی مانند شریعتی مطرح و اثرگذار نبود ولی به خاطر اصطلاح غربزدگی و نیز حمایتش از فضل‌الله نوری در لابه‌لای نوشته‌های افراد مختلف، تعریض‌های تندی به او شده است. در مقابل این تعریضات و انتقادات، حكومت دینی از او حمایت كرده است و در گذشته در كتاب درسی و رسمی به او وزنی بیش از مصدق داده‌اند و با گذر زمان جایگاهش در كتاب درسی كاهش یافته است.

اندیشمندان و روشنفكرانی مهم‌تر از جلال هم وجود داشتند كه كمتر از او مطرح یا شناخته شدند و برخی عواملی كه جلال را بیش از روشنفكران دیگر مطرح كرد، یكی توقیف غربزدگی در زمان شاه بود. البته سال32 مدت كوتاهی بازداشت شده و با سپردن تعهد مبنی بر اینكه سیاست را بوسیده و كنار می‌گذارد، آزاد شده بود. نگارش این كتاب در سال ۱۳۴۰ به پایان رسید و در مهرماه سال ۱۳۴۱ انتشار یافت. دوم ستایش امثال شریعتی از او بود كه اتفاقا هر دو در سنی مشابه و در میانسالی درگذشتند.

و سوم اینكه بعد از انقلاب در شرایط انقلابی كه نسبت به روشنفكران بودار، جو منفی حاكم بود، آیت‌الله خمینی از جلال ذكر خیر كرد چون جلال، تابوی دفاع از شیخ فضل‌الله نوری را كه مورد علاقه آیت‌الله خمینی بود، شكسته بود. در كتاب ولایت فقیه كه درس‌های ایشان در نجف در سال1348و بعد از كتاب غربزدگی جلال و ستایش او از شیخ بود میزان ارادت آیت‌الله خمینی به شیخ مشهود است. در زمانی كه روشنفكران نسبت به شیخ موضع داشتند جلال به عنوان یك روشنفكر سخنی گفت كه از انگ خوردن واهمه نمی‌كردند. بعد از ذكر خیر از جلال در دیدار سال59 با شمس آل‌احمد «تجلیل از جلال»، حلال شد در حالی كه اگر این مجوز نبود بیشتر به سابقه توده‌ای و می‌خواری او ارجاع می‌دادند. از همین جا اصطلاح غربزدگی او حتی در كتاب‌های درسی هم راه پیدا كرد و تا همین امروز هم به صورت یك انگ علیه مخالفان استفاده می‌شود.

در تاریخ 26 اردیبهشت 1359 شمس آل‌احمد برادر جلال كه سردبیر روزنامه اطلاعات شده بود به دیدار آیت‌الله خمینی رفت. دو نكته جالب در بیانات آیت‌الله خمینی خطاب به او وجود دارد. یكی اینكه گفت: من با خانواده شما سابقه دارم. با مرحوم پدر شما آقا سیداحمد و با مرحوم آقا‏‎ ‎‏سید محمدتقی (همان برادر جلال كه برای اجرای حكم تكفیر جلال به تهران آمد) خدا رحمتش كند كه در خدمت اسلام فوت شدـ منتها‏‎ ‎‏آقای جلال آل‌احمد را جز یك ربع ساعت بیشتر ندیده‌ام. در اوایل نهضت یك روز‏‎ ‎‏دیدم كه آقایی در اتاق نشسته‌اند و كتاب ایشان ـ غربزدگی ـ جلو من بود. ایشان به من‏‎ ‎‏گفتند چطور این چرت و پرت‌ها پیش شما آمده است. یك چنین تعبیری ـ فهمیدم كه‏‎ ‎‏ایشان جلال آل‌احمد است. مع‌الاسف دیگر او را ندیدم. خداوند او را رحمت كند. شما‏‎ ‎‏را هم در تلویزیون گاهی می‌بینم.‏

دوم اینكه رهبر انقلاب همان تعبیر جلال را به كار برد و به شمس گفت: «همان‌طور كه شما می‌دانید ما مبتلا به یك طایفه روشنفكر‏‎ ‎‏غربزده هستیم كه هر اصلاحی در كشور بخواهد بشود، نمی‌گذارند. حالا كه در موسسه اطلاعات وارد شده‌اید باز هم همان میزانی كه از آزادی پیش‏‎ ‎‏شماست و همان میزانی كه در نشریات است كه باید نشریات در خدمت این ملت‏‎ ‎‏باشد و نه بر ضد ملت، با كمال قدرت و پشتكار مشغول شوید. شما قدرتش را دارید. به‏‎ ‎‏شما كسی نمی‌تواند بگوید مرتجع هستید. دیگران اگر بخواهند كاری بكنند، ممكن است‏‎ ‎‏ارباب قلم یك همچون حرفی را به او بزنند، اما نسبت به شما نمی‌توانند.»

