چرا «باز باران» مشهور شد؟
گلچین گیلانی اوایل جنگ جهانی دوم و زمانی که در غربت به سر میبرد، شعر «باران» را به یاد دوران کودکی خود سرود و حدود ۳۰ سال بعد از سرایش، این شعر به کتابهای درسی راه پیدا کرد و در دلوجان کودکان نشست.
شعر «باز باران با ترانه» یکی از شعرهایی است که در خاطره جمعی ایرانیان مانده و گاه آن را در روزهای بارانی زمزمه میکنیم و «شاد و خرم» به دوران کودکی میرویم.
سیدمجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی (۱۱ دی ۱۲۸۸، رشت ــ ۲۹ آذر ۱۳۵۱، لندن)، پزشک و شاعر و از خانوادهای سرشناس بود. مجدالدین تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش گذراند و دوره متوسطه را در تهران به پایان رساند. سپس در فلسفه و علوم تربیتی دانشآموخته شد. پس از آن به انگلستان رفت و در رشته بیماریهای گرمسیری تخصص گرفت و دیگر به ایران بازنگشت.
گلچین از نوجوانی به شاعری پرداخت و کمکم به شهرت دست یافت. چند شعر از او در روزنامههای رشت و بعدها در مجلههای ارمغان، روزگار نو، فروغ و سخن منتشر شد. شعر «بارانِ» او، که بخشی از آن، از چند دهه پیش به این سو، در کتابهای درسی به چاپ رسید، معروف است.
چرا شعر باران در خاطره جمعی ماند؟
کامیار عابدی، منتقد ادبی و پژوهشگر که نخستین مقاله و کتابش را درباره گلچین گیلانی در سال ۱۳۶۸ نوشته و کتابش با عنوان «با ترانه باران: زندگی و شعر گلچین» حدود ۱۰ سال بعد در نشر ثالث منتشر شده است، در گفتوگو با ایسنا درباره علت شهرت این شعر و اینکه آیا صرفاً آمدنش در کتابهای درسی باعث شهرتش شده، با بیان اینکه حضور این شعر در کتابهای درسی میتواند عاملی بر شهرتش باشد، میگوید: گلچین گیلانی در این شعر از یک آهنگ خیلی شادمان استفاده کرده بهنحویکه برای بچهها خیلی ملموس است و این موضوع خیلی مهمتر بوده است. همچنین تصویرپردازیهای گلچین گیلانی در این شعر خیلی شاد و زنده است و برای بچهها بسیار جذاب و ملموس است و اینها از عوامل شهرت این شعر است. آهنگ شعر برای سنین کودکی فوقالعاده است و آنها را جذب میکند و در ذهن کودکان و نوجوانان بهصورت خاطره میماند.
او میافزاید: گلچین گیلانی این شعر را زمانی که سالها دور از ایران بوده و در انگلستان میزیسته به یاد زادگاهش سروده است. فکر میکنم از نظر روحی، این غربت در شعرش تأثیرگذار بوده که به یاد دوران کودکیاش سروده است. این عوامل دستبهدست هم داده تا این شعر بهعنوان شعری برجسته در ادبیات ایران مطرح شود که نه فقط کودکان بلکه حتی بزرگسالان را به خود جذب و جلب کند.
شاعری که در جنگ جهانی دوم راننده آمبولانس بود
عابدی درباره تاریخ سرایش شعر که به اوایل جنگ جهانی دوم برمیگردد، بیان میکند: بله در اوایل جنگ جهانی دوم و زمانی که ایران هنوز وارد جنگ نشده بود؛ ولی انگلستان درگیر جنگ بود سروده شده است. یکی از نکتههای جالب درباره گلچین گیلانی این است که او جزء معدود شاعرانی است که مواجهه مستقیمی با جنگ جهانی دوم دارد؛ گلچین گیلانی در زمان جنگ راننده آمبولانس بوده و این موضوع در شعرش با عنوان «خانه تار» انعکاس یافته است. این شعر درباره خانهای است که به دلیل بمباران آلمانها ویران شده است. در چند شعر گلچین که در این دوره سروده شده روح بدبینانهای منعکس شده که آنها هم احتمالاً حاصل بمباران لندن توسط آلمانها بوده است.
حسن انوری پای گلچین گیلانی را به کتاب درسی باز کرد
عابدی درباره چگونگی ورود این شعر به کتابهای درسی در سالهایی که شعر و ادبیات کودک در ایران نوپا بوده است، با بیان اینکه دقیق ماجرا را نمیداند، توضیح میدهد: اگر اشتباه نکنم این شعر حدود سه دهه بعد از سروده شدن، وارد کتابهای درسی شد و تا جایی که میدانم اولین کسی که این شعر را انتخاب کرد دکتر حسن انوری بود. در دورهای که دوره درخشان کتابهای فارسی دبستان تا دبیرستان را شامل میشود، دکتر انوری همراه دو سه نفر از همکاران کتابهای درسی را تألیف و تدوین کردند که انصافاً کتابهای بسیار شایستهای بودند و در انتخابها دقت فوقالعادهای صورت گرفته بود. دکتر انوری از کسانی بود که شعر معاصر و شعر نو را وارد کتابهای دبستان و دبیرستان کرد؛ شعرهایی چون «آرش کمانگیر» سیاوش کسرایی، چند شعر از اخوان ثالث و شاملو و دیگر شاعران. این شعرها بادقت انتخاب شده بود؛ زیرا هر شعر باید متناسب با مقطع خاصی باشد، گاه آوردن متن کامل شعر میسر نبود و انتخابها باید با دقت صورت بگیرد. دکتر انوری یکی از بهترین انتخابگران و مؤلفان کتابهای درسی در ایران در طول ۷۰ – ۸۰ سال اخیر بوده و در مقایسه با کتابهای درسی کنونی انتخابها با دیدگاهی پیراسته و مدرن صورت گرفته است.
شعر باران بر شعرهای گلچین گیلانی سایه افکند
این پژوهشگر حوزه شعر درباره اینکه به نظر میرسد دیگر شعرهای گلچین گیلانی در سایه شعر «باز بازان» قرار گرفتهاند، بیان میکند: بله به نظر میآید این شعر بر دیگر شعرهای گلچین گیلانی سایه افکنده و باعث شده بقیه شعرهایش به این اندازه دیده نشوند. گلچین گیلانی سه دوره شعر دارد؛ یک دوره شعرهای سنتی است. این شعرها برای زمانی است که در رشت دانشآموز بوده و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمده است، تقریباً بیشتر شعرهای این دوره به سنت متمایل هستند و نوآوری گستردهای در آنها نیست. این شعرها در دوره رضاشاهی گفته شده که نوآوری در آن زمان بسیار محدود و معدود بوده است.
او ادامه میدهد: بعد از اینکه در سال ۱۳۱۲ به انگلستان میرود، بهتدریج بهطرف نوآوریهای ادبی میرود. نوآوریهای ادبی گلچین گیلانی در دهه ۱۳۲۰ تا نیمه دهه ۱۳۳۰ به بار مینشیند و در دروند نوآوریهای ادبی ایران تأثیرگذار است. بخش اعظمی از شعرهایی که گلچین گیلانی در این دوره گفته در مجله سخن چاپ شده است. دوره سوم شعرهای گلچین از اواخر ۱۳۳۰ شروع میشود و بیشتر شعرهایش هم در مجله سخن چاپ شده که به قدرت دوره دوم شعرگوییاش نیست. این موضوع احتمالاً به این دلیل بوده که خیلی از زبان و ادبیات فارسی و ایران دور افتاده بود. ارتباطاتش کمتر شده و نوآوریهای ادبیاش چنانکه بایدوشاید به بار ننشسته و در حاشیه قرار گرفته است. بااینحال تا آخرین سالهای زندگیاش، به شعرگویی ادامه داده و در سال ۱۳۵۱ در انگلستان از دنیا رفت.
این منتقد درباره شعر «باز باران» این نکته را نیز یادآور میشود که اخوان ثالث این شعر را جزء شعرهایی آورده که به «بحر طویل» نزدیک است اما دکتر شفیعی کدکنی این مسئله را رد کرده و گفته پایانبندیهای هر بند در شعر «باران» از نوعی است که این شعر را نمیتوان جزء بحر طویل ارزیابی کرد.
شاعر نوگرای اعتدالی سرهنویس
عابدی با بیان اینکه شعرهای گلچین گیلانی در دهه ۱۳۳۰ بر شاعران جوان تأثیر بسیاری گذاشته بود، اظهار میکند: نوگرایی گلچین گیلانی، نوگرایی اعتدالی بود. نوعی چهارپاره مانند که گاهی اوقات از چند بند تشکیل میشد. یکجور شاعر شعرهای آزاد بود؛ اما اغلب شعر نیمایی نبودند یا کمتر نیمایی بودند، تقریباً در حال و هوