پرسش‌های کشنده

پرسش‌های کشنده

آیا پرسیدن مهمتر از پاسخ دادن است؟

احمد راسخی لنگرودی
روزنامه اطلاعات، دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹ (شماره ۲۷۷۲۷)

برتراند راسل در زندگینامه خود می نویسد که شاگردش ویتگنشتاین در نیمه‌شبی درب خانه او را زد و مثل حیوانی که از قفس پریده باشد، وارد شد و پرسید: این مسئله چه می‌شود و آن مسئله چه می‌شود؟ در آن نیمه‌های شب همین‌طور بنای بر پرسیدن گذاشت. برای توجیه رفتار خود می‌گفت مگر آدمی می‌تواند پرسش‌های فلسفیِ حل نشده داشته باشد و آن‌وقت بخوابد؟ شگفتا! شاگردِ جوان در نیمه‌های شب استاد را از خواب نوشین بیدار کرده بود تا پرسش‌های فلسفی طرح کند و پاسخ خود را دریافت دارد.

پرسش و بی‌خوابی؟! به‌راستی، چه نوع پرسش‌هایی خواب را از سر می‌پراند؟ اصلاً چرا باید چنین پرسش‌هایی را در وجود خود راه داد تا در نیمه‌های شب خواب از ما رخت بربندد؟! پرسش‌هایی که معلوم نیست بتوان پاسخی قطعی، یگانه و چون و چراناپذیر برای آن یافت. اساساً آدمی را از این پرسش‌های بی‌خواب‌کننده چه نصیب و بهره‌ای؟ همه ما با پرسش‌های ساده و متعارف در قالب: که؟ کجا؟ کی؟ چه؟ چرا؟ و چگونه؟ آشناییم۱ و به طور روزمره در وضعیت‌های گوناگون و شرایط مختلف در زبان محاوره آنها را به کار می‌گیریم و همین‌هاست که راه به کاربردهای عملی برده و اساس ارتباطات ما را در زندگی اجتماعی تشکیل می‌دهند. بدون آنها زندگی روزمره‌مان سامان نمی‌یابد؛ اما افزون بر اینها، از پرسش‌های دیگری هم می‌توان سخن گفت که انسان را فراتر از کاربردهای عملی می‌برند و برخلاف پرسش‌های ساده و متعارف، بسیار پیچیده‌اند و به نتایج آنی و کوتاه مدت توجه نمی‌دهند. ناظر بر اموری فراتر از امور روزمره و جزیی‌اند. از مرزهای امور جزیی درمی‌گذرند و در پیوند با فرض‌های بنیادین در بسیاری حوزه‌های گوناگون قرار می‌گیرند، تا آنجا که بر اندام پرسش‌های معمولی سایه می‌افکنند.

همه ما آدمیان برای گذران زندگی مادی خود از طرح پرسش‌های ساده و متعارف ناگزیریم، حتی در جاهایی که نباید به استقبال هم می‌رویم، اما دریغا، برخی از ما، کمتر پای فراتر از پرسش‌های ساده و متعارف می‌نهیم و کمتر سر و کارمان با پرسش‌های پیچیده و عمیق درباره مقولاتی چون: خداوند، انسان و جهان می‌‌افتد. به بهانه‌های مختلف ترجیح می‌دهیم حتی در معرض باد چنین پرسش‌هایی قرار نگیریم تا در نتیجه، اوضاع روحی‌مان به‌هم نریزد و در لابلای پرسش‌های چالش برانگیز و پیچ در پیچ سردرگم نشویم. اساساً بی خبر از چنین پرسش‌هایی روز را شب می‌کنیم و عمر را در بیهودگی امتداد می‌دهیم. نکته غم‌انگیز اینکه، بدون داشتن چنین پرسش‌هایی، با انجام ساده مراسم آیینی و اشتغال در امور محسوس، خود را خوشبخت‌ترین افراد عالم نیز احساس می‌کنیم و نداشتن پرسش‌های این چنینی را نشانی بر دانایی خود به‌شمار می‌آوریم. گویی گمشده‌ای به نام فرشته «حقیقت» در وجود خود نداریم.

