نیلوفر مسجدی زاده
جامعهشناسی ایران/ «جامعه شناسی هنر چیست؟»
جامعه شناسی هنر که به عنوان یک مبحث بین رشتهای مطرح است، به بررسی ارتباط متقابل بین جامعه و هنر میپردازد. در راستای ارتباط متقابل میان هنر و جامعه دو رویکرد اصلی را میتوان از یکدیگر متمایز کرد. این رویکردها عبارتند از رویکرد بازتابی و رویکرد شکلدهی.
بر اساس رویکرد بازتابی میتوان هنر را به آیینهای تشبیه کرد که جامعه و شرایط آن را بازمینمایاند. این آیینه الزاماً مبیّن تمامی واقعیت نیست و نیز لزوماً آیینۀ تختی نیست که همه چیز را چنانکه هست نشان دهد. با توجه به چنین رویکردی با بررسی یک اثر هنری، مثلاً یک اثر ادبی، میتوان به جامعه و زمینههای اجتماعی که اثر هنری در بستر آن شکل گرفته است دست پیدا کرد.
در رویکرد شکلدهی این هنر است که مرتبهای فراتر از جامعه دارد و با تحرکات و آفرینش خود جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد. هنرمند با مفاهیم و اشکالی که میآفریند با مخاطب ارتباط مییابد و در نتیجۀ این رابطه، مفاهیم شکلگرفته در مخاطب نهادینه میگردند. این دیدگاه خصوصاً در نگرش مارکسیستی تجلی مییابد. در این نگرش، هنر به مثابه شکلی از ایدئولوژی که باژگون کنندۀ حقیقت است، مطرح میگردد و هنر مردم پسند طبقۀ کارگر را به تسلیم سرمایهداری وا میدارد.
نه تأثیر شکلدهی و نه تأثیر بازتابی، هیچکدام قابل انکار نیستند، این دو رویکرد به یکدیگر پیوند خوردهاند و اتخاذ یکی از این دو دیدگاه و طرد دیگری میتواند به نگرش تک بعدی بیانجامد، زیرا معمولاً آثار هنری ضمن اینکه بر بستر جامعه شکل میگیرند و از آن اثر میپذیرند، به نوبۀ خود بر آن اثر نیز میگذارند. بارزترین و معروفترین مثال در این زمینه، رمان اجتماعی «کلبۀ عمو تُم» است. از دید بازتابی این رمان بیانگر شرایط اجتماعی دشوار و شدت تبعیض نژادی در آمریکاست. با این حال علاوه بر اثر بازتابی در ایجاد رویکردی علیه تبعیض نژادی مؤثر بوده است. پس هنر بر جامعه اثر گذاشته است. البته شاید در تمامی موارد بررسی این دو تأثیر به سادگی مثال ذکر شده نباشد.
هنر را هم میتوان به مثابه شکلی از آفرینش مطرح کرد، هم به عنوان شکلی از شناخت، که این دومی در جامعهشناسی هنر بیشتر به کار میآید. در این دیدگاه، هنر همچون علم، شیوهای برای شناخت است، اما اگر ابزار علم در راه شناخت، عقل باشد، دیدگاه دوم شیوۀ شناخت هنری را عاطفه و شهود تعیین میکند. شناخت در سه سطح کشف، بیان و پذیرش از سوی مخاطبین شکل میگیرد. بر اساس چنین تعریفی، هنرمند به یک آگاهی خاص دست مییابد (مثلاً زیبایی یک پدیده)، سپس آن را به صورت هنری و در یک هنر خاص تجلی میدهد؛ در مرحلۀ بعدی این اثر به دست مخاطب هنری و توسط او مورد پذیرش قرار میگیرد. بر اساس چنین گفتهای، هنر را میتوان در یک چارچوب ارتباطی تحلیل کرد.
