آیا هر کتابی ارزش خواندن دارد؟!

آیا هر کتابی ارزش خواندن دارد؟!

دکتر غلامرضا خاکی
پریروز رفته بودم به کتابفروشی محل. کنارم دو دخترک دبیرستانی دنبال کتاب‌های نویسنده‌های پوچگرا می‌گشتند و با شور درباره کتاب «مسخ» حرف می‌زدند. آنان دنبال کتاب‌هایی می‌گشتند که نابودساز حس زندگی‌اند. سر صحبت را با آنها باز کردم و برایشان گفتم که ذهن مثل معده است؛ این حرف غلط است که «هر کتابی خواندنی است» و از تجارب غلط خودم گفتم که امروز با باورها و احساس‌هایی می‌جنگم که از طریق همین نویسنده در نوجوانی به من منتقل شده است. توصیه کردم کتابی بخوانید که توانمندی شما را در مبارزه با غم و یأس و زشتی بیشتر کند. دانش و مهارت‌تان را افزایش دهد. پوچی و تباهی که نیاز به قصه خواندن ندارد. کافی است کمی مکث کنی سیاهی از در و دیوار زندگی‌ات می‌ریزد. هنر برای هنر مزخرف ترین سخنی است که به خورد ما داده‌اند. هنر باید گشاینده افق برای مبارزه در جهت زیبایی و خوبی‌ها باشد وگرنه نبودنش بهتر.

در همین فاصله، مادر شیک‌پوشی با صد قلم آرایش، پسرش را آورده بود که کتاب بخرد. پسرک دلش می‌خواست کتاب روانشناسی بخواند اما مادر احمقش همان کتاب‌هایی را به او پیشنهاد می‌کرد که من دخترکان را از آنها منع می‌کردم. برای لحظاتی احساس کردم هر دو در جَوّزدگی می‌خوانند و نیامده‌اند تا کتابی بیابند که مشکلی از آنان را حل کند. دقایقی با آن مادر صحبت کردم. بیشعورتر از آن دیدمش که ادامه بدهم. زنک شیک بی‌خردی تازه‌به‌دوران رسیده‌ای بیش نبود که به فلان قصه‌نویس مزخرفی که می‌شناختم که تا خرخره در تباهی فرو رفته است می‌گفت: بله کتاب‌هایش روانشناسی است. برای لحظاتی احساس کردم اینها باید حالا حالاها هزینه عمر پرداخت کنند و خداحافظی کردم. (در دهه‌های اخیر به اشاره سخن می‌گویم و منتظر واکنش می‌مانم با اولین بازخوردهای نادرست بحث را رها می‌کنم و فرار.)

کتاب «شرح حال آرنت» را خریدم و از پله‌ها پایین آمدم صدایشان را شنیدم که همچنان به جستجوهایشان ادامه دادند. معلومم شد چقدر کلامم بی‌اثر بود. البته دیگر مانند گذشته انتظار نامعقول از آدمیان ندارم زیرا دریافته‌ام آموزه‌های هرچند خوب و مؤثر را حتی اگر هم بپذیریم، نوشدارو که نیستند. زمان می‌خواهد. یعنی بی‌قیمت‌ترین (نه گران‌ترین) چیزی که ما آدمیان داریم و آن را مفت می‌بازیم.