در حالی که باید گفت کسانی كه حقیقت را گمشده خود به‌شمار می‌آورند، اهل پرسش‌های پیچیده و غیرمتعارف‌اند؛ پرسش‌هایی پیچیده‌تر و دشوارتر از آنچه که در کلاس‌های درس در طول سال‌های تحصیل ذهن ما را به خود مشغول داشته و می‌دارد. هوشمندانی را می‌توان سراغ گرفت که تمام زندگی خود را به پای چنین پرسش‌هایی می‌ریزند و بر سر آن از دل و جان مایه می‌گذارند. جانشان برود این پرسش‌ها از ذهنشان نمی‌رود. این نوع پرسش‌ها در شاه‌نشین ذهنشان همیشه جایی برای خود گشوده است. پیوسته نگاه عمیق‌تری دربارۀ این سه موضوع، یعنی خداوند، انسان و جهان و روابط آن‌ها با همدیگر می‌افکنند و این نگاه را در قالب پرسش‌های بنیادین نشان می‌دهند. بدون دست و پنجه نرم کردن با آنها آرام و قرار نمی‌گیرند. به سالک و مسافری می‌مانند که همواره در سفرند؛ اما سفر هیجان‌انگیز ذهن بر دریاهای اغلب بی‌نقشه روح انسان. با طرح این نوع پرسش‌های زنده و البته پرماجرا، در پی آواز حقیقت می‌دوند تا نسبت خود را با هرم هستی معلوم دارند و وضعیت وجودی خود را دریافته و به درک و فهم خود معنایی ببخشند.

اینان در ذهن خود حامل پرسش‌هایی‌اند که پاره‌ای از آنها به تعبیر تامس نیگل (Nagel) پرسش‌های کشنده (Mortal Questions) و به تعبیر برایان مگی (Magee) پرسش‌های نهایی (Questions Ultimate) می‌آیند. پرسش‌هایی که از فرط دشواری کشنده‌اند و در نهایت به حال و روز آدمی می‌پردازند۲ و در عین حال از کلیت و جامعیتی برخوردارند و هر یک به تنهایی متضمن چند پرسش‌اند.

کسی که این نوع پرسش‌ها را دنبال می‌کند، از نگرشی به راستی فراگیر به هستی برخوردار است. البته به راحتیِ پرسش‌های معمولی، نمی‌توان از پس چنین پرسش‌هایی برآمد. هرگاه پای آنها در وجود آدمی باز شود، نهاد آدمی را ناآرام می‌گردانند؛ پرسش‌هایی که از درون آدمی می‌جوشند و سراسرِ وجود او را فرا می‌گیرند و نهایتاً تا گرفتن پاسخ دست از پرسشگر نمی‌کشند. گاه خواب از سر می‌پرانند؛ بس که سهمگین و مهیب‌اند.

چنین پرسش‌هایی به رغم پرسش‌های تجربی، پیشین و مقدم بر تجربه‌اند. تجربه را در ورود به دنیای آنها راهی نیست. از دایره علم بیرون‌اند. علم تجربی با همه دقت و اهمیتی که دارد، از پاسخ دادن به بسیاری از آنها ناتوان است. صرفاً با سلاح اندیشه باید به سراغ آنها رفت و تنها به کمک استدلال و براهین عقلی قابل بررسی‌اند.

از ویژگی‌های دیگر اینکه، گذر زمان نیز از ارزش و اصالت آنها چیزی نمی‌کاهد؛ هیچ‌گاه کهنه و فرسوده نمی‌شوند. همواره نو به نو جامه طرح به خود می‌پوشند. همیشه تاریخ با بشر بوده و همچنان با بشر می‌مانند. ممکن است برحسب دیدگاه‌ها و فلسفه‌های مختلف، پاسخ‌های متعددی به هر یک از این پرسش‌ها داده شود یا اینکه نتوان پاسخی قطعی در برابر برخی از این پرسش‌ها نشاند، یا ممکن است پاسخ این نوع پرسش‌ها برحسب شرایط مختلف جای خود را به پاسخ دیگری بدهد؛ اما چنا‌که گفته آمد اینها چیزی نیست که از اصالت و ارزش این دسته از پرسش‌ها بکاهد. همیشه اصیل و ارزشمند و برای انسان زنده است و در فرایند کلی، تأثیر خود را بر بینش و منش انسانی خواهند گذاشت. خلاصه اینکه، شعله بلندشان با پاسخ و گذر زمان فرونمی نشیند؛ همچنان بلند و فروزان در برابر انسان خودنمایی می‌کنند و بر ستیغ کوه بلند اندیشه پیوسته می‌درخشند.