غربزدگی و اسلامگرایی عصر جلال و امروز
برخی افراد اصطلاحاتی را به كار می‌برند كه خودشان به دقایق و اهمیت آن واقف نیستند و بعدها ممكن است این تبدیل به یك ترم مهم شود. غربزدگی یكی از آنهاست با این تفاوت كه به نظر می‌رسد آل‌احمد خودش می‌دانست كه این اصطلاح مهمی است، چون كتاب درباره آن نوشته است. اصطلاح غربزدگی را خودش می‌گوید: «از افادات شفاهی سرورم حضرت احمد فردید گرفته‌ام.» اما مهم این است كه اگر فردید هم به كار برده، اما جلال آن را پرورش داده است.

كتاب غربزدگی یك وجه توصیفی دارد و یك وجه تجویزی. بخش توصیفی‌اش بیان واقع است و نشان‌دهنده فضای حاكم و جنبه تجویزی‌اش (كه آثار آن در انقلاب و بعد از آن تا زمان ما بود) هزینه‌های زیادی را به كشور تحمیل كرد. این سخن البته نافی برخی مطلب ارزشمند دیگر در این كتاب مثل بحث «جُنگ تضادها» و… نیست.

بدون اینكه جلال خودش هم بخواهد غربزدگی او به ترویج نوعی از بنیادگرایی مذهبی كمك كرد. اندیشه‌ها و كنش‌های افراد، پیامدهای خواسته و ناخواسته یا قصد شده و قصد ناشده دارند مثل به سرعقل آمدن سرمایه‌داری (به قول شریعتی) كه پیامد قصد نشده نظریات ماركس بود. جلال غربزدگی را یك بیماری می‌خواند و می‌گوید: «غربزدگی آفتی است كه از غرب می‌آید و ما كشورهای جهان سومی و از پیشرفت وامانده را مانند طاعون گرفتار و بیمار می‌كند. آدم غربزده ریشه و بنیادی ندارد، نه شرقی مانده، نه غربی شده؛ هرهری مآب و چشم و گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید می‌كند. غربزدگی می‌گویم همچون وبازدگی و اگر به مذاق خوشایند نیست، بگوییم همچون سرمازدگی یا گرمازدگی. اما نه، دست‌كم چیزی است در حدود سن‌زدگی. دیده‌اید كه گندم را چطور می‌پوساند؟ از درون پوسته سالم برجاست، اما فقط پوست است. عین همان پوستی كه از پروانه‌ای بر درختی مانده. به هر صورت سخن از یك بیماری است.» و در جای دیگر: «آدم غربزده هرهری مذهب است به هیچ چیز اعتقاد ندارد، اما به هیچ چیز هم بی‌اعتقاد نیست. یك آدم التقاطی است و نان به نرخ روزخور است همه‌ چیز برایش علی‌السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است.» این حرف مصادیق نقیض فراوان دارد، اما آن زمان عامه‌پسند بود. او غرب را در ماشینیسم خلاصه كرد و از ماشین به عنوان هیولای قرون جدید یاد می‌كرد.

اگر بحث همین جا متوقف می‌شد شاید عوارض چندانی نداشت، اما شما در جریان انقلاب سال ۵۷ می‌بینید به سینماها، كاباره‌ها، بانك‌ها، مشروب‌فروشی‌ها و… حمله می‌شود چرا؟ چون به آنها به عنوان مظاهر فرهنگ غربی حمله می‌شد و بعدا دامنه آن به كراوات و حجاب و به دانشگاه‌ها هم گسترش پیدا كرد. در فصلی از كتاب غربزدگی دانشگاه‌ها هم شد پایگاه غربزدگی. اینها بسترساز نگرشی بود كه بعد از انقلاب منجر به انقلاب فرهنگی شد. البته از نظر من واقعا انقلاب فرهنگی نبود، مثل دانشگاه غیرانتفاعی و نام زلفعلی برای كچل.

در دو، سه دهه اول انقلاب دو دیدگاه متعارض وجود داشت كه در رسانه‌ها هم مطرح می‌شد؛ یك دیدگاه این بود كه غرب یك كل واحد است. جالب اینكه هم چپ‌های ماركسیست و هم عده‌ای از راست‌های فردیدی چنین تفكری را ترویج می‌كردند كه غرب یكپارچه شیطان است و نمی‌شود گفت قسمت خوب آن را می‌گیریم و قسمت بد آن را فرو می‌گذاریم. این دیدگاه را جلال این‌گونه تئوریزه كرده بود كه غرب همراه با كالاهای خود فرهنگ خود را هم صادر می‌كند و حقوق بشر و دموكراسی هم از مظاهر فرهنگ غربی شناخته شد.هر چند میان دموكراسی واقعی و دموكراسی‌نمایی در كشورهای غربزده و وابسته تمایز می‌گذارد. جلال در غربزدگی گفت: «ممالك مترقی یا ممالك رشد كرده یا ممالك صنعتی یا همه ممالكی كه قادرند به كمك ماشین مواد خام را به صورت پیچیده‌تری درآورند و همچون كالایی به بازار عرضه كنند مواد خام فقط سنگ آهن نیست یا نفت یا روده یا پنبه و كتیرا، اساطیر هم هست اصول عقاید هم هست، موسیقی هم هست، عوالم عُلوی هم هست.» دیدگاه دیگر دیدگاه گزینش‌گرانه بود. طرفداران دیدگاه اول، مدافعان دیدگاه گزینش‌گرانه را هم نوع دیگری از غربزدگی قلمداد می‌كردند. نتیجه دیدگاه اول واكنشی بود كه در جامعه به وجود آمد و وقتی جامعه نمی‌توانست همه چیز غرب را انكار كند و اگر انكار می‌كرد چیزی برای جایگزین كردنش نداشت، بیشتر به غرب تمایل پیدا كرد. در واقع نوع جدید غربگرایی در ایران محصول این نوع تفكر افراطی ضد غربی بود و هر دو تضعیف‌كننده ایران‌گرایی.

