فرداهای نرسیده

فرداهای نرسیده

دکتر کریم حنفی نیری

چند هفته‌ای است وارد داستانی شده‌ام که اگر کمی پیاز داغش را زیاد کنم، می‌توانست سوژه یک رمان کوتاه باشد؛ از همان رمان‌هایی که شخصیت اصلی‌اش مدام در ایستگاه قطار منتظر کسی است که هیچ‌وقت از پله‌ها پایین نمی‌آید. ماجرا اما خیلی ساده‌تر از رمان است: دوستی محترم، هر چند روز یک‌بار، معمولاً حوالی ساعت‌هایی که آخر شب انسان بین خواب و بیداری شناور است، پیامی می‌فرستد: «سلام، الان دیر وقته و نخواستم مزاحم استراحتتان شوم، فردا حتما تماس می‌گیرم».

و من هم همیشه همان لحظه، بی آنکه گوشی را زمین بگذارم، لبخند می‌زنم؛ لبخندی از جنس «ای بابا، باز هم قصه شروع شد». انگار نمایشنامه‌ایست که هر شب بدون تغییر اجرا می‌شود و من، تنها تماشاگر وفادار، هنوز نمی‌دانم باید به قوت بازیگرش آفرین بگویم یا به تکرار بی‌پایانش ایراد بگیرم.

البته یادآوری کنم که نمی دانم چرا فرداهای دوستم از راه نمی رسند. ایشان در بهترین حالت دستی تکان می‌دهد و رد می‌شود؛ مثل اتوبوسی که از دور چراغ می‌زند، اما وقتی نزدیک می‌شود تازه می‌فهمی ماشین مورد نطرت نیست. من تعجب نمی‌کنم؛ چون می‌دانم «فردا» در فرهنگ ما همیشه کمی شبیه یک ترفند بوده: هم هست، هم نیست. هم وعده است، هم بهانه.

نکته اینجاست که اصل موضوع تماس، بیشتر به خود او مربوط است تا به من. من عمداً سکوت کرده‌ام؛ سکوتی که حالا دیگر تبدیل شده به بخشی از آیین. مثل اینکه اگر حرفی بزنم، تعادل این کمدی انسانی بر هم می‌خورد و ماجرا از شکل یک سریال چندفصلی خارج می‌شود.

به مرور، این داستان کوچک در ذهن من تبدیل به یک سریال اینترنتی شده است:
قسمت اول: «قول تماس»
قسمت دوم: «یادآوری بدون وقفه شبانه»
قسمت سوم: «فردای دست‌نیافتنی»
و حالا بی‌صبرانه منتظرم قسمت پایانی را ببینم؛ شاید «تماسی پس از هفته ها» یا شاید هم «فصل دوم با نقش آفرینی بازیگری جدید».

تحلیل جامعه‌شناسی خیابانی

«فرداهای نرسیده» در نگاه اول یک روایت ساده است، اما در لایه پنهان خود، نمونه‌ای بارز از بازیِ نمادین با زمان اجتماعی است؛ پدیده‌ای که جامعه‌شناس خیابانی به‌خوبی آن را می‌شناسد. در روابط روزمره، زمان فقط یک عدد روی ساعت نیست؛ نوعی ابزار مدیریت رابطه است، وسیله‌ای برای تنظیم فاصله، و گاهی سپری برای دفاع از خود.

در این مینی‌دراما، «فردا» نقش یک نشانه نمادین را بازی می‌کند؛ نه یک موعد زمانی. «فردا» در اینجا چیزی شبیه یک واژه جادویی است: هنگامی که ادا می‌شود، رابطه موقتاً در حالت تعلیق محترمانه قرار می‌گیرد. نه به‌هم می‌ریزد، نه پیش می‌رود؛ فقط در هوا معلق می‌ماند، درست مثل پلاستیکی که در خیابان در باد می‌رقصد و هیچ‌کس نمی‌داند بالاخره روی زمین می‌نشیند یا نه.

این تعلیق، به زبان پژوهشی، یک کنش تعویقی است؛ کنشی که کارکردش بیشتر «حفظ ظاهر تعامل» است تا «انجام عمل». در فرهنگ ایرانی، این مدل تعلیق سابقه‌ای طولانی دارد:
– گاهی از ادب می‌آید؛ چون نمی‌خواهیم نه بگوییم.
– گاهی از مهربانی می‌آید؛ چون نمی‌خواهیم طرف مقابل را برنجانیم.
– و گاهی از ترس مسئولیت؛ چون رسیدگی به اصل موضوع سخت‌تر از فرستادن یک پیام سه‌کلمه‌ای است.

در جامعه‌شناسی خیابانی، به چنین پدیده‌هایی میکروژست‌های اجتماعی می‌گویند؛ ژست‌هایی که کوچک‌اند اما معناهای بزرگی تولید می‌کنند. «فردا حتماً تماس می‌گیرم» یک ژست است، نوعی حرکت که رابطه را به اندازه یک نخ نازک نگه می‌دارد. مثل لبخندی کوتاه میان دو رهگذر غریبه که نه دوستی بینشان هست و نه دشمنی، فقط نشانه‌ای برای گفتن اینکه: «می‌دانم هستی و همین کافی است».

به همین دلیل، این داستان کوچک واقعی، فقط روایت یک دوست محترم فراموش‌کار نیست؛ بلکه پنجره‌ای کوچک است به فرهنگ تعلیق، انتظار، و مدیریت نمادینِ زمان در جامعه ما. ماجرا نشان می‌دهد که چگونه «فردا» می‌تواند هم وعده باشد، هم فرصتی برای فرار، هم نشانه احترام، و هم ابزاری برای رهایی از فشار مسئولیت.

خلاصه اینکه، «فرداهای نرسیده» فقط یک داستان شخصی نیست؛ بلکه یک صحنه مینیاتوری از زندگی شهری ماست. خیابانی که در آن آدم‌ها با واژه‌ها حرکت می‌سازند، با تعلیق رابطه را تنظیم می‌کنند، و با یک پیام کوتاه، جهانی از معنا را جابه‌جا می‌کنند.