آیا کاهش تیراژ کتاب به معنای دور شدن مردم از کالاهای فرهنگی است؟

آیا کاهش تیراژ کتاب به معنای دور شدن مردم از کالاهای فرهنگی است؟

هومان دوراندیش/ عصر ایران

سطح فرهنگی جامعه با سطح اقتصادی و سیاسی آن مرتبط است. این طور نیست که ما در حوزهٔ فرهنگ بسیار متعالی شویم ولی در حوزه‌های اقتصاد و سیاست، ناتوان باشیم. وقتی نظام اشتغال در ایران سطح نازلی دارد، به چه دلیل دانش باید سطح بالایی داشته باشد؟ وقتی این‌جا ارزش تخصص پایین است، چرا باید سطح دانش بالا باشد و ما به دنبال این باشیم که همهٔ ایرانیان از حیث دانش و تخصص در بالاترین سطوح ممکن باشند؟ با این دانایی و تخصص قرار است در کجای نظام اشتغال کشور مستقر شوند؟

پایین بودن تیراژ کتاب و ظاهراً پایین بودن سطح مطالعه در جامعهٔ ایران، همواره موضوعی قابل تأمل بوده است. در تبیین این پدیدهٔ اجتماعی، به علل گوناگونی اشاره شده است؛ از علل اقتصادی گرفته تا علل فرهنگی.

تقی آزاد ارمکی استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران معتقد است سطح دانش در جامعهٔ ایران با سطح اقتصاد و سیاست مرتبط است و علاوه بر این، نباید از مردم عادی انتظار داشت همانند تولیدکنندگان عرصهٔ علم و فرهنگ کتابخوان باشند.

دکتر آزاد ارمکی بر این نکته هم تاکید دارد افزایش آگاهی مردم در زمانهٔ کنونی، لزوما از طریق کتاب‌خواندن حاصل نمی‌شود. با این حال وی معتقد است در جامعه‌ای که “اقتصاد” و “علم” وضع نامناسبی دارند، نمی‌توان انتظار داشت فرهنگ کتابخوانی رواج گسترده‌ای داشته باشد. او بر این نکته هم تأکید می‌کند که امروزه به دلیل احتضار علم در ایران، نخبگان هم چنان‌که باید اهل کتاب خواندن و تولید دانش نیستند.

چنان‌که می‌دانید، بسیاری از نخبگان معقتدند کتاب‌خوانی در جامعهٔ ما کاهش یافته. آیا واقعاً چنین است؟ و اگر چنین شده، چرا؟

باید بررسی کنیم که کتاب‌خوانی در بین مردم ما، چقدر کاهش پیدا کرده. اگر قبلاً تیراژ کتاب‌ها بیشتر بود، این دال بر کاهش کتاب‌خوانی نیست. در گذشته، انتقال ایده از طریق کتاب و مطبوعات میسر بود ولی الان اولاً عصارهٔ بسیاری از کتاب‌ها وارد فضای مجازی می‌شوند و به صورت پی‌دی‌اف خوانده می‌شوند، ثانیاً دست‌رسی مردم به کتاب بیشتر شده. من کاهش تیراژ را معیار درستی برای ادعای کاهش کتاب‌خوانی نمی‌دانم.

مفروض این نگاه این است که گویا جامعهٔ ایران در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ بسیار کتاب‌خوان بوده ولی الان دیگر در حد گذشته کتاب نمی‌خواند.

بله، ولی این طور نیست. جامعهٔ ایران در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ خیلی کتاب‌خوان نبود. جریانی در آن دو دهه شکل گرفت که دغدغهٔ فرهنگی داشت و مطالعه‌اش زیاد بود. این به این معنا نیست که در دورهٔ کنونی، جریان‌های فرهنگی نداریم.

الان هم چنان چیزی داریم ولی بسیاری از محصولات فرهنگی ما، وارد فضای مجازی می‌شوند و دیگر شکل مکتوب ندارند. دهه‌های ۴۰ و ۵۰، به لحاظ فرهنگی، دهه‌های بسیار خوبی بودند ولی این به معنای افت کردن سطح مطالعه یا دغدغه‌های فرهنگی جامعهٔ ایران در دوران کنونی نیست. در آن دوران، روشنفکری دینی و ادبیات نقش مهمی در فهم مسائل فرهنگی داشتند ولی الان ما با منابع متکثر مواجه‌ایم. یعنی تاثیرگذاری فرهنگی صرفاً در اختیار روشن‌فکران دینی یا روشن‌فکران ادبی نیست.

