مردی که دشمنانش هم دوستش داشتند

مردی که دشمنانش هم دوستش داشتند

نگاهی به کتاب “با ناظم حکمت در زندان
نوشتهٔ اورهان کمال، ترجمهٔ مجتبا مسعودی

سعید شیری | فصلنامه فرهنگی هنری رازان

مجتبا مسعودی، مترجم، پژوهشگر و نویسنده‌ای خوش‌قلم است که با وجود چند دهه حضور در فضای ادبی و فرهنگی اراک، چندان میلی به شناساندن و مطرح کردن خودش در محافل و مجامع نداشته و بیشتر ترجیح داده است در خلوت به فعالیت در زمینه‌های مورد علاقه‌اش بپردازد. بخشی از آثار او در طول نزدیک به چهل سال، به صورت مقالات و نوشته‌هایی ابتدا در نشریهٔ دانشجویی “باریکه” و سپس نشریات محلی به‌ویژه لالهٔ سرخ استان مرکزی و فصلنامهٔ رازان به چاپ رسیده است. از جمله نوشته‌های چاپ‌شدهٔ او مقالهٔ بلند “نیما و شاملو” است که در آن به رابطهٔ استاد و شاگردی این دو و روند جدایی شاگرد از استاد پرداخته است؛ روندی که منجر به تولد شعر سپید می‌شود. این مقاله که بخشی از آن حاصل گفتگوی مفصل مسعودی با شاملو است، در سال‌های پایانی عمر شاعر در مجلهٔ آدینه چاپ شد و در همان زمان انعکاس خوبی داشت. زمینه‌های مورد علاقه و پژوهش مسعودی بیشتر تاریخ و شعر است و نوشته‌هایش شامل مقالاتی در نقد و ترجمهٔ شعر، سفرنامه‌نویسی و تحلیل تاریخ. سه کتابی که تا کنون نام او بر پشت جلدشان دیده می‌شود، عبارتند از:

١- می‌تراود مهتاب، شامل مجموعه مقالات چند تن از نویسندگان اراک ( مرتضی ذبیحی، دکتر سعید قاضی‌سعیدی، عباس آذرپی، محمدزمان چوبندیان، دکتر موسی اکرمی، مجتبا مسعودی و سعید شیری). این مجموعه که به مناسبت بزرگداشت نیما در هفتادمین سال سرایش افسانه تدوین شده بود در سال ١٣٧٣ با همت و سرمایه‌گذاری مسعودی در تهران (نشر ارغنون) انتشار یافت.

٢- دیدار اولین شکوفهٔ گیلاس، آنتولوژی هایکو، گردآوری و برگردان مجتبا مسعودی و سعید شیری. این اثر هم در سال ١٣٩٧ به وسیلهٔ نشر ورا در تهران منتشر شد.

٣- با ناظم حکمت در زندان، نوشتهٔ اورهان کمال، با ترجمهٔ مسعودی، جدیدترین اثر او است که به تازگی (مردادماه ١۴٠۴) منتشر شده و در ادامه بیشتر بدان خواهیم پرداخت.

افزون بر این آثار، چند مجموعه داستان و رمان نیز از عاموس عوز و نویسندگان دیگر ترجمه کرده که هنوز انتشار نیافته‌اند. در کنار این‌ها سفرنامه‌ها و نوشته‌هایی دیگر نیز دارد که امید است روزی به چاپ برسند.

با ناظم حکمت در زندان، در بردارندهٔ بخشی از خاطرات اورهان کمال، داستان‌نویس صاحب‌نام ترک از روزگاری است که نویسنده با ناظم حکمت، شاعر پرآوازهٔ هم‌وطنش در زندان شهر “بورسا” هم‌بند بوده است. مترجم انگلیسیِ کتاب (بنگیسو رونا) به عنوان مدرس ادبیات قرن بیستم ترکیه در مدرسهٔ مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن، در یادداشتی انگیزهٔ ترجمهٔ آن به زبان انگلیسی را چنین توضیح داده است که «اثر سیاست و بازتاب توسعهٔ سیاسی ترکیه در ادبیات… در هیچ‌کجا به اندازهٔ نوشته‌های این دو نفر مشهود نیست: ناظم حکمت در شعر و اورهان کمال در نثر».(ص ٩) او همچنین در مقدمه‌ای که بر ترجمهٔ خود نوشته، ضمن اشاره به فعالیت‌های سیاسی ناظم حکمت و اورهان کمال و دلایل محکومیت این دو، مروری هم بر وقایع و اوضاع سیاسی ترکیه در قرن بیستم دارد. این مرور، همراه با پانویس‌های متن کتاب و مؤخره‌ای شامل توضیح “نام‌ها، القاب و عناوین” به خواننده در درک بهتر مطالب کمک می‌کند. بخش‌های اصلی کتاب هم شامل سه سرفصل به شرح زیر است:

١- سه سال و نیم با ناظم حکمت
٢- یادداشت‌های زندان اورهان کمال
٣- نامه‌های ناظم حکمت به اورهان کمال

نویسنده در این اثر، از شیفتگی خودش به ناظم حکمت و رابطهٔ استاد و شاگردی که با او داشته سخن می‌گوید و با استفاده از مهارت‌های خود در داستان‌نویسی، تصویری جذاب و خواندنی از دوران هم‌بندی با او به دست می‌دهد . کمال در این نوشته به نبوغ و مهارت ناظم حکمت در تشخیص و کشف استعداد‌های هنری اشخاص می‌پردازد و نشان می‌دهد که او تا چه حد در این زمینه کارکشته بوده و چه‌گونه استعدهای هر فرد را به مسیر درست هدایت می‌کرده است؛ مثلا خودِ نویسنده، یعنی اورهان کمال چنان‌که اعتراف می‌کند، شهرتش را به عنوان رمان‌نویس موفق وامدار اوست؛ اویی که توانایی این شاگرد را در داستان‌نویسی کشف کرد و از هدر دادن بیهودهٔ آن در کار ناموفقِ شعر نجاتش داد:« حقیقت را باید گفت، من به شعرهای خودم افتخار می‌کردم. به آن‌ها ایمان و امید زیادی داشتم، سرشار از آن‌ها بودم و قبل از ورود ناظم “بزرگ‌ترین شاعر” زندان بودم». (ص ۵٣). اما همین “بزرگ‌ترین شاعر زندان” با راهنمایی استاد به کاستی‌های کارش آگاه می‌شود و به این نظر می‌رسد که « چه‌قدر شعرهای او [ ناظم حکمت] بی عیب و نقص بود، چه‌قدر با کلمات اندک می‌توانست مفاهیم بزرگ را بیان کند! از طرفی شعر من مثل چوب، خشک بود، مثل بلعیدن چیزی پر از استخوان خشک و خشن ماهی». (ص ۶٣). و هم به راهنمایی او در مسیری می‌افتد که استعدادش را دارد:« روزی او که به صفحات اول یکی از رمان‌هایم دست پیدا کرده بود، در حیاط زندان با هیجان به سمتم دوید. نفس‌زنان پرسید: “اینو تو نوشتی؟” با تردید گفتم بله. گفت “ببین! چرا در این باره چیزی به من نگفتی؟ تو باید به نثر بنویسی، بله به نثر! … این خیلی بهتره، می‌تونی از پسش بربیای و این صدای خودته، سبک خودته بی این‌که تحت تأثیر کسی باشی!» (صص ۶٨-۶٩). و همین تشویق و نشان دادن راه درست است که زمینهٔ موفقیت او را فراهم می‌کند. این توانایی ناظم حکمت در کشف و تشخیص استعدادهای هنری اشخاص را در داوری پیشاپش او در بارهٔ کمال طاهرِ داستان‌نویس، و ابراهیم بالابانِ نقاش هم می‌توان دید که هر دو در سال‌های بعد به موفقیت می‌رسند. او در بارهٔ طاهر می‌گوید « این کمال طاهره… شک نکنید او یکی از بهترین داستان‌نویس‌های ترکیه می‌شه». (ص ۵١). در بارهٔ ابراهیم بالابان نیز این نکته گفتنی است که او در سنین نوجوانی به جرم قتل به زندان افتاده بود و در همان سال‌های زندان به دلیل هوش و استعداد خودش و البته با آموزش و تشویق ناظم حکمت توانست در زمینهٔ نقاشی به شهرت برسد. (صص ١٣٠-١٣٢).

ویژگی دیگر کتاب ترسیم هنرمندانهٔ چهرهٔ نجیب و دوست‌داشتنی ناظم حکمت یعنی « مردی است که حتی دشمنانش هم دوستش داشتند».(ص ۵۶). این ترسیمِ چهره از آن جهت اهمیت دارد که به قلم یک رمان‌نویس برجسته است و بر پایهٔ مراوداتی نزدیک با شاعر و شناخت دقیق حالات و رفتارهای او، در شرایطی ویژه یعنی دوران اسارت مشترک در زندان صورت گرفته است؛ شرایطی که در آن به‌ضرورتِ محدودیتِ فضا، لایه‌هایی پنهان از شخصیت افراد بروز و ظهور پیدا می‌کند که شاید در شرایط عادی قابل درک و دریافت نباشد. نویسنده در این اثر نشان می‌دهد که ناظم حکمت چه‌گونه از مرگ زندانیان شریری که قصد کشتن او را داشتند، ابراز ناراحتی می‌کند(صص ٩٢-٩٣)، برای حل مشکل مالی زندانیان دیگر به این در و آن در می‌زند(ص ١٠٢)، سخن‌گو و زبان زندانیان بی‌زبان می‌شود (ص ١٠٣)، برای آنان عریضه و درخواست می‌نویسد (صص ١٠۴- ١٠۵)، به نگهبانان و کارگزاران زندان آموزش هنر و نقاشی می‌دهد (ص ) و حتی در صدد رفع مشکلات خانوادگی زندانبانان خود برمی‌آید (صص ١٠۶- ١٠٧). در کنار این‌ها توصیف حالات و آنات شاعر در لحظات و ساعاتی که شور آفرینش در او بیدار می‌شود و به حرکات و رفتارهایی ( از دید دیگران جنون‌آمیز و نامعقول) دست می‌زند هم زیبا و هنرمندانه است (صص ٧۵-٧٧). همچنین است تصویر تجلِی خلق و خوی کودک‌مآب او در کنار مادر یا همسرش در ساعات ملاقات در زندان (صص ١٠٩-١١٩) و یا شور و شوق کودکانه‌ای که از داشتن یک خرگوش در زندان به او دست می‌دهد (ص ١٣٢-١۴٠).

در کنار این‌ها، توصیفاتی هم که کمال از فضای عمومی زندان به دست می‌دهد، در عین ایجاز و اختصار ، گویا و تأثیرگذار است؛ توصیف لحظات، ساعات و سال‌های زندان، روابط زندانیان با یکدیگر، امیدهای و آرزوهای آنان، و در عین حال لحظات اندک‌شماری از شادی و شاعرانگی:« هر روز همان دیوارها، همان چهره‌ها، همان پنجره و همان کوه، همان ماهورهایی که از همان پنجره دیده می‌شد…. همه چیز همان بود جز طبیعت، که با گذر فصل‌ها تغییر می‌کرد… گاهی جلو پنجره می‌نشینم و به بیرون زُل می‌زنم؛ به دوردست‌ها، به مردی روستایی که زیر آفتاب داغ مشغول شخم زمین است، یا به دختر جوانی که بقچهٔ ناهار به دست، در راهی پر پیچ وخم از میان مزارع عبور می‌کند. (ص ٧٣). وقتی بدون کلمه‌ای حرف در سلول می‌ماندیم، در لحظاتی به هم خیره می‌شدیم. ناظم آه عمیقی می‌کشید و زیر لب می‌گفت: لعنتی… بیست سال دیگه دارم. و بعد ناگهان تکانی به خود می‌داد و بلند می‌شد و دنبال پیپش می‌گشت. با ناراحتی آن را پر از توتون و بعد روشن می‌کرد و دیوانه‌وار پک می‌زد. آخرسر دوباره با ناامیدی به من زُل می‌زد. (صص ٨٧-٨٨). روزهایی که سرنگهبان در مرخصی بود، معاونش شب‌ها ناظم را دعوت می‌کرد. قهوه می‌خوردند و سیگار می‌کشیند و معاون به‌تفصیل در بارهٔ “عشقش” صحبت می‌کرد. گاهی من هم در کنار آن‌ها بودم. شب شفاف، ماه درخشان و ستاره‌های انبوه واقعا باعث می‌شد به عشق فکرکنی. (ص ١٠٧).

ناظم حکمت برای جامعهٔ کتابخوان ایران چهره‌ای آشناست و تا کنون مجموعه‌های بسیاری از سروده‌های او و نیز رمانی از او با نام “برادر زندگی زیباست” به زبان فارسی ترجمه شده است. با این حال شاید بتوان گفت در هیچ‌یک از این آثار چهره و شخصیت جذاب او به اندازهٔ آنچه در کتاب مختصر اورهان کمال آمده، به‌خوبی معرفی نشده است. و البته سهم مجتبا مسعودی در برگردان موفق این اثر را نباید نادیده گرفت. مسعودی، هم در گزینش این اثر برای ترجمه، و هم در برگردان محتوای آن به زبان فارسی هوشمندی و سلیقه به خرج داده است و اثری جذاب و خواندنی را پیش چشم خوانندهٔ ایرانیِ علاقه‌مند به ادبیات جهانی گذاشته است؛ اثری که به‌خوبی دو چهرهٔ مطرح در ادبیات معاصر ترکیه را به خوانندگانش معرفی و جنبه‌هایی از شیوه‌های نویسندگی و شخصیت آن‌ها را به زیبایی به تصویر می‌کشد. از نقاط قوت این ترجمه می‌توان به استفاده از زبان ساده و همه‌کس فهم اثر اشاره کرد و هم‌چنین توانایی مترجم در به‌کارگیری لحن محاوره در برگردان گفتگوها و یا پیدا کردن معادل‌های عامیانه و مناسب برای کلمات به تناسب لحن اثر. به این نمونه‌ از ترجمهٔ شعری از ناظم حکمت توجه کنید که از نظر مضمون، سروده‌ای از شاملو را به یاد می‌آورد، آن‌جا که می‌گوید “بر کدام جنازه زار می‌زند این ساز” :

ببین!
هی!
دومب-کلاک!
اون مزقونِ زِرزوتو بنداز دور.
اون سازِ سه‌سیم،
با سه‌تا بلبل بی‌حالی
که روی سه‌ تا سیم وِر وِر می‌کنن
به‌دردنخورِ به‌دردنخوره. (صص ٣۴-٣۵).

یا این نمونه (از زبان کسی که به او برای کشتن ناظم حکمت، پیشنهاد پول داده شده بود):
ناظم ابی… واقعیت داره، اما من نمی‌خوام این کار رو بکنم، … ما از این پولا زیاد دیدیم، اما ناظم ابیِ من این خیلی شرم‌آوره، نیست؟ … اون احمق فکر کرد من کودنم. بهش گفتم گاگول، برو اگه می‌تونی خودت این کار رو بکن! ( ص٩٢).

و یا این بخش که بازگوکنندهٔ تصوری عامیانه و اسطوره‌ساز از شخصیت ناظم حکمت است‌؛ تصوری که او خود فروتنانه آن را تکذیب می‌کند:
شنیدم یه روز می‌ره کافه، یه کافهٔ معمولیِ کارگری، پول زیادی هم تو جیبش بوده. اون‌جا با یه آدم خیلی بدبختی برخورد می‌کنه، می‌گِه پول من اینه. تو هم پولت رو نشون بده. یارو با تعجب چندتا سکهٔ ناقابل از جیبش درمیاره. ناظم می‌پرسه چرا این قدر کم؟ طرف سرشو میندازه پایین و چیزی نمی‌گه. ناظم می‌گه بده به من. بیا هرچی داریم بریزیم رو هم و نصف‌نصف تقسیم کنیم. و این کارر رو می‌کنه. پول‌ها رو روی هم می‌ریزه و مساوی تقسیم می‌کنه. (ص ۴۶).

نمونه‌های این‌گونه ساده‌نویسی و برگردان موفق لحن محاوره در کتاب کم نیست، که برای پرهیز از طولانی شدن مطلب از آوردن نمونه‌های بیشتر خودداری می‌شود.
البته در کنار نقاط قوتی که یادآوری شد، می‌توان به کاستی‌هایی اندک هم در این کتاب اشاره کرد که امید است در چاپ‌های بعدی برطرف شوند:

– در کتاب شخصیتی به نام “ایوب‌آقا” هست که نامش در جایی (ص ١۵۴) به درستی نوشته شده، اما در جایی دیگر (ص ١٢٧) نادرست و به صورت “عیوب‌آقا”.
– در یک پانویسِ مترجم انگلیسی (ص ١٢۶) کلمهٔ “هوکا” نوشته شده که شاید بتوان آن را “روحانی” ترجمه کرد. کلمه به همین صورت و بدون توضیح آورده شده که بهتر بود در بارهٔ معنای آن توضیح داده می‌شد.
– در یک متن محاوره‌ای از ترکیب “نبوغ‌آسا” استفاده شده که شاید بهتر بود “هوشمندانه” ترجمه می‌شد.
– به جای «من و عزت فکر می‌کردیم شعرهای زیادی مثل آنها نوشته بودیم» (ص ٨٢) شاید بهتر بود نوشته می‌شد: من و عزت فکر می‌کردیم شعرهای زیادی مثل آنها نوشته‌ایم.
– به جای «می‌خورد و می‌آشامید» بهتر بود نوشته می‌شد: خورد و خوراکش به‌راه بود.
– به جای «می‌دانستم همسرش آمده بود» بهتر بود نوشته می‌شد: می‌دانسته‌ام همسرش آمده است.

اما وجود این کاستی‌های اندک که در چاپ‌های بعدی به‌آسانی قابل رفع است، چیزی از ارزش‌های کتاب کم نمی‌کند و این اثر همچنان امتیازات ویژهٔ خود را دارد.

از مزیت‌های دیگر کتاب، که مربوط به کار ناشر می‌شود می‌توان به قطع و فونت مناسب، طراحی جلد زیبا و چشم‌نواز، و همچنین افزودن تصاویر و طرح‌های متناسب با مضامین اشاره کرد. در مجموع باید به مجتبا مسعودی و انتشارات همرخ برای چاپ چنین کتاب ارزنده‌ای دست‌مریزاد گفت. با امید به انتشار آثار بعدی نویسنده.