همین دیدگاه كل‌گرایانه سبب می‌شود بسیاری از پدیده‌های فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی به عنوان مظاهر غرب و استعمار و غربزدگی مورد هجوم قرار گیرد.

افزون بر آن جلال با تاختنش به كوروش در كتاب غربزدگی و تعبیر قهرمان كاغذی، به رویكرد ویرانگرانه علیه هویت ملی، وطن‌دوستی كه هم خواست چپ‌ها بود كه تبلیغ انترناسیونالیسم می‌كردند هم اسلام سیاسی كه امت‌گرایی را به جای ملی‌گرایی می‌نشاند وجهه روشنفكری می‌داد. یك جا هم تعبیر فردوسی‌بازی و زرتشتی بازی و… را به كار برده ولی می‌گوید قصد بی‌احترامی به شخصیت بزرگ فردوسی را ندارد با این حال برخی تندمزاج‌ها این را حمل بر اهانت به فردوسی كرده‌اند.

گفتمان ضدیت با غرب در جلال از دو عامل تاثیر پذیرفته بود: 1- جریان چپ كه جلال سابقه تعلق به آن را داشت و 2- واكنش به عملكرد خشونت‌بار و استثمارگرانه امپریالیسم. لذا مبنایش پژوهش و دوراندیشی و نفی معرفتی مبانی دو جریان امپریالیسم و چپ‌زدگی نبود، بلكه بیشتر جنبه سیاسی و هیستریك داشت.

در آن زمان غربزدگی متوجه حكومت بود، چون حكومت بود كه ایران را وابسته به غرب می‌خواست و جامعه در واكنش به حكومت، ضد غرب شده بود و جریان ضدیت با غرب موضع‌گیری نسبت به حكومت بود. درست برعكس در دوره بعدی ضدیت هیستریك (نه معرفتی) حكومت با غرب، موجب واكنش معكوس در جامعه شد. اگر در زمان شاه غربزدگی در سطح حكومت بود اكنون غربزدگی در سطح جامعه پدیدار شد. به عبارتی غربزدگی در قشرهایی جدی‌تر و پایدارتر و ‌پیچیده‌تر شده، علت آن هم در درجه اول رفتار حكومت است. اگر حكومت فاصله‌اش با مردم عمیق نشده بود و محبوبیت داشت حتما رفتار متعادل‌تری در این زمینه شكل می‌گرفت. خیلی از این نوع گرایشات در ممالك اسلامی هیستریك هستند.

یك نظرسنجی نشان داد در كشورهای عربی كه دولت‌های متمایل به غرب دارند (مثل عربستان) جو ضد غربی در جامعه نیرومند است و به همین دلیل است كه القاعده و داعش از بین مردم عربستان به راحتی سربازگیری می‌كردند و در جوامعی كه حكومت ضد غربی است، گرایش به غرب در جامعه بیشتر است به عبارتی رفتارها در هر دو نوع جامعه، عكس‌العملی است. افراط موجب تفریط و تفریط موجب افراط است.

این وضعیت را با فرضیه بازگشت متعدد یا بازگشت مكرر سوروكین كه بیان دیگر آن «فرضیه دوری» است، می‌توان توضیح داد. طبق نظر سوروكین، جامعه به صورت پاندولی میان دوقطب مادیت و‌ معنویت در نوسان و رفت و برگشت است و واقعیت فرهنگی جامعه برآمده از تاثیرات دوجانبه یا سه‌جانبه و بغرنجی میان فرهنگ‌های ماده‌گرایی، فرهنگ‌های عقیدتی و فرهنگ‌های ایده‌آلیستی (تجربه عقلانی) است. از طرفی معتقد است تغییرات اجتماعی و انقلابات پیامد سركوب غرایز ششگانه انسانی (غریزه گرسنگی، غریزه تملك، غریزه صیانت نفس، غریزه جنسی، انگیزه آزادی و غریزه اظهار وجود) است.‌ در هر افراطی برخی غرایز نادیده گرفته و سركوب می‌شوند و واكنش معكوس ایجاد می‌كنند.