احمد راسخی لنگرودی
ترجیعبند محاورات روزمره بسیاری از ما شهرنشینان در این عصر سرعت این است: «وقت ندارم»! عبارتی که در زندگیهای شهری زیاد از زبان این و آن شنیده میشود. کمتر کسی است که در برابر تقاضای دیگران این عبارت را بر زبان نیاورد.
در این عصرِ سرعت، داشتن وقت یکی از آرزوهای بزرگ بسیاری از ماست. آرزویی که بر خلاف انتظار کمتر برآورده میشود؛ چندان که گاه نیاز به فراگرفتن تکنیکهای مدیریت زمان و آموختن مهارتهای برنامهریزی در خود احساس میکنیم. طرفه اینکه، خیلی از ما در مافیالضمیر خود غبطه زندگی پیشینیان را میخوریم. بر زبان میآوریم: خوشا آن زندگی قدیمیها؛ نه دغدغه داشتند و نه استرس. پیشینیانی که هیچ تجربهای از بیوقتی در زندگی نداشتند. اشتغالات روزمره و گرفتاریهای پیچ در پیچ زندگی چندان نبود که تمام وقت مفیدشان را پُر کند. در آن دورانی که آنان میزیستند اگر رفاهیات نبود دستکم این ثروت طلاییِ وقت بود. ثروتی از این طلاییتر؟! در آن دوران خبری از کمبود وقت آنچنان شنیده نمیشد. کسی در محاورات خود از نداشتن وقت شکوه و شکایت نمیکرد. بیشترین چیزی که در آن دوران بود این دارایی وقت بود. امروزه اما وقت پنداری آرزویی محال، گمشدهای نایاب و سرمایهای دستنیافتنی میآید. جملگی آرزوی داشتن آن را دارند. در این شرایطِ وانفسای بیوقتی باید از یکدیگر بپرسیم: «وقت داری سیری چند»؟! آری، سیری چند؟!
آن قدیمها یادم میآید ساعتهای دیواری پاندولی هر ساعت یا هر نیم ساعت اطرافیان را با صدای زنگ خود هشدار میدادند و در پی هر هشداری چشممان به عقربههای ساعت میرفت، اما در این عصر سرعت، دیگر نیازی به زنگ نواختنهای ساعتهای دیواری پاندولی نیست. هر ثانیه و دقیقهاش زنگ هشداری است برای ما.
در اطراف خود خوب نگاه کنیم، چه چیز در کوچه و خیابان و بازار میبینیم؛ جز شتاب پشت شتاب! عجله پشت عجله! انبوه جمعیت آن چنان در هول و لا و عجله است که کسی به کسی نیست. دریغا لختی آسایش و فراغ بال. دریغا اندکی صبر و حوصله در کوچه و خیابان. آنقدر در کارهای روزمره خود غرقیم که وقت نمیکنیم به خودمان، به خانواده، فرزندان، دوستان و آشنایانمان بپردازیم. مهمتر از همه، آنقدر با حجم متراکمی از دلمشغولیهای روزمره مواجهایم که وقت نمیکنیم از چرایی این ماجرای بیوقتی خود پرسش کنیم و از علت یا علتهای آن جویا شویم. بد نیست برای یک بار هم که شده از خودمان بپرسیم: آیا واقعاً «وقت نداریم» یا «وقت نمیگذاریم»؟ آشکارا فرق است بین این دو عبارت. نکند کارهای بیهوده و برحسب عادت وقتمان را تماماً اشغال کرده است و مجال نمیدهد برای برخی کارهای اصلی و مهمتر وقت بگذاریم.
