«بهمناسبتِ ۱۸ شهریور، غروبِ جلال آلِاحمد»
احمدرضا بهرامپور عمران
جلال آلاحمد (۱۳۴۸ – ۱۳۰۲) از خانوادهای اصالتاً طالقانی برخاست. او با آیتالله طالقانی نیز نسبتی نزدیک داشت. جلال علیرغم اصرار پدر طلبگی را رها کرد و از جریانهای پرشور و شر چپ در دهههای بیست و سی سر درآورد. او نهایتاً از حزب توده به همراه خلیل ملکی انشعاب کرد و «نیروی سوم» را تشکیلداد. تأکید این حزبِ تجدیدِنظرطلب، نقد استالینیسم و تأکید بر ملیگرایی بود؛ نگرشی که پیداست بههیچرو خوشآیند سوسیالیسم نبودهاست. آلاحمد سالیانی آموزگار بود و تصویرِ این تجربهاش را در مدیر مدرسه و برخی از دیگر آثارش میتوان دید. جلال با سیمین دانشور که یکیدوسالی از او بزرگتر نیز بود، پیمانِ زناشویی بست. البته سیمین بهرغم نوشتهی خواندنیاش درباب زندگی با او و مرگ او (با عنوان «غروب جلال») هیچگاه منشِ اجتماعی و سیاسیِ جلال را دربست نپذیرفت. خوشبختانه نامههای خواندنیِ ردوبدلشده میان آن دو در چند جلد منتشر شدهاست.
جلال ازدوستان و همسایگان و نیز منتقدان اندیشه سیاسی و اجتماعی نیما بود و برخی از آثارش را (گاه با جرحوتعدیلها و کاستنهایی که اعتراض نیما را نیز در پی داشت) در نشریاتِ وابسته به حزب و ارگانِ خود منتشر میکرد. در میان آثارِ منثورِ نیما نامهای انتقادی و خشمآلود خطاببه آلاحمد دیدهمیشود؛ و طُرفه آنکه جلال کسی بود که نهایتاً شب مرگ به بالینِ پیرمرد رفت و چانهاش را بست «و صافات صفّا» بر جنازهاش خواند.
نثر آلِاحمد کوتاه و تلگرافی و درست همچون خودش عصبیمزاج است. مشهور است که او از ترکیب نثر قرون ۵-۴ خودمان از جمله سفرنامه ناصر خسرو و نیز شیوه نگارش نویسندههایی همچون سلین و همینگوی به این سبکِ منحصر بهفرد دست یافت.
آلِاحمد نویسندهای «مُکثِر» و پُرکار بود و در زمینههای گوناگونی قلمزد: داستان بلند و کوتاه، زندگینامه، سفرنامه، نامهنگاری، تکنگاری، ترجمه، مقالههای متنوع (نقد اجتماع و نمایش و شعر و داستان و …).
آلِاحمد در عرصهی عمومیِ فرهنگ و تاریخِ معاصر بیشتر با آثار غربستیزانهای چون «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» شناختهمیشود. او در این نگرش از دنبالهروان جمالالدین اسدآبادی و شیخ فضلالله نوری بود. گرچه جلال نسبت به شیخِ مشروطهطلبِ مشروعهخواه، بهمراتب اندیشمندی نوگراتر و امروزیتری است. گرایشِ مذهبیاش نیز بیشتر ماهیتی سیاسی-اجتماعی و فرهنگی داشت تا باوری صرفاً دینی. او از موسّسان «کانون نویسندگان ایران» (۱۳۴۷) بود که هنوز نیز به حیاتِ خود ادامه میدهد.
مشهور است که جلال از مرگ ناگهانیِ چهرههای مشهور هنگامهسازی میکرد. او مرگِ بهرنگی و تختی را مشکوک و بهظنّ قوی کارِ حکومت میدانست. جمله زیبای «تختی را خودکشی کردند!» به جلال منسوب است. و شگفت آنکه پس از درگذشتش همین ادّعا دربابِ خودِ او نیز تکرار شد، و علی رغم تأکید سیمینخانم بر مرگِ طبیعیِ جلال، شمسِ آلاحمد دستهای پنهانِ حکومت را در آن دخیل میدانست.
آخرین اثری که نوشت و وصیتکرد پس از مرگش نشریابد داستان بلندِ «سنگی بر گوری» است؛ داستانی بسیار جذاب و حتی میتوان گفت تکاندهنده و خودافشاگرانه. مضمونِ اصلی آن کشمکشِ نویسنده است با بیعقبهبودن یا همان عقیمیاش. در این اثر جانِ صادقانهی جلال بهتمامیِ معنی بازتابیافته. جلال هر عیبی که داشت (که دربارهاش بسیار نیز گفتهاند و نوشتهاند)، هنرهای فراوانی هم داشت که بهسببِ مصادرهبهمطلوبشدنِ گزینشیِ اندیشههایش از سوی جناحی خاص، کمتر کسی جراتمیکند به آنها بپردازد.
اخوان ثالث شعری زیبا در رثای جلال دارد که ابیاتی از آن را نقلمیکنیم:
همه تن او رگ غیرت، همه خون خشم و خروش
همه جان شور و شرر، نور و نوا بود جلال […]
پیشگامان خطر گاه خطا نیز کنند گرچه گویند که معصوم نیا بود جلال […]
دربارهی آرا و عقائدِ آلاحمد، بهخصوص رویکردی که او در قبالِ غرب درپیش گرفتهبود، گفتنیها فراوان است. اما چه موافقِ نگرشِ او باشیم چه نباشیم، در اهمیتِ این آراء تردیدی نمیتوان داشت؛ درضمن این نگرش روحِ زمانه را نیز بازتاب میدهد و جلال در این مسیر سالکی یگانه نبود. آری جلال را نمیتوان نادیده گرفت، همانگونه که جسارتها و خلاقیتهای ادبی و نثرِ پرتپشِ او را نمیتوان نادیده گرفت.
یادش گرامی که صادقانه زیست و از سرِ وظیفه نگاشت. و زمانه نیز غربالبهدست به سراغ او و آثار و افکارش آمد. اما این زمانه آیندهای نیز دارد که بیگمان داوریاش عادلانهتر خواهدبود.