منبع: صفحه اینستاگرام آقای حسین معززینیا
شاید اشاره به اینکه یکی دو ساعت بعد از شنیدن خبر مرگ دیوید بوردول باید طبق برنامهی از پیش تعیینشده، هشتمین جلسه از دورهی «مبانی نقد فرمالیستی» را با نقلقولهایی از او در شرح نظریهی روایتش برگزار میکردم، اشاره به اینکه سه هفته قبلتر مشغول تماشای ویدئوی بلندش دربارهی ساختار روایی و سبکی بدنام (هیچکاک) بودم، اینکه چند هفته قبلترش دنبال ترجمهی شاهپور عظیمی از کتاب «معناسازی» او میگشتم تا درنهایت به لطف یکی از دوستان نادیده به دستم رسید، اینکه چند هفته قبلترش گروهی از رفقا بهعنوان هدیهی تولد، تازهترین نسخهی کتاب «تاریخ سینما»ی او را برایم آوردند، اینکه دو سال قبل گروه دیگری از دوستان تازهترین نسخهی کتاب «هنر فیلم» را به من هدیه دادند، و اینکه آخرین کتابش (پیرنگهای گیجکننده) دم دستم است و تورق میکنم، تا حدی مشخص کند که شنیدن خبر مرگ او تا چه حد برایم شوکهکننده است.
بیشتر ما بهواسطهی ترجمههای مجید اسلامی از کتاب «هنر فیلم» با بوردول آشنا شدیم که سی سال پیش در ماهنامهی فیلم منتشر میشد، ولی خواندن نوشتههای بوردول یک کار است، تصمیم برای تدریس کتابهایش کاری دیگر. از زمانی که شروع کردم به تدریس دیدگاههای او (خصوصاً کتاب دشوار روایت در فیلم داستانی) رابطهام با او وارد مرحلهی دیگری شد: وظیفهام فقط انتقال مفاهیم مورد نظرش به دیگران نبود بلکه باید تلاش میکردم نظم ذهنی، روش تحقیق و شیوهی استدلال او را قدم به قدم دنبال کنم تا بتوانم کاری بیش از بازگویی ایدههایش بر عهده بگیرم. باید سعی میکردم از ابتدا شبیه او وارد درک مبحث شوم تا بتوانم ابهامها را برطرف کنم و سؤالهای بچههای حاضر در جلسات را پاسخ دهم. آنقدر به این همجواری ادامه دادم که کمکم دربارهی آنچه بوردول ناگفته گذاشته پیشنهادهایی داشتم، وقتی به کتاب تازهاش (پیرنگهای گیجکننده) برخوردم و دیدم بسیاری از همان ناگفتهها در کتاب تازهاش آمده به شوق آمدم از اینکه شاگرد خوبی برایش بودهام.
دشوار است با این مرگ ناگهانی کنار بیایم. در سالهای اخیر کمتر روزی بوده که چیزی از او نخوانم، نبینم یا نقل نکنم. با کمک بوردول بود که توانستم «افزایش مهارتهای تماشا» را جایگزین «شوق اظهارنظرهای هیجانآلود» کنم، پیوند میان فلسفه، روانشناسی و زیباییشناسی را عمیقتر کنم، روش تحقیق بیاموزم و پایانناپذیر بودن دامنهی آموختن از تاریخ هنر را.