جمعیت ایران الان بیش از هشتاد میلیون نفر است ولی در سال پیروزی انقلاب، سی و پنج میلیون نفر بود. در دههٔ ۶۰، تیراژ بسیاری از کتاب‌های روشنفکران ادبی ۵۰۰۰ نسخه بود اما الان تیراژ یک رمان یا یک نمایشنامه، معمولا ۱۰۰۰ نسخه است. آیا همین کاهش تیراژ در کنار رشد جمعیت، نشانه‌ای در تأیید کاهش کتابخوانی نیست؟ یعنی همان قشر اندکی که در دههٔ ۶۰ موجب می‌شد تیراژ یک نمایشنامه ۵۰۰۰ نسخه باشد، الان تحلیل رفته و تیراژ کتاب‌ها به ۱۰۰۰ نسخه رسیده است.

ایده‌هایی که در قدیم از طریق رمان و نمایشنامه ترویج می‌شد، امکان ترویج‌شان کاملاً محدود بود. اما الان راه‌های متفاوت برای ترویج ایده‌های مدرن و غیر مدرن وجود دارد. در دهه‌های ۴۰ و ۵۰، همهٔ مردم تلویزیون نداشتند اما الان همه تلویزیون دارند و به فیلم و فضای مجازی هم دسترسی دارند. محدودیتی که در آن زمان در مسیر دسترسی به منابع ترویج ایده وجود داشت، موجب افزایش تیراژ کتاب‌هایی می‌شد که الان تیراژشان کاهش یافته است. الان منابع متعددی وجود دارد که جامعه را از ایده‌ها سیراب می‌کنند. بنابراین کاهش تیراژ رمان و نمایشنامه و کتاب‌های شعر را نمی‌توان دال بر دور شدن مردم از این کالاهای فرهنگی دانست.

برخی هم در دفاع از جامعهٔ ایران می‌گویند اگرچه الان تیراژ کاهش یافته، ولی عناوین کتاب‌ها بیشتر شده. یعنی کتاب‌های متنوع‌تری منتشر می‌شوند.

بله، الان دامنهٔ کتاب و کتابت گسترش یافته. در آن دوران یک کتاب “غرب‌زدگی” با تیراژ بالا منتشر می‌شد، الان اما ایده‌های موثری در حد ایدهٔ همان کتاب، در فضاهایی جز فضاهای مکتوب کلاسیک منتشر می‌شوند و در اختیار مردم قرار می‌گیرند.

اتفاق دیگری که رخ داده، بازگشت به نوعی “پوپولیسم فرهنگی” است که شواهدش را در دنیا هم می‌توانیم ببینیم. این امر موجب به حاشیه رفتن کنش‌گران و نخبگان اصلی در حوزهٔ فرهنگ است. این پدیده را در سطح روشن‌فکری هم می‌توانیم ببینیم. قبلاً یکی دو روشنفکر برجسته داشتیم ولی الان تعداد روشنفکران ما بیشتر است ولی برجستگی کمتری دارند. یعنی در حوزه‌های محدودتری کار می‌کنند. این یعنی افزایش روشنفکران در کنار کاهش روشنفکران شاخص.

جان کلام شما در دفاع از جامعه این است که کاهش کتاب‌خوانی به معنای کاهش مطالعه نیست.

بله. علاوه بر این، باید به این نکته هم توجه کنیم که سقف دانشی و معرفتی و فرهنگی جامعهٔ ایران، سقف معینی است. برخی افراد مفروض‌شان یک جامعهٔ متعالی است. یعنی جامعه‌ای که با معیارهای روشن‌فکرانه، باید دائماً گسترش طولی پیدا کند؛ در حالی که سطح فرهنگی جامعهٔ ما به لحاظ عرضی در حال گسترش است. یعنی دامنه‌های جدیدی به حوزهٔ فرهنگ اضافه می‌شود که ممکن است با معیارهای روشنفکرانه، چندان عمیق نباشند.