در مورد خود هنرمند، میتوان دو رویکرد کاملاً متضاد را روبهروی هم قرار داد. اولی دیدگاهی است که هنرمند را به عنوان یکی از اعضای جامعه با وظیفۀ خدمت به جامعه در نظر آوریم که باید هنر خود را در راستای تعهدات اخلاقی و اجتماعی قرار دهد. این دیدگاه را میتوان در طرفداران هانری سنسیمون (جامعهشناس) که در مکتب کلاسیک و رومانتیک فعالیت میکردند مشاهده نمود. آنها میگفتند هنرمند باید در راستای ترقی و پیشرفت جامعه فعالیت نماید. نمونۀ بارز دیگر برای این رویکرد را میتوان در رئالیسم سوسیالسیتی مشاهده نمود که به مدت ۶۰ سال هنر رسمی شوروی بود و به موجب آن هنر و هنرمند میبایست در خدمت اهداف جامعۀ کمونیستی و سوسیالیستی در میآمدند.
در دیدگاه دیگر، هنر و هنرمند در قبال جامعه هیچگونه وظیفه و تعهدی ندارند و هنر میتواند هیچ موضوع اجتماعی را در برنگیرد و حتی غیرمفید باشد. بارزترین مثال در زمینۀ این دیدگاه، رویکرد هنر برای هنر است که در فرانسه مطرح شد و در مکتب پارناس تجلی یافت. مطابق با این دیدگاه، هنر از قید و بند جامعه آزاد است و هنر به هیچوجه وسیله نیست بلکه هدف است. هنر در ذات خود زیباست و این زیبایی برای آن کافی است.
این دو دیدگاه کلی را میتوان در مقابل هم و به عنوان دو سویۀ متضاد نگرش به رابطۀ هنرمند و جامعه عنوان نمود، اما آنچه در اینجا اتخاذ میگردد یک رویکرد بینابینی است، زیرا ملزم کردن هنرمند به خدمت به جامعه و حرکت در چارچوبی معین اصولاً با ماهیت هنر مغایرت دارد، هنرمند خدمتکار جامعه نیست و وظیفه ندارد آنچه جامعه پذیرفته و مقدس میدارد تبلیغ کند، او میتواند چنین رسالتی برای شخص خود قائل شود، اما کسی قادر به تعمیم آن به تمامی هنرمندان نیست و فقط به طور کلی میتوان گفت که هنرمند از شرایط اجتماعی زمان خود و ساختارهای اجتماعی اثر میپذیرد و به امر هنر میپردازد، هنری که میتواند علیه جریان حاکم در جامعه حرکت کند. به این ترتیب، ما مثل پتریم سوروکین هنر برای هنر را محکوم نخواهیم کرد و نظیر دکتر ساروخانی، هنرمند مدرن را به واسطۀ درونگرایی و گریز از جامعه، به دور افتادن از حقیقت و بدفهمی آن متهم نخواهیم ساخت.
در مبحث اثر هنری، میتوان توجه را به زمینه و تماس معطوف نمود. منظور از زمینه چیزی است که پیشتر در مورد آن بحث شد، یعنی ساختارها و عوامل اجتماعی اثرگذار در یک اثر هنری. دیدگاههای عمده در این مورد، دیدگاههای مارکسیستی و فمینیستی هستند. رویکردهای دیگری نظیر رویکرد بوردیویی، دووینویی و بکری نیز وجود دراند، اما رویکرد مارکسیستی که بارزترین تجلی آن را در عملکرد مکتب فرانکفورت میتوان دید، به قدری قوی بوده که گاهاً با جامعه شناسی هنر مترادف شده است.
