نوشته غلامرضا خاکی
منصور یاقوتی یکی از نویسندگانی بود که چون علی اشرف درویشان دنبالهرو صمد بودند و ادبیات سوسیالیستی (رئالیستی) روستایی را پیش از انقلاب در ایران توسعه دادند. من نیز مثل تمامی نوجوانان کتابخوان در آن روزگار قحطی فکر و اندیشه و آگاهی تمامی کتابهای او را خواندم و حزن سیاه ناشی از فقر و بدبختی که تصویر کرد را به خودم منتقل کردم و ساعتها به قهرمانان قصههایش فکر کردم. کاری که اگر خردمندی در پیرامونم بود باید اجازه این کار را به من نمیداد تا احساسهای لطیفم جریحهدار شود. در ذهنم گرایشهای عرفانیام را سرنوشت مردم رنجدیده گره میزدم. راهی که همچنان برآنم اما این بار با رویکرد علمی نه احساساتی.
او نیز مولود زمینه و زمانه خود بود و باید در پارادایم آن روزگار به یاقوتی نگریست. او متعلق به نسلی بود که با آنها بد و ویرانگر برخورد کردند. می توانستند حداقل احترامشان کنند هر چند راهی که رفته بودند در راستای ایدئولوژی حاکم نبود. میشد رحیمانه امثال او را از نان خوردن نینداخت و در گوشهای از آنان خواست تا درباره فرهنگ این مرز و بوم تحقیق کنند و چیزی بنویسند و درآمدی داشته باشند و گذران کنند. اما مشمول تنگنظری شد. بله؛ شیخ خرقانی بر سرکار نبود تا بگوید نانش دهید و از ایمانش نپرسید. آری به پاس تلاشهایشان در هنر میشد اجازه میدادند گوشهای کار کنند و سرگردان و بدبخت نباشند. تکه نانی به آنها میدادند تا شرمنده خانوادهشان نباشند چرا که روزگاری اهل آرمانهایی بودهاند. میشد جراحت و شرمندگی کسی را فهمید که به خاطر اعتقاداتش (هر چند بزعم ما غلط) تحمل رنج کرده است.
من هرگز او را ندیدم و وقتی هم فهمیدم که زنده است دیدارش برایم اهمیتی نداشت. سالها بود که خبری از کارهایش نداشتم زیرا دیگر برایم کارهایش موضوعیتی نداشت. وقتی ساعتی پیش کارهایش را بررسی کردم به نظرم آمد که بیشتر به سوی پژوهشگری فرهنگی و آیینی میل کرده است. پس باید از یاقوتی متقدم داستاننویس و یاقوتی متاخر پژوهشگر سخن به میان آورد.
باری، تاریخ دریایی است که با موجی کسی را بیرون میاندازد و با موج دیگر میبرد.
نمیدانم یاقوتی اهل حق بوده یا محققی در این زمینه. هرچه بوده خداوند به نظر رحمت به او بنگرد.