خلاصهای از مصاحبه رادیو فرهنگ (برنامه ققنوس) با دکتر غلامرضا خاکی، مؤلف کتاب «مقیم دل»
– آقای دکتر خاکی عزیز، ضمن تبریک چاپ ویراست جدید کتاب «مقیم دل» لطفا بفرمایید که رهاورد ادبیات قدیم برای دنیای جدید چیست؟
– سلام و درود بر شما. ما چون افسانه دل بی سر و بیپایانیم/ تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم (مولانا). من در این کتاب به این پرسش پاسخ دادم که از چه منابعی میتوانیم درباره مولانا آگاهی حقیقی به دست آوریم. در این زمینه دو کتاب کهن در اختیار داریم یکی رساله سپهسالار و دیگری مناقب العارفین شمسالدین افلاکی. در ویرایش قبلی کتاب به این پرداختم که داستانهای این کتاب تا چه حدی برای ما باید مبنا قرار بگیرند برای درک اینکه مولانا که بوده و چه کار کرده است. و اینکه مناقبالعارفین و سپهسالار از نظر تقدم زمانی چگونه بودهاند چون برخی شباهتها و همپوشانیها در بحثها و داستانها این برداشت را به ذهن متبادر میکند که یکی منبع دیگری بوده است. برخی معتقدند که رساله سپهسالار تقدم داشته ولی من در این کتاب توضیح میدهم که به نظرم مناقب العارفین از نظر زمانی قبل از رساله بوده است.
– شما در این کتاب نگاه نقادانه و تیزی نسبت به این منبع کهن دارید درست است؟
من همیشه این تمثیل را درباره متون و کتابها منقبتی به کار میبرم که این متون مانند معدن ذغالسنگ هستند که در آنها رگههایی از الماس نیز وجود دارد. کوتاه سخن اینکه نویسندگان منقبتها تلاش داشتند که از پیر خودشان، در اینجا مولانا، اسطوره بسازند در نتیجه به اغراقها و بزرگنماییهایی پرداختند که باعث شده واقعیت تحریف شود و در جایی کوچکنمایی و در برخی موارد بزرگنمایی شود. در مطالعه این متون ما با یک پرسش دشوار گرفتار میشویم که نه میتوانیم این کتابها را به کلی نفی کنیم و نه اینکه به طور کامل بپذیریم. سوال این است که چطور بفهمیم کدام سخنها در این متون حقیقت است و کدام اغراق، این کار نیاز به روششناسی پژوهشی دارد که من در کتاب «مقیم دل» به آن پرداختهام.
برخی موارد در این کتاب به شدت نقادانه است. به نظر شما همین اسطورهسازی ها و افسانههایی که حول شخصیتهای مهم تاریخی و ادبی ما وجود دارد، باعث تثبیت آنها در ذهن و ضمیر جامعه در طول قرنها نشده است؟ مثلا چند روایت معروف از شمس و مولانا وجود دارد که اگر همین امروز از مردم عادی هم بپرسیم این روایتها را نقل میکنند از جمله اینکه مثلا کتابها را به آب ریخته و کتابها خیس نشدهاند و مواردی از این دست. نظر شما چیست؟
حتما استحضار دارید که این روایت نه در سپهسالار و نه در مناقبالعارفین وجود نداشته و به روایتی بعدها وارد شده است. فرهنگ ما فرهنگ شفاهی است و بخش بزرگی از حماسهها و اسطورهها باعث ماندگاری آنها در خاطره جمعی ما شده است. اما سوال این است که ما انسانهای قرن جدید چطور باید با این اسطورهها و این افسانهها روبهرو شویم؟ از بین داستانهای مناقبالعارفین حدود ۷۰۰ داستان درباره شخص مولانا است. همان طور که میدانید در مناقب به زندگی ده نفر پرداخته شده از پدر مولانا تا نوه او. از این ۷۰۰ روایت، طبق بحثی که در کتاب «مقیم دل» مطرح کردهام ۱۳۰ روایت را معتقدم که میتواند معتبر باشد. توجه داشته باشید که در بسیاری جاها در فضای اسلامی آن دوران، مریدان تلاش می کردند که پیر خود را به پیامبر تشبیه کنند .بخش زیادی از داستانها شبیهسازی مولانا به پیامبر اسلام است. ضمن اینکه فراموش نکنیم که مولانا در قونیه بوده و در محیطی مسیحی هم زندگی میکرده بنابراین برخی از داستانها درباره او رنگ و بویی نزدیک به الهیات مسیحی و داستانهای مسیح و حواریون او دارد. بر این دو مورد این نکته را هم افزوده کنید که تلاش میشده مثنوی را هم به قرآن تشبیه کنند. این تفکر وجود داشته که پیر معنوی باید عجیب و غریب و دارای کرامات باشد. اما مسلماً این چیزها برای ما با این فاصله زمانی نمیتواند چندان راهگشا باشد.
منظورتان این است که برای انسانی که در عصر خرد زندگی میکند؟
بله همین طور است اما دقت کنیم که همین خرد عصر روشنگری که منکر معنا و ژرفا است خود حجاب دیگری است این نگاه دکارتی و خردورزی که هر آنچه با عقل خودمان ناسازگار باشد را رد کنیم هم نمیتوان مبنا قرار داد.
با این نگاهی که شما مطرح کردید در اعتبار بسیاری متون کهن باید تشکیک کرد مثلا در آثار شیخ محممد شبستری (گلشن راز) که پر از داستانها و روایتهایی است که اگر با زاویه دید شما به آن بنگریم دیگر نمیتواند اعتباری داشته باشد. به نظر شما برخورد ما با آثار و متون کهنی از این دست چگونه باید باشد؟
با متون کهن از دو زاویه میتوان برخورد کرد. یکی از زاویه ارزش ادبی که مثلاً فلان روایت درباره مولانا ارزش ادبی دارد و این در جای خود ارزشمند است. ولی اینکه کسی امروز بخواهد به این روایتها استناد کند و به دنبال تعالیم و آموزههایی برای جهان امروزی و رستگاری باشد، دیگر قضیه متفاوت میشود. ارزش ادبی این متون به یک طرف و اینکه چقدر دنیای امروزه قابل استناد و کاربست است موضوع دیگری است. این بزرگان هر یک در زمینه و زمانهای میزیستند که همچون ماهی گرفتار آن ظرف بودهاند و اگر بخواهیم امروز با مقتضیات دنیای جدید به آنها استناد کنیم نیازمند پالایش روایتها و افسانههایی هستیم که پیرامون آنها وجود دارد و به دست آوردن معنایی که در پس این داستانها و روایتها وجود دارد. من در کتاب مقیم دل در بخشی که ۱۳۰ روایت مناقب العارفین را ذکر کردهام در پایان هر روایت بخشی را قرار دادهام به نام دانه معنی که منظورم آموزههایی بوده است که میتوان از آن داستانهای قدیمی برای زندگی در دنیای امروز به آن تأسی کرد. البته در کتاب دیگری هم که به نام «شمس در کسوف» در نشر همرخ منتشر کردهام به بیست اتهامی که به شمس تبریزی وارد شدهاست پاسخ دادهام که انشاءالله در زمانی دیگری با هم گفتگو خواهیم کرد.
مشتاقیم که این کتاب را هم در فرصت دیگری با هم بررسی کنیم. از شرکت شما در این برنامه بسیار تشکر میکنیم.
بزرگوارید من هم از توجه شما سپاسگزارم.
پیوند مرتبط:
وبسایت رسمی دکتر غلامرضا خاکی