به طور کلی چه نوع پرسش‌هایی از چنین ویژگی‌هایی برخوردارند؟ به نمونه‌هایی از آنها می‌توان چنین اشاره داشت: آیا عالم واقعیت دارد یا آنکه وهم و خیال صرف و مخلوق ذهن ماست؟ واقعیت چگونه به آگاهی ما در می‌آید؟ چگونه بدانیم که حقایق چه نسبتی با وقایع دارند؟ حقیقت جهان، و راهی که جهان می‌رود، چیست؟ آیا جهان هستی به جهان مادی محدود می‌شود؟ چرا اطمینان داریم كه می‌دانیم؟ چگونه می‌توان خطا در اندیشیدن را کاهش داد؟ چه اموری را می‌توان به یقین شناخت؟ حقیقت چیست؟ حقیقت را در كجا باید جست؟ آیا می‌توان به حقیقت دست یافت؟ بهترین راه کشف حقیقت چیست؟ چگونه می‌توان كتاب بسته حقیقت را در برابر خود گشود؟

هستی از کجا پیدا شده است و به کجا خواهد رفت؟ حیات چیست؟ حیات، دنیایی است یا ریشه در عالم ماوراءالطبیعه دارد؟ دنیا نظامی جبری است یا اختیاری؟ اراده آزاد واقعیت دارد یا فقط یک توهم است؟ منِ واقعی انسان چیست و کدام است؟ انسان روح است یا جسد؟ آیا رنج کشیدن بخش ضروری وضعیت انسان است؟ آیا هدف و معنایی برای زندگی انسان متصور است؟ معنای زندگی را از کجا می‌گیریم؟ آیا لذت، هدف زندگی است؟ چرا باید زندگی کرد و چگونه باید زیست؟ آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ طرحی ایده‌آل از یک زندگی چیست؟ مدینه مطلوب و شهر آرمانی بشر کدام است؟ چگونه می‌توان جامعه آرمانی و سیاست نظام‌یافته‌ای را ناظر بر عقل مشترک بشر و تمنای درونی او طراحی نمود و در جهت نیل بدان کوشید؟ تصویر واقعی از آرمانشهر مورد نظر و مقبول انسان چیست؟ آیا اساساً آرمانشهر ممکن است و حاصل‌شدنی؟

ایضاً، چه سرنوشت محتومی در انتظار ما انسانهاست؟ ما به کجا می‌رویم؟ نکند ما انسان‌ها هم «مثل آن چهارپایانی هستیم که به تسمه نقاله‌ای بسته شده‌ایم و ذره ذره به تیغه‌ای نزدیک می‌شویم که منتظر ماست؟»۳ در امتداد زمان چه میزان از امکانات موجود را در طراحی ساختار بشری خود به کار گرفته‌ایم و در جهت فعلیت بخشیدن به ساحت انسانی خود اهتمام ورزیده‌ایم؟ انسان بودنِ ما به چیست؟ ساحت‌های بشری کدام است؟ تا کنون به چه میزان در هرم هستی ایفای نقش نموده‌ایم و با گذشته‌هایی که رقم زده‌ایم و اکنون‌هایی که رقم می‌زنیم، جایگاهمان در کجاست؟ آیا پرسش‌ها و بلفضولی‌های عقل همیشه راه به مقصود می‌گشاید؟ آیا عزم عقل در رسیدن به جمله حقایق جهان و کشف رموز هستی همواره قرین کامیابی و موفقیت است؟

و بالاخره اینکه، این جهان به‌راستی برای چیست؟ چرا جهان وجود دارد؟ چرا چیزها هستند به جای آنکه نباشند؟ مرگ چیست؟ آیا مرگ پایان ابدی وجود ماست؟ آیا مرگ چیز بدی است؟ عالم پس از مرگ چگونه عالمی است؟ آن عالم کجاست؟ حاصل تمام عمر چیست؟ وجود چه معنایی دارد؟ خدا، فردا و حیات و سرنوشت و غایت خلقت و جهت نهایی طبیعت چه مفهومی دارد؟

اینها و دهها برابر اینها، پرسش‌هایی هستند که در صدر مسائل فلسفی قرار می‌گیرند و شرایط لازم را برای مباحثات چالش برانگیز و گفتگوهای عمیق و پیچیده فلسفی فراهم می‌آورند. حذف آنها در فلسفه همان قدر احمقانه است که حذف پرسش‌های تجربی در قلمرو علم. فلسفه در معنای حقیقی و دقیق خود، همانا رو کردن به این پرسش‌ها بنیادی است. از یاد نبریم هستی انسان در پرتو چنین پرسش‌هایی شکفته می شود. بخشی از بنیاد فرهنگ و تمدن بشری را همین نوع پرسش‌ها تشکیل می‌دهد. اگر پرسش‌های فلسفی از این دست نباشد زندگی انسانی سطحی و بی روح خواهد بود.