به هر حال سطح فرهنگی جامعه با سطح اقتصادی و سیاسی آن مرتبط است. این طور نیست که ما در حوزهٔ فرهنگ بسیار متعالی شویم ولی در حوزه‌های اقتصاد و سیاست، ناتوان باشیم.

وقتی نظام اشتغال در ایران سطح نازلی دارد، به چه دلیل دانش باید سطح بالایی داشته باشد؟ وقتی این‌جا ارزش تخصص پایین است، چرا باید سطح دانش بالا باشد و ما به دنبال این باشیم که همهٔ ایرانیان از حیث دانش و تخصص در بالاترین سطوح ممکن باشند؟ با این دانایی و تخصص قرار است در کجای نظام اشتغال کشور مستقر شوند؟ یا مردم ما به لحاظ فرهنگی در سطح خیلی بالایی باشند ولی حوزه‌های سیاست و اقتصاد در جامعهٔ ایران درگیر ساده‌ترین مسائل باشند.

من با این حرف، ضمناً از یک چیز دیگر هم دفاع می‌کنم و آن اینکه، ما نباید زیاد هم دنبال این باشیم که همهٔ مردم جامعه‌مان کتاب‌خوان باشند. اتفاقاً ما باید از جامعه‌ای دفاع کنیم که کتاب‌خوان نیست. اصلاً ضرورتی ندارد که مردم به این معنای مد نظر برخی از نخبه‌گرایان، کتاب‌خوان باشند. وقتی کتاب خوانده می‌شود و جامعه به لحاظ فرهنگی فربه می‌شود و بعد با این سطح از اقتصاد و سیاست روبرو می‌شود، تعارض پیش می‌آید و کار به سرخوردگی‌های فکری می‌کشد.

یعنی می‌فرمایید اگر جمع کثیری از مردم در اثر کتاب‌خوانی فراوان به سطح چشم‌گیری از دانایی برسند، با توجه به فقدان امکانات لازم برای تحقق خواست‌های این اقشار فرهیختهٔ پرشمار،سرخوردگی پیش می‌آید؟

من نگفتم جمع کثیر. اگر کثیر باشد، تحول ایجاد می‌شود. ولی جامعه اصلاً نمی‌تواند به شکل کثیر وارد حوزهٔ فرهنگ شود. گروه‌های خاصی از مردم که وارد حوزهٔ فرهنگ می‌شوند، تا حدی می‌توانند به کتاب و دانش بپردازند؛ برای اینکه حوزه‌های گوناگون جامعه، درهم‌رفته‌اند و بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند.

حوزهٔ اقتصاد تاثیر خودش را بر حوزهٔ فرهنگ می‌گذارد. انتظار ورود حداکثری جامعه به حوزهٔ فرهنگ، انتظار درستی نیست. ولی جدا از این، بسیاری از کسانی هم که در حوزهٔ فرهنگ به جد وارد شده‌اند، در اثر مشکلات اقتصادی، دچار سرخوردگی شده‌اند. وقتی اشتغال و امکانات و بسط ید ندارند، به ناچار یا مهاجرت می‌کنند یا باقی می‌مانند، ولی معترض.

وقتی می‌فرمایید ضرورتی ندارد مردم کتاب‌خوان باشند، با عرض معذرت، آیا نهایتاً از جهل دفاع نمی‌کنید؟! یعنی می‌فرمایید چون اوضاع اقتصادی و سیاسی نامطلوب است، پس نیازی نیست سطح دانایی مردم ارتقا یابد.

نه، این دفاع از جهل نیست. بحث سطوح گوناگون فرهنگ در میان است. ما یک فرهنگ عمومی داریم، یک فرهنگ دینی و یک فرهنگ تخصصی؛ که در این سومی دانش و کتاب نقش عمده‌ای دارند. اما منابع و مآخذ فرهنگ عمومی، چیزهای دیگری است. یعنی فرهنگ عمومی لزوماً مبتنی بر کتاب و کتابخوانی نیست.

با این حال مردم ایران، با همین سطح فعلی فرهنگ عمومی، به تحولات جهانی واقفند. اتفاقاً دانش مردم ما نسبت به تحولات جهانی، بیشتر از مردم آمریکا یا مردم بسیاری از کشورهای دیگر است. اطلاعات و تحلیل‌ها و داوری‌های مردم ما، قابل توجه است در بین مردم جهان. مردم ما از نابسامانی‌های جامعهٔ خودشان و جامعهٔ جهانی مطلع‌اند.

حالا من با این جنبهٔ قضیه کاری ندارم. شما دارید دربارهٔ کتاب حرف می‌زنید. کتاب یک دانش کاملاً تخصصی را حمل می‌کند. مثلاً یک رمان یا کتابی در حوزهٔ جامعه‌شناسی یا تاریخ. اینکه چرا مردم ما کمتر چنین کتبی را مطالعه می‌کنند، علتش ناشی از بن‌بست‌ها و مشکلات اقتصادی و فرهنگی خاص ماست. به همین دلیل است که کتابخوانی و صنعت نشر در جامعهٔ ما در حال درجا زدن است. ولی این به معنای نازل بودن سطح دانش فرهنگ عمومی ما نیست.

اتفاقاً مردم ما در این سطح، مردم متوجه و نخبه‌ای هستند. فرهنگ عمومی ما مبتنی بر جهل نیست. من از جهل دفاع نمی‌کنم. حرف من این است که شما نمی‌توانید دانش تخصصی را توسعه دهید. یعنی آن را از سطح فرهنگ تخصصی به سطح فرهنگ عمومی بکشانید. افزایش سطح دانش در فرهنگ عمومی ما وقتی میسر است که سایر حوزه‌های جامعه، یعنی اقتصاد و سیاست و … هم ارتقا یابند.

اگر بگوییم حالا که رشد و توسعهٔ اقتصادی چندانی نداریم و نظام اقتصادی‌مان هم ناکارآمد است، پس مردم دیگر رمان هم نخوانند، آیا تجویزمان قابل قبول است؟

مردم ایران انتخاب عقلانی کرده‌اند که رمان نمی‌خوانند. آخر برای هر کاری، سنجش هزینه و فایده صورت می‌گیرد. مردم کتاب نفیس و خوب نمی‌خرند چون برای خریدن چنین کتاب‌هایی باید پول زیادی بپردازند. گروهی از مردم چنین کتاب‌هایی می‌خرند ولی اکثریت مردم نه؛ برای اینکه چنین کتاب‌هایی و اصولاً خریدن این کتاب‌ها، با نظام اقتصادی و نظام سیاسی‌شان مرتبط نیست. رمان باید تبدیل به کالای عمومی شود.

الان این طور نیست. رمان و فیلم و تئاتر و نقد را چه کسی باید بدل کند به کالای عمومی؟ کسی نمی‌تواند. فقط اقتصاد بازار یا الزامات اجتماعی‌سیاسی می‌توانند رمان و فیلم و … را کالای عمومی بکنند. این دو عامل هم الان وجود ندارند. وقتی منابع لازم برای پاسخ دادن به نیازهای فرهنگی و اجتماعی وجود ندارد، با همین وضع فعلی مواجه می‌شویم و تقلب و کپی‌کاری و کتاب‌های مشابه و … وارد عرصهٔ علم و فرهنگ می‌شوند. اگر اصلاحات ساختاری در نظام اجتماعی صورت گیرد، سطح علم هم در جامعهٔ ما ارتقا می‌یابد. این‌ها توأمان باید حادث شوند.

در بحث کتاب‌خوانی، ظاهراً آمار دقیقی از کتابخوانی اینترنتی وجود ندارد. شاید مردم بسیاری از کتاب‌هایی را که حاضر نیستند بخرند، اینترنتی خوانده باشند.

بله، چون الان جمعیت زیادی در ایران از فضای مجازی استفاده می‌کنند. همهٔ این‌ها که پورنو نمی‌بینند یا صرفاً خوانندهٔ جوک سیاسی نیستند. این جور کتاب‌ها را هم می‌خوانند. بویژه تلخیص این کتاب‌ها را. فضای مجازی پدیدهٔ تلخیص را رایج کرده است. این پدیدهٔ عجیب و عالم‌گیری است و نشان می‌دهد اتفاق جدیدی در جهان در حال وقوع است که جای دانش به معنای کلاسیک را دارد می‌گیرد. این پدیده، مک‌دونالدی شدن دانش و فرهنگ است. یعنی همهٔ آدم‌ها همه چیز می‌دانند اما هیچ چیز را به صورت عمیق نمی‌دانند. حتی افراد تحصیلکرده هم این طورند. همه چیز می‌دانند اما نه چندان عمیق.

آن پوپولیسم فرهنگی، که به آن اشاره کردید، که شاید بتوان آن را خلاصه‌خوانی یا فشرده‌خوانی هم نامید، تا حدی ناشی از این نیست که اولاً اشتغالات انسان مدرن بسیار زیاد است، ثانیاً امور جذاب در جهان کنونی آن قدر زیاد است که کسی دیگر نمی‌آید یک رمان پنج هزار صفحه‌ای یا مثلاً تاریخ چندین جلدی تحولات اجتماعی ایران را بخواند؛ بلکه صرفاً خلاصهٔ این کتاب‌ها را می‌خواند؟

برای اینکه چنان کاری، کار نخبگان است. افراد عادی، خلاصه‌ای از این کتاب‌ها برایشان کفایت می‌کند. اگر در ایران نخبگان چنین کتاب‌هایی را نمی‌خوانند، باید برویم سراغ آسیب‌شناسی نخبگان ایرانی نه آسیب‌شناسی مردم ایران. مشکل کتاب و کتابخوانی در ایران، برمی‌گردد به ساحت نخبگان جامعهٔ ایرانی. در این زمینه باید وارد یک آسیب‌شناسی جدی شد. استاد دانشگاه، روحانی، منتقد اجتماعی، منتقد فرهنگی و … هستند که مشغول خلاصه‌خوانی‌اند. این‌ها مثل تودهٔ مردم شده‌اند و از نخبگی افتاده‌اند. خلاصه‌خوانی می‌کنند و خلاصه‌ها را تکرار می‌کنند.

در واقع می‌فرمایید یک نانوا یا یک خیاط اگر کتاب‌خوان جدی نبود، اشکالی ندارد ولی فارغ‌التحصیلان دانشگاه تهران نباید این طور باشند. نخبه‌ای که به خلاصه‌خوانی اکتفا کرده، از نظر شما، یعنی کسانی که از دانشگاه‌های متعبر کشور فارغ التحصیل شده‌اند.

بله. مشکل اساسی ما این است که نخبگان ما، به همین معنایی که مراد می‌کنم، کتابخوان جدی نیستند. حالا چرا این‌ها چنانکه باید اهل کتاب خواندن نیستند؟ علل متفاوتی دارد. یک علتش این است که علم در این کشور ارزش ندارد. چیزی که در این کشور مورد تهاجم قرار گرفته، علم است. از روحانیت گرفته تا خود دانشگاهیان، علم را مورد تهاجم قرار داده‌اند. وقتی علم و دانشمند مورد تهاجم است، چرا بقیه باید به علم توجه کنند و از علم استفادهٔ ابزاری نکنند؟ در چین فضایی، اصلاً نخبگان چرا باید به علم توجه شایسته داشته باشند؟ در نظام تصمیم‌گیری ما، کجا کارشناسی فنی وجود دارد که متخصص دانشگاه تهران بتواند در آن‌جا اثرگذار باشد؟ هر جایی برای خودش یک شبه متخصص تولید کرده.

این تهاجم به علم موجب می‌شود که نخبگان ایرانی دل به کتاب خواندن و مطالعه ندهند. نه اینکه همهٔ نخبگان این طور باشند ولی یک فضای عمومی وجود دارد که نخبگان را هم تحت تاثیر قرار می‌دهد و آن‌ها را مثل تودهٔ مردم می‌کند. استاد دانشگاه خلاصه‌خوانی می‌کند و سر کلاس، خلاصه‌ها را ارائه می‌دهد. یعنی نمی‌رود یک کار علمی و تحقیقی عمیق انجام دهد و حاصل کارش را تحویل دانشجویانش بدهد. وقتی علم و دانشمند در کشور ما چنین وضعی دارند، نخبگان هم هزینه و تلاش چندانی برای ارتقای سطح علمی‌شان نمی‌کنند.

جدا از این، برخی افراد مطالعهٔ متون اینستاگرامی و تلگرامی را مصداق “مطالعه” نمی‌دانند. نظر شما چیست؟

نه، این طور نیست. مطالعه کتاب‌خواندن نیست الزاماً. بخشی از آدم‌های بزرگ دنیا، قسمت اعظم وقتشان را صرف مطالعهٔ متون فضای مجازی می‌کنند. کتاب‌ها را در فضای مجازی به صورت پی‌دی‌اف می‌خوانند. این شیوهٔ مطالعه، کار آن‌ها را ساده‌تر می‌کند و دیگر لازم نیست انبوهی کتاب را با خود حمل کنند. کتاب نمی‌خرند ولی فایل‌های متفاوتی روی کامپیوترشان دارند. در این زمینه باید آمارگیری کرد و سهم مطالعهٔ کاغذی را از مطالعهٔ غیر کاغذی جدا کرد. مطالعهٔ غیر کاغذی هم انواع دارد. گاهی شما ارجینال می‌خوانید و گاهی خلاصه.

در جامعهٔ ما این دیدگاه هم وجود دارد که در زمانهٔ کنونی، مطالعه دیگر اهمیتی ندارد بلکه آشنایی با ایده‌ها مهم است که این آشنایی هم از راه‌هایی غیر از مطالعه حاصل می‌شود. یعنی کسی که تلویزیون و ماهواره دارد، در حدی که یک شهروند آگاه و مدرن باشد، با ایده‌ها آشنا می‌شود ولو اینکه نه کتاب خوانده باشد نه متون اینترنتی.

حرف درستی می‌زنند. برای اینکه بسیاری از کتاب‌ها در قالب یک فیلم خلاصه می‌شوند. یک داستان یا نقد اجتماعی یا یک تحلیل خلاصه می‌شود و در یک برنامهٔ تلویزیونی به شما ارائه می‌شود. این حرف به نظرم قابل دفاع است ولی نه از زبان متخصصان. من می‌گویم الان بسیاری از متخصصان ما هم در مقام آشنایی با ایده‌ها، عملاً چنین شیوه‌ای را در پیش گرفته‌اند؛ برای اینکه علم و دانشمند در کشور ما بی‌ارزش است. ولی به هر حال ایده‌ها در جامعه سیلان دارند و تنها مجرای این سیلان هم، کتاب نیست.

پس مطابق نظر شما، یک نخبه نمی‌تواند به یک آدم عادی بگوید تو چرا “بینوایان” و “آنا کارنینا” را نخوانده‌ای؟ چون او در پاسخ می‌تواند بگوید من فیلم این رمان‌ها را دیده‌ام.

خواندن “بینوایان” وظیفهٔ نخبه است. او باید این کتاب قطور را بخواند و حاصل مطالعه‌اش را در اشکال گوناگون به مردم عرضه کند تا آن‌ها از آن استفاده کنند. به همین دلیل است که کتابی مثل بینوایان به هزار شکل و صورت وارد نظام زندگی مدرن می‌شود و کالاهای متفاوتی از آن ساخته می‌شود: فیلم و سریال و نقد و تئاتر و استعاره و … اصلاً معنایی ندارد که ما بگوییم چرا همهٔ مردم رمان بینوایان یا دیوان حافظ را نخوانده‌اند. چنین انتظاری از مردم، به نظرم تا حدی غیر منصفانه است.

در بحث کتب تاریخی، اگر یک فرانسوی بگوید من فلان فیلم را دیده‌ام و دیگر نیازی نیست بروم راجع به زندگی ناپلئون کتاب بخوانم؛ و یا یک ایرانی بگوید من فیلم “سیانور” را دیده‌ام و دیگر نیازی نیست برای آگاهی از ماجرای تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق کتاب بخوانم، به نظرتان کافی است؟ یعنی سینما جانشین کتب تاریخی شود.

کفایت نمی‌کند اما عملاً چنین کارکردی را ایفا می‌کند. اگر سطح فرهنگی و معرفتی جامعه ارتقا یابد، سوالات جدیدی هم ایجاد می‌شود و همین افراد هم به منابعی جز سینما مراجعه می‌کنند. ولی در شرایط عادی، چنین ضرورتی وجود ندارد که همهٔ مردم وقت زیادی صرف کنند و علاوه بر دیدن فیلم سیانور، بروند کتاب‌های مرتبط با موضوع این فیلم را هم بخوانند. امروز اکثریت جامعه دغدغهٔ معاش دارد. شما نمی‌توانید به آن‌ها بگویید تاریخ اجتماعی معاصر را به تفصیل بخوانید. این کار وظیفهٔ دانشمند است. او فیلم را می‌بیند و اگر آن را کافی ندید، به منابع دیگر هم مراجعه می‌کند.

یعنی می‌فرمایید تا مشکلات اقتصادی حل نشود، مطالعهٔ کتاب یک امر فانتزی است؟

فانتزی نیست؛ ولی تا وقتی که مشکل اقتصاد و علم در این کشور حل نشود، کمتر کسی به کتاب خواندن توجه می‌کند. در چنین اوضاعی، کسی به سراغ این عرصه نمی‌رود و تقلای ما برای دانش، چیزی جز دانش تقلبی نخواهد بود.

پس چرا سطح مطالعهٔ مردم فرانسه، حتی وقتی که گرفتار بحران اقتصادی‌اند، بسیار بالاتر از ایران است؟

برای اینکه بحران اقتصادی آن‌ها با بحران اقتصادی ما فرق دارد. در آن بحران راه نجات وجود دارد ولی ما بیش از سی سال است در این بحران اقتصادی‌مان مانده‌ایم و راه نجاتی هم نداریم. آن فرانسوی می‌داند که در جامعه‌اش کسانی هستند که دارند تلاش می‌کنند تا به اوضاع اقتصادی کشورشان سامانی دهند و مردم فرانسه از بحران اقتصادی‌شان عبور کنند. آن‌ها در تاریخ معاصرشان چند بار از چنین بحران‌هایی عبور کرده‌اند ولی ما پنجاه سال است داریم درجا می‌زنیم. قصهٔ بحران اقتصادی ما خیلی فرق دارد با آنچه در آن‌جا حادث می‌شود.

آیا اینترنت در اروپای غربی و آمریکای شمالی هم، مثل ایران، منجر به کاهش مطالعهٔ مکتوب مردم شده؟

تا حدی بله. ولی در آن‌جا این امر یک پدیدهٔ موجی و پریودیک است. یعنی مطالعهٔ اینترنتی نهایتاً وارد فضاهای اختصاصی می‌شود. اما در جامعهٔ ایران اینترنت جایگزین چیزهای دیگر شده و چندان هم وارد ساحت‌های تخصصی نشده است. اما در غرب چونکه شتاب زندگی بیشتر است و مردم وقت کافی ندارند، استفادهٔ غیر تخصصی از اینترنت هم محدودتر است. به نظرم فراگیر شدن استفاده از فضای مجازی، موجب می‌شود ما به یک دانش عمومی دست پیدا کنیم و پس از آن، دانش تخصصی معنا پیدا می‌کند. یعنی ضرورت ایجاد یا فربه شدن دانش تخصصی احساس می‌شود. بعد از این مرحله، باید دید که آیا دانش تخصصی می‌تواند بر دانش عمومی با بیفزاید یا خیر.

برخی از اهالی فرهنگ در جامعهٔ ایران، از حیث سطح اقتصادی، وضعشان بهتر از یک خیاط یا یک بوتیک‌دار نیست. این افراد خشمی نسبت به عامهٔ مردم دارند. یعنی به عامهٔ مردم می‌گویند وضع مالی ما که یکسان است؛ پس چرا شما هیچ مطالعه‌ای ندارید؟!

کسی که وارد حوزهٔ فرهنگ می‌شود، باید دغدغه‌های فرهنگی داشته باشد. بسیاری از کسانی که وارد این عرصه شده‌اند، نباید پا به این عرصه می‌گذاشتند. یعنی کسانی هستند که به اضطرار یا با تقلب وارد این عرصه شده‌اند. سرمایهٔ فرهنگی سرمایهٔ اقتصادی می‌آورد. اگر کسی واقعاً دانش داشته باشد و بتواند از آن استفاده کند، می‌تواند به لحاظ مالی هم ترقی کند. اعتبار و پرستیژی که یک دانشگاهی یا یک منتقد دارد، بیشتر از اعتبار یک کاسب است. آن کاسب نمی‌تواند به سرعت این دانشگاهی، پیشرفت اجتماعی و اقتصادی داشته باشد. ولی چون یک فهم نادرست از دانش و کتاب و کتابخوانی در جامعهٔ ما وجود دارد، با مشکلاتی از این دست هم دست به گریبانیم. به همین دلیل بود که گفتم تلاش‌های ما در این جامعه ضد علم و در خدمت فروپاشی علم است.