جای سقراط، آن فیلسوف پرسش خالی که در میدان شلوغ شهر با پرسشهای بنیادینِ خود ما را به خودمان توجه دهد؛ نوعی خودبازجویی بیرحمانه. پرسشهایی که چون ماهی برق (صفتی که یکی از همسخنان به او داده بود) ناگهان برقش ما را سراسر بگیرد و به تفکرمان وادارد. کاش کمی وقت داشتیم تا درباره آن عبارت مشهور فیلسوفِ گفتگو قدری بیشتر میاندیشیدیم: «زندگیِ نیآزموده ارزش زیستن ندارد.» و متأسفانه چه بسیارند این زندگیهای نیآزموده در این عصر سرعت. خوشا به آن زندگیهای آزموده که بدینسان به زندگی ارزش زیستن میدهند و معنادارش میکنند. راستی، وقت آزمون زندگی در این چرخه سرعت کجاست؟! کی باید زندگی خویش را آزمود و بدینسان ارزشدارش کرد؟
واقعاً چه کنیم با این گمگشته عصر حاضر؟ چه کنیم با این بیوقتی و بیصبری در این عصر سرعت؟ بیوقتی و بیصبری در خیلی از چیزها؛ در آمدن اتوبوس و رسیدن به ته خط، در آمد و رفت، در رانندگی، در خرید و فروش، در سرمایهگذاری، در گرفتن نتایج، در سفر و حضر، در تفریحات، در میهمانی، در سر زدن به والدین و خویشاوندان، در یادگیری، در تحصیل، در مطالعه، در تغذیه، در تقاضا، در طی راههای پیشرفت و ترقی، در مدیرشدن، در کسب مدرک و احراز مقام، حتی در پیامگیری و پیامرسانی در شبکههای اجتماعی، و… .
به راستی چه کنیم با این عصر تقاضا برای نتایج زودهنگام؟! چه میتوان کرد با این دیو سرکش سرعت که تماماً قصد بلعیدنمان را دارد؟! چه باید کرد با این سرعت زندگی که از حد تحمل انسانها فراتر رفته است؟! امان از این بیوقتی! فریاد از وقتهایی که نداریم و هیچگاه هم به آن دست نمییابیم، مگر زمانی که دست و پایمان از کار بیفتد و در انتهای تونل عمر توان حرکت از ما بازستانده شود؛ همان دریغ و حسرت همیشگی که در سالمندی سراغمان میآید!
ظریفی آنچنان در طول هفته وقت کم میآورد که میگفت: «از خودم اوردوز (بیشمصرفی) شدهام. در مصرف خودم زیاهروی کردهام. کاش هفته چهارده روز بود تا کمی وقت ذخیره میکردم و به کارهای عقبماندهام میپرداختم.» به گمانش با زیاد کردن ایام هفته و با آن طرز زندگی مشکل بیوقتی حل شدنی است!
از خودمان بپرسیم واقعاً این دویدنهای بیوقفه برای چه غایتی است؟! آنجا کجاست که هر چه میدویم به آن نمیرسیم؟ نکند عمری در توهم بسر میبریم و خود نمیدانیم. نکند در قلمرو ناشناختهها که پیوسته در جستجوی آنیم هیچ خبری نیست؛ جز اضطراب و افسردگی و احساس وحشت ناشی از تنهایی! اصلاً چرا هرچه میدویم این فرشته وقت به چنگمان نمیآید، از ما دور و دورتر میشود، جایی دستگیرمان نمیکند؟! نکند تاکنون راه را اشتباهی رفتهایم! شاید لازم باشد در نقطهای مکث کنیم و از نو زندگیمان را بازتعریف کنیم. بهتر است در چنین شرایطی برای یک بار هم که شده زندگیمان را بیآزماییم و آن را ارزشمند کنیم که لذت زندگی به ارجمندی آن است. از نظر دور نداریم که هر قدر زندگی خود را با چرخه سرعت گره بزنیم آرامش درون را از خود ستاندهایم و بیارجش کردهایم.
بنا نبود با آمدن وسایل و لوازم رفاهی زندگی، ظرف وقتمان تا این اندازه تنگ شود و دایم بر زبان آوریم: کو آن زمان و وقت، کو آن مجال و مهلت! انتظار دیگری از رفاه و آسایش داشتیم. انتظار داشتن وقت برای پرداختن به خود، به تأملات در احوال درون و آنچه که مربوط به ساحتهای وجودی و مرزهای بشری ماست.
بر خلاف زندگیهای گذشته، انواع و اقسام وسایل پیشرفته و مرفه زندگی را داریم اما وقت زندگی کردن نداریم! وقتی برای پرداختن به پرسشهایی چون: ما کیستیم؟ برای چه زندگی میکنیم؟ غایت زندگی ما چیست؟ با این سرعت زندگی به کجا میخواهیم برسیم؟! آن سوی زندگی کجاست؟! بهتر است بگوییم هر یک از ما دارای زندگی بیوقتیم. آری، زندگیهای مرفه، اما بیوقت! زندگیهای پرزرق و برق اما عاری از حوصله! دست کم نگیریم این فرشته نجات «وقت» را در این عصر سرعت! نداشتن وقت ترجیعبند زندگیِ زمانه ماست.
در چنین شرایطی بهتر نیست اندکی در ادبیات کلامیمان در مقایسه با ادبیات کلامی پیش از عصر سرعت تغییر ایجاد کنیم؟ چراکه هر عصری ادبیاتِ مختصِ خود را ایجاب میکند. به توصیه لودویگ ویتگنشتاین شاید بهتر باشد در این عصر جملگی برای احوالپرسی به هم بگوییم: «وقت داشته باشی!» یا «عجله نداشته باشی!» به جای اینکه بگوییم «روز خوبی داشته باشی» یا «روزت بخیر». چه توصیه خوبی، بهترین شکل احوالپرسی! با این گفته به یکدیگر یادآور میشویم که اینقدر زمان خود را قربانی سرعت نکنیم، قدری آرام بگیریم. شاید این ادبیات کلامی در جهت نیل به مقصود حداقل امکانی برایمان فراهم آورد. هر چند ممکن است این توصیه بیشتر به یک طنز شبیه باشد اما توصیهای است که ریشه در یک واقعیت تلخ دارد. واقعیت تلخی که باشندگان عصر کنونی را شدیدا درگیر خود کرده است.
اصلا چگونه میتوان روز خوبی داشت آنهم در شرایطی که بیوقتیم، وقت سر خاراندن نداریم؟! این در حالی است که روز خوب در وقت داشتن است، نه بیوقتی و بیحوصلگی. شاید با استفاده از این ادبیات کلامی عادت کنیم کمی از سرعت کارهای خود بکاهیم و شرایط عادی به آن بدهیم تا در برابر سرعت زمان خود را نبازیم، مقهور ماشین سرعت قرار نگیریم تا درنتیجه، روانمان مضطرب و آشفته نگردد. لحظات گرانقدر خود را در مسلخ سرعت قربانی نداریم. نکُشیم این لحظات ارزشمند و برگشتناپذیر عمر را.
در شرایطی که سرعت تکنولوژی در زندگیمان چهاراسبه میتازد و ما را بیاختیار به دنبال خود میکشاند شاید بهتر باشد با تکرار این عبارت -وقت داشته باشی یا عجله نداشته باشی- کمی بر خود مسلط شویم و درنتیجه از پرداختن به غیرخود اندکی بکاهیم و اینقدر خود را اسیر چرخه شتابان زندگی نکنیم و عمر گرانبهای خود را در سوادی خام تلف نداریم. حیف است این کاروان دلنشین زندگی در ریل سرعت همینطور بیفرمان به مقصود نامعلومی رانده شود، وانگهی به گِل نشیند! بیهوده نبود که ویتگنشتاین متناسب با شرایط زمانه، حرفه خود را «مداوای آهسته» نامید. آری، «مداوای آهسته» در مقابل بیماری دهشتناک سرعت! بهتر است در این شرایط فلسفه دیگری اتخاذ کنیم و زندگی خود را بر آن مدار شکل دهیم. به قول اریک واینر مولف کتاب خواندنی «قطار فلسفه»، شاید فلسفه خوب، فلسفه کند باشد نه فلسفه تند!
در این تردیدی نیست که سرعت خوب است ولی مشروط به اینکه ما را از هستی خود دور نکند و از آزمودن زندگی بازمان ندارد، در غیر این صورت ماشین سهمگینی است که هستی انسانیمان را در زیر چرخ دندههای خود له میکند. به چه کارمان میآید سرعت وقتی که تفکر و تمرکزمان را با اختلال مواجه میسازد و روانمان را میفرساید؟!