نوشتههای ویکتور پرکینز دربارهی «نامهای از یک زن ناشناس» نمونههایی مثالزدنیاند در توضیح این که چطور اثری برای یک منتقد بدل به وسوسهای ابدی میشود؛ چطور طی سالها رسوباتش را آرامآرام در ذهن وی بهجا میگذارد و چطور هر بار او را فرامیخواند تا خود را از نو برایش تعریف کند.
در نخستین نقد که در سال ۱۹۸۲ نوشته شده، فقط تَک سکانس خواستگاری در شهر لینتس موضوع بحث پرکینز است؛ زیر و بَم این سکانس را با موشکافی کمیابی میکاود و میکوشد فیلم را از دریچهی آن معنا کند. هجده سال بعد به این سکانس بازمیگردد تا آن را با تکیه بر پرسشهایی تازه محکی دوباره بزند: چرا طی اقتباس از رمان تسوایگ مکان از اینسبروک به لینتس منتقل شده؟ آیا میشود این انتقال را با نیمنگاهی به تعلّق خاطر هیتلر به لینتس توضیح داد و از این طریق راه به چشمانداز سیاسی ـ اجتماعی تازهای گشود؟ در رجوع سوّم تازه حس میکنیم منتقد عاقبت از لینتس قدری فاصله گرفته تا به دیگر دهلیز و دالانهای فیلم نیز سرک بکشد، البته به آهستگی، بی آن که بخواهد به همهی سوالها پاسخ دهد؛ پیداست قصد ندارد پرونده را ببندد و این ضیافت را برای همیشه ترک کند.
نمیخواهم غلو کنم، مثلا بگویم نسل منتقدان سختگیر و سمجی نظیر پرکینز منقرض شده، اما بهنظرم از این جدیت و این میل بیپایان به مکاشفه و این میزان احترام به نقد و سینما امروز کمتر میتوان نشانی یافت.
حدس میزنم درست به همین دلیل خواندن جستارهای پرکینز بر افولس هر مشتاق نقد و سینما را سر ذوق بیاورد. کار قشنگ بشیر سیاح این است که ۳ نوشتهی پیشگفته را همراه با دو مقالهی دیگرِ پرکینز (دربارهی «لذت» و «لولا مونتس») و نیز مصاحبهای خواندنی با او (گویای دیدگاه متاخر و برگشتنش از برخی مواضع کتاب مشهور «فیلم به عنوان فیلم») ترجمه و در قالب مجموعهای واحد با عنوان «هنر نقد فیلم» منتشر کرده است.
پرکینز جایی از مصاحبه میگوید نقد یک فیلم هرگز نمیتواند به اندازهی آن فیلم خوب باشد: «درک ما در برابر دستاوردهای فیلمسازان بزرگ کافی نیست، در عین حال که نمیخواهیم در برابرشان حقیر باشیم». خیال میکنم نوشتههای ریزبافت، عمیق اما فروتنانهی او دربارهی سینمای افولس مصادیقی گویا از این باورند. امید که در آیندهای نزدیک مقالههایش دربارهی فورد، پرمینجر، هاوکس، هیچکاک، نیکلاس ری، ساموئل فولر و … نیز به فارسی ترجمه شوند.