چنین پرسش‌هایی ضمن فربه کردن جان آدمی و عمق بخشیدن به زندگی، این امکان را به ما می‌دهند تا از سطح معمول پرسش‌ها گامی چند فراتر بنهیم و در چارچوب محدود مسائل عادی زندگی فرونمانیم. با عمق بیشتری به امور پیرامونی خود بنگریم و با یکدیگر پیرامون مسائل مهم حیات سخن برانیم. طبیعتاً اگر کسی بخواهد در تفکر فلسفی شرکت جوید باید خودش درباره این پرسش‌ها تأمل کند و با تکیه بر اندیشه خود پاسخی فراهم آورد؛ چراکه، بسیاری از آنها هیچ پاسخ فرجامینی ندارد تا دیگران را از به تأمل کشیدن درباره آنها بیأنیاز گرداند و بتوان به پاسخ گذشتگان اکتفا کرد. هرکس به سهم خود در اطراف این پرسش‌ها ناگزیر به درنگ و تأمل است تا متناسب با نتایج تاملات خود، زندگی خویش را سامان و معنا دهد.

پرسش‌هایی از این دست به ما توانایی اندیشیدن درباره مسائلی می‌دهند که به زندگی و جهان هستی ما مربوط می‌شوند. به ما یاری می‌دهند تا به نحو متقاعدکننده‌ای برای عقاید و باورهای به ارث رسیده خود دلیل منطقی جستجو کنیم و استدلال‌های نادرست اشخاص را به سادگی تشخیص دهیم. طرح هر یک از این پرسش‌ها، بابی وسیع و گسترده از مسائل فراروی ذهن انسان پرسشگر می‌گشاید. در ساحت این نوع پرسش‌ها بخشی از رازهای هستی به روی ما گشوده می‌شود که کشف آن اشتیاق بخش حیات آدمی است.

هر یک از این پرسش‌ها در وهله نخست، شاید ساده به نظر برسند، ولی پس از غور کردن در آنها، درمی‌یابیم که از چه پیچیدگی‌هایی برخوردارند و در بطن خود حامل چه پرسش‌های کوچکتر و قابل اعتنای دیگری هستند که درخور بررسیدن می‌آیند. اندیشیدن به آنها هرچند سخت است و دشوار، اما درکی است درخور و شایسته آدمی که متأسفانه کمتر کسی به این درک رغبت نشان می‌دهد.

هر یک از این پرسش‌ها به تناسب وزن خود دریچه‌ای است رو به حقایق که جهت آدمی را تغییر می‌دهد و آدمی را از آنچه هست به آنچه باید، رهنمون می‌دارد. چنین درکی ما را از غرق شدن در سرخوشی‌های زندگی و غافلگیر شدن در زرق و برق دنیا مصون می‌دارد. انس و آشنایی با آن روشنگر روح و روان آدمی است. در جریان اندیشیدن درباره چنین پرسش‌هایی، آدمی احساس می‌کند از دنیای کوچک حس به دنیای پهناور عقل پا گذاشته است؛ از سطح و جزء گذر کرده و به عمق و کل رسیده است. البته طرح این پرسش‌ها تماماً به جهان ذهنی ما بستگی دارد؛ جهان ذهنی ما هر قدر بزرگ و بزرگ‌تر شود، پرسش‌هایی از این دست بیشتر امکان طرح می‌یابد.

باید دانست فقط وقتی می‌توانیم به این پرسش‌ها نزدیک و نزدیک‌تر شویم که جرأت اندیشیدن داشته باشیم. خود را اندکی از اشتغالات روزمره مادی آزاد کنیم و به مقوله هستی نظری فیلسوفانه بیفکنیم. از پیچیدگی و دشوار بودن آنها نهراسیم و در مواجهه با آنها خود را دست کم نگیریم. انسانی که بخواهد اندیشیدن خردمندانه را درباره حقیقت و بنیاد امور پیوسته اساس کار خود قرار دهد، وی را از پرداختن به این قبیل پرسش‌ها گزیر و گریزی نیست.

پی نوشت‌ها:
۱. این شش پرسش در علم روزنامه‌نگاری به عناصر خبر معروف است. هر خبرنگاری که بخواهد خبری تهیه کند باید این شش پرسش را در نظر داشته و در تنظیم خبر رعایت کند. این پرسش‌ها در زبان انگلیسی به قاعده شش (WH) معروف است که عبارت می شوند از:  ?Who? What? Where? Why? How? When

۲. نیگل، تامس، «پرسشهای کشنده»، ترجمه مصطفی ملکیان، جواد حیدری، ص ۹ مقدمه مترجم.

۳. دنیل کلاک، ریموند مارتین، پرسیدن مهمتر از پاسخ دادن است، ترجمه حمیده بحرینی، ص ۱۷۰.