آب و فلسفه

آب و فلسفه

احمد راسخی لنگرودی

در نظام تعلیمی به ما آموختند آب ترکیبی است ساده از عناصری چون هیدروژن و اکسیژن.‌ قالب فرمول هم به آن دادند و توصیه کردند چنین بنویسیم: H2O. این فرمول را در همان دوران آنقدر نوشتیم و گفتیم و شنیدیم که اساساً ملکه ذهنمان شد و جزء جدایی­‌ناپذیر ذهنمان درآمد. همه آن فرمول‌های شیمیایی که زمانی خوانده و در شب امتحان به ذهن ­سپرده بودیم همچون: اسید سولفوریک و اسید استیک و اسید نیتریک، سولفات سدیم، سولفات منیزیم، و … کمابیش از یادمان رفت، اما خوشبختانه این فرمول آب هنوز از یادمان نرفته است. یادگار آن دوران، در ­شاه‌­نشین ذهن خود همچنان داریم؛ فرمولی پیوسته فراموش‌­نشدنی و از یادنرفتنی که ما را به یاد دوران خوش تحصیل می‌­اندازد؛ دورانی همچو آب، زلال و جاری.

اما دریغا، در همین نظام تعلیمی کمتر به ما تفهیم کردند این فرمول بسیار ساده نه فقط یک فرمول شیمیایی، بلکه یک فرمول حیاتی هم هست. فرمولی که هستی ما در گرو آن است. از ارکان اصلی بقای حیات بر روی زمین است.

متاسفانه چنان که باید حساسیت‌­مان را به این حقیقت مسلم برنیانگیختند که اگر این فرمول به ظاهر ساده H2O موجودیت خارجی نداشته باشد از ریزترین موجود زنده تا پیچیده‌­ترین موجود این کره خاکی یعنی انسان، اساساً یعنی کشک! در فقدان آن هیچ موجود زنده‌­ای در این ربع مسکون زنده نمی‌ماند. هیچ اندام سترگ و ستیهنده‌­ای قادر به بقاء و ادامه حیات نیست. مرگ‌شان در هر شرایطی حتمی است.

این نظام تعلیمی، ما را نسبت به این حقیقت آنچنان که باید حساس نکرد که این موجود دوپا هر قدر هم قوی باشد و از سر غرور، خود را به قوی­ترین تکنولوژی‌­های زمان هم مجهز کند نمی‌تواند بدون این ماده بی‌­بو، بی­‌رنگ و بی‌­مزه عرض اندام کند. بدون این عنصرِ شفاف تن و روان ما رو به فنا و نابودی است، به عبارتی، هیچ در هیچ است.

مربیان ما چندان که باید به ما گوشزد نکردند آنجا که آب نیست چگونه جایی است؟ چه تعریفی برای چنین جایی می­‌توان داشت؛ جز فلاکت و بدبختی و بی­‌رونقی؟! در چنین جایی چه جای رشد و توسعه؟ حتم که چراغ کار و تلاش همیشه خاموش است. چنین جایی کویرستانی را می­‌ماند که در همه حال باید خشکیدن هر نوع سبزی و روییدنی را در آن شاهد بود و از اعتلاء و بالندگی آن قطع امید کرد.

اما مهمتر از همه، کاش به ما می‌­گفتند در اهمیت این H2O همین بس، که نه فقط موضوع علمی، که برخلاف آنچه گفته و احساس می‌­شود، موضوع فلسفی و ادبی نیز هست. می‌­تواند این قطره بغایت کوچک حتی در اندیشه نظری فیلسوفی، و در خامه ادیب و شاعری نیز سر باز کند و جایی را در تأملات عالمان غیرتجربی به خود اختصاص دهد.

