در یکی از یادداشتهای دکتر نعمتالله فاضلی دربارهی «شاهرود، شهر ناشناختهها»، از قول صداقتزاده، دوستی تازهیافتهاش، آمده بود:
«ایرانی بودن پیوندی عمیق با هنر دارد. ما با شعر، موسیقی، ادبیات و معماری عمیقتر ایرانی بودن را تجربه میکنیم» (فاضلی، ۱۴۰۴)*.
این جمله را که خواندم، لحظهای مکث کردم. احساسی در من بیدار شد؛ شبیه بوی خاک پس از باران، شبیه نوایی آشنا که از دور میرسد و تو را به درون میکشد. به یاد لحظههایی افتادم که هنر، چیزی در ژرفای وجودم را لمس کرده است:
وقتی شعر حافظ را زیر لب زمزمه میکنم و واژهها در دهانم مثل جرعهای از خاطره میچرخند؛
وقتی رنگ آبی کاشیهای مسجد کبود تبریز زیر آفتاب میدرخشد و نگاه مرا تا عمق آسمان میبرد؛
وقتی دوتار خراسانی در باد میپیچد و صدای عاشیقهای آذربایجان یا دفهای کردستان، مرا به جایی میان خاک و خیال میبرد.
در آن لحظهها حس میکنم ایرانی بودن نه یک مفهوم سیاسی یا هویتی، بلکه تجربهای زیسته است؛ تجربهای که در تار و پود زندگی ما جاری است.
من با هنر بزرگ شدهام — نه فقط من، بلکه ما. ما با قصههای مادرانمان، با آوازهایی که در حیاطهای گِلی میپیچید، با نقوشی که بر دیوارهای خانهها نشسته بود. ایرانی بودن در ما رشد کرده است، در نگاهها، در دستها، در صداها.
وقتی به کوچههای اصفهان و یزد میروم، یا در باد سرد اردبیل صدای ساز عاشیقها را میشنوم؛
وقتی در تبریز میان بازار قدیمی قدم میزنم و بوی ادویه و مس مرا به قرنها پیش میبرد؛
وقتی به میانه بازمیگردم، به زادگاهم، جایی میان کوه و دشت، که نسیم از دامنههای بزقوش میوزد و بوی گندم و خاک نمخورده در هوا میپیچد؛ شهری که قطار از کنارش میگذرد و غروبهایش رنگ شعر دارد؛
وقتی در شیراز زیر سایهی سروهای حافظیه، زمزمهی غزلها را با نسیم درهم میشنوم، یا در بوشهر کنار دریا، نیانبان با موجها همآواز میشود —
در همهی این لحظهها حس میکنم تاریخ در همین دم، در همین هوا، نفس میکشد.
ایرانی بودن یعنی زیستن در میان صداها و رنگها، یعنی آموختن همزیستی از دل تفاوتها.
در روزگار شتابزدهی امروز، گاهی لازم است بایستیم؛ لحظهای سکوت کنیم و به یاد بیاوریم که ما از فرهنگی آمدهایم که با زیبایی زنده است. فرهنگی که اگر چشم ببندیم و گوش بسپاریم، هنوز در ضربآهنگ دف، در شعاع گنبدها، در نغمهی نی و در زبان شعر میتپد.
شاید راز ماندگاری ما همین باشد — اینکه هنوز با شنیدن یک آواز، با دیدن یک نقش، با لمس یک تار کهن، دوباره خودمان را به یاد میآوریم. و در آن یادآوری، چیزی از صلح و آرامش جهان را بازمییابیم.
پینوشت:
*فاضلی، ن. (۱۴۰۴). شاهرود، شهر ناشناختهها. یادداشت منتشر شده در کانال تلگرامی دکتر نعمتالله فاضلی.
– تصویر این یادداشت، عکسی از کوه بزقوش در نزدیکی شهر میانه در آذربایجان شرقی است.