منظور از تماس ابزار ارتباط است. تماس نمایانگر رسانهای (medium) است که یک اثر هنری در قالب آن ارائه و شناخته میشود. در واقع در سطح ارتباطیابی یک اثر هنری با مخاطب، اینکه آگاهی هنری در چه شکلی از هنر متجلی شود و چگونه به دست مخاطب برسد اثرگذار است. در حوزۀ کاری جامعه شناسی هنر، آنچه برای مثال در این بحث میتوان گفت این است که شکل رسانه میتواند بر دریافت مخاطب و نوع مخاطب اثر بگذارد. مثلاً آدورنو در مورد رادیو میگوید که رادیو ویرانگر نوجوییهای موسیقی است. رادیو موسیقیهای بزرگ را تکهتکه میکند و آثار مدرن را پخش نمیکند. در این مبحث، وسایل ارتباطی جدید و پیشرفتهای تکنولوژیک بسیار حائز اهیمت هستند. مثلاً اگر زمانی برای دیدن تابلوی مونالیزا باید به فرانسه سفر میشد، این تصویر الان در کتابهای بسیار و اینترنت قابل دستیابی است. اما همین نحوۀ دستیابی هم خود بر دریافت فرد اثر میگذارد. (نگاه کنید به نظریۀ آئورای والتر بنیامین)
در زمینۀ مخاطب چیزهای دیگری هم میتوان گفت. ما گفتیم که هنر شناخت است و سه مرحله دارد. هنرمند راستین باید هر سه این شروط را داشته باشد که هنرمند باشد. یعنی به کشف واقعیتی نائل آید، آن را بیان کند و بیان او مورد پذیرش مخاطب واقع شود. اما در جامعه مخاطبینی وجود دراند که فردی را هنرمند میدانند که الزاماً دارای شرط اول و دوم نیست، مثلاً به کشف امر زیبایی نائل نیامده، اما از یک اثر هنری زیبا تقلید کرده و مردم او را هنرمند میدانند. در جامعه شناسی هنر، این افراد هم هنرمند محسوب میشوند و دلیل گرایش مردم و آنچه سطح سلیقه و معیار مردم را تعیین میکند بررسی میگردد.
در این مورد به یک مسئله دیگر نیز باید اشاره کرد. در ابتدای امر این هنرمند بود که اهمیت داشت نه مخاطب هنر. معنایی که هنرمند میافرید یگانه معنای راستین اثر هنری شمرده میشد. بعدها هنگامی که پدیدهای به نام دریافت مخاطب پدید آمد و توجه خود را از آفریننده برگرفت و معطوف به مخاطب کرد، ادراک اثر هنری مورد توجه قرار گرفت. از چنین منظری آثار هنری دیگر آثار هنری نیستند، بلکه «هنری» میگردند. بدون مخاطب، اثر هنری فرایندی نیمهتمام و ناکامل است و مخاطبین هنر در کار آفرینش هنر به نوعی سهیم هستند. در این بحثها، مفهومی نظیر افق انتظارات مطرح میگردد که در واقع ناشی از پیشزمینههای جامعهشناختی است (نژاد، سن، طبقه) و در واقع مخاطب با پیش زمینههای وجودی خود به سراغ اثر هنری میرود و انعکاس وجود خود را در آن اثر جست و جو میکند.
بر اساس آنچه ذکر شد، جامعهشناسی هنر، به بررسی ارتباط متقابل جامعه میپردازد. اگر هنر را در چارچوب ارتباطی بررسی کنیم، کار جامعهشناسی هنر هم هنرمند، هم زمینه و شکل اثر و هم مخاطب اثر هنری را در برمیگرد و جامعهشناس هنر به کل این مسائل میپردازد. با توجه به پیوند تنگاتنگ هنر و جامعه، هنوز هم هستند کسانی که میگویند در جامعهای مثل جامعۀ ما که آمار جرم و جنایت بیداد میکند، دیگر جامعهشناس چه کاری به مقولهای نظیر هنر میتواند داشته باشد. اما آیا به راستی چنین است؟
منابع:
– احمدی، بابک، حقیقت و زیبایی، تهران، مرکز، ۱۳۸۶
– راودراد، اعظم، پژوهشنامه فرهنگستان هنر، تهران، فرهنگستان هنر، فروردین و اردیبهشت ۸۶
– راودراد، اعظم، مقاله ی تعریف هنر از دیدگاه جامعه شناسی، هم اندیشی جامعه شناسی هنر، تهران، فرهنگستان هنر، زمستان ۸۶
– کوثری، مسعود، مقاله ی درک آثار هنری در جامعه، مقالات هم اندیشی جامعه شناسی هنر، فرهنگستان هنر، زمستان ۸۶
– سید حسینی، رضا، مکتب های ادبی، تهران، مرکز، ۱۳۸۶
– ساروخانی، باقر، جامعه شناسی ارتباطات، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۵a