چقدر خوب بود اگر در آن دوران تحصیل، در درس ادبیات پیام اصلی این اندرز شاعر را از ما دریغ نمی‌­شد، آنجا که در گوش‌مان زمزمه می­‌کرد: «آب را گل نکنیم. در فرودست انگار، کفتری می­‌خورد آب. یا که در بیشۀ دور، سیره‌­ای پر می­‌شوید. یا که در آبادی، کوزه‌­ای پُر می­‌گردد.» کاش کسی به ما می­‌گفت وقتی شاعر غم و غصه آب کفتر و سیره و کوزه آبادی فرودست را می‌­خورد، چرا ما در بالادست غم و غصه حیات خود را نخوریم! چرا ما آب را سبک شمرده و به فکر کوزه خالی خود نباشیم! به وقت عطش کسی چه می‌­داند کوزه خالی یعنی چه؟!

کاش آگاه‌مان می­‌کردند این عنصر طبیعت با فلسفه زندگی پیوندی ناگسستنی دارد. نمادی است از جریان، تغییر، و تداوم زندگی. مظهری است از پاکی و طراوت و زیبایی. کاش از ما می­‌خواستند تا گوش نیوشا بسپاریم به این ندای حیات که؛ آب اصلی‌­ترین سرمایهٔ خانه و سرای ماست. بی‌­آن زیستگاه ما هیچ است؛ نه سرسبزی، نه خرمی، و نه طراوت. اگر ذهن‌مان را نسبت به این مسایل کاملاً آگاه می­‌کردند دیگر این همه منابع زیرزمینی این چنین به هرز نمی‌­رفت. بستر رودخانه­‌ها به پارکینگ خودرو و پارک بازی تبدیل نمی­‌گردید. در فصل تابستان آب سدها تا این اندازه فروکش نمی­‌کرد. زمین­‌های کشاورزی تا این اندازه تشنه قطرات باران خود را نشان نمی‌­داد. شهروند ما با آب بازی نمی­‌کرد. آنگاه این مایهٔ حیاتی در بستر زندگی نقش مؤثر خود را بیش از پیش پیدا می­‌کرد.

در آن دوران جای این روشنگری همیشه خالی بود که نمی­‌توان از فلسفه زندگی سخن به میان آورد و از معنای زندگی به درستی یاد کرد مگر اینکه نیم­‌نگاهی به فلسفه آب انداخت و برای این عنصر حیاتی شأن فلسفی هم قائل شد. چه پاسخی دارند آنان که بی­‌توجه به اهمیت فلسفی این مادهٔ حیاتی و زینهار روشنگر فیلسوفان، این سرمایه گران‌سنگ را سبک می‌شمرند و آن را بر حسب عادت معمول خود، در جهت مصرف بی­‌رویه به کار می‌گیرند؟! نمی‌­توان پذیرفت هدررفت این گنجینه ارزشمند را، وقتی که می‌­دانیم و می­‌بینیم در یک منطقه خشک آب و هوایی بسر می‌­بریم.‌ به همین‌­رو، بیش از سایر مناطق نیازمند این ماده سیالیم.

آری، چنانکه گفته آمد این مادهٔ حیاتی به عنوان یک عنصر اساسی و بنیادین، نه فقط یک موضوع علم تجربی، که می‌­تواند و می‌باید به منزلهٔ موضوعی فلسفی نیز قلمداد شود. خاصه، در جهان کنونی که شدیداً با بحران محیط زیست روبرو است و با این روند می‌­رود که برخلاف گذشته جنگ‌­های آینده بر سر آب شکل بگیرد. حقیقتاً جنگ آب، کم تهدیدی نیست. تهدیدی است برای همه ما انسان­‌ها. تهدیدی که با گرفتن جان ما همراه است. در این زیستگاه بیمارگونه و بحران­‌زده، موضوع آب به عنوان عنصر اصلی محیط زیست می‌بایست بیش از پیش در فهرست تأملات فلسفی فیلسوفان نیز قرار گیرد. چنانکه در دوره‌­ای نیز چنین بوده است. یعنی در عهد باستان که برای نخستین بار خدایان از جهان­شناسی خود بیرون رانده شدند و فیلسوفان به طبیعت واقعی و پدیده­‌های آن روی آوردند.

تالس و ماده اولیه پیدایش حیات 
از فلسفه آب سخن راندیم و از ضرورت فرهنگ­‌سازی آن، اما سهم و نقش تالس میلِتوسی (Thales of Miletus) را در عهد باستان، یعنی در دوره پیشاسقراطی، در مقایسه با سایر فیلسوفان نباید از نظر دور داشت. این فیلسوف و پایه‌­گذار مکتب ایونیا بود که با طرح این پرسش «مادهٔ اولیه پیدایش کائنات یا به زبان یونانی آرخه چیست؟» برای نخستین بار به ماده­‌ای چون آب رسید و آن را در مقایسه با سایر عناصر اربعه یا چهار آخشیج ـ به عنوان بارزترین مظاهر طبیعت و سرچشمه زندگی ـ همچون: آتش، باد و خاک، برتر شمرد. از نظر این پدر فلسفه غرب، آب ماده‌­ای است ضروری برای حیات که هم حرکت می‌کند و هم تغییر دارد و هم به شکل‌های مختلف درمی‌آید. این فیلسوف پیشاسقراطی که فلسفه غرب نیز با او آغاز می­‌شود اعلام داشت که آب ماده اولیه همه اشیاء است. مبدا حیات و زندگی است. معتقد بود همه چیز از آب به وجود آمده و به آب باز می‌گردد. نظر به اینکه غذای همه چیزها رطوبت است و آب مبدا طبیعت چیزهای مرطوب است.

البته این درست که خاستگاه شکل­‌گیری چنین نظریه‌­ای شاید منطقه جغرافیایی این فیلسوف باشد. زیرا او در جایی می‌زیست که از هر سو دریا و آب بود و آنچه می‌­دید بخار بود و ابر و باران. اما این دلیل نمی­‌شود که در غیر از این جغرافیا، یعنی منطقه خشک آب و هوایی، اصالتی برای آب قائل نشویم و آن را مایهٔ حیات موجودات زنده بشمار نیاوریم. سهل است که در چنین جغرافیایی باید بیشتر بر این مهم تأکید داشت و در مصرف بهینه آن اهتمام ورزید. البته تکیه بر آب در اندیشه‌ٔ فلسفی تالس متوقف نماند بلکه پس از او نیز در پرتو نگاه فلسفی دیگران، همچنان به عنوان یکی از عناصر بنیادین در شکل­‌گیری جهان، در کنار عناصر دیگر پذیرفته شد.

این فقط در صدر تاریخ فلسفه و توسط تالس نبود که آب در زمرهٔ موضوعات فلسفی قرار گرفت، در فلسفه مدرن نیز به عنوان نمادی از رابطه انسان با طبیعت، و نقش مؤثر آن در تکامل حیات و حفظ اکوسیستم بیش و کم بدان پرداخته می‌­شد. اما تردید نباید کرد که این اندازه کافی نیست. باید بیش از پیش فلسفه را وارد این میدان کرد و آب را به عنوان نمادی از ناخودآگاه، احساسات و عواطف مورد ملاحظه فلسفی قرار داد. از این‌رو می­‌طلبد فیلسوفان هر چه بیشتر وارد کارزار شوند و نگاه فلسفی را در این زمینه تقویت کنند که لازمه فرهنگ­‌سازی است. ظریفی به طنز می­‌گفت این درست که فیلسوفان بی­­‌فلسفه آب نمی‌خورند، اما بی‌­آب چگونه می‌­توان فلسفه داشت و در پی فلسفه رفت! چنین نیازی در شرایط حساس کنونی به خوبی احساس می­‌شود. از این زاویه که به موضوع بنگریم شاید بتوان بیش از پیش آب را فرهنگ­‌سازی کرد و به منزله ارزشمندترین ثروت ملی بدان نگریست. اين ثروت ملی در اذهان عامه ارج و قرب نمی‌­یابد و بر صدر نمی‌­نشیند مگر این­که آن را از همان دوران کودکی در کلاس‌­های درس بدل به يك خودآگاهی عميق و پايدار نمود. این مهم نیازمند یک خودآگاهی ملی است. بدون خودآگاهی ملی نمی‌­توان بر این مشکل بزرگ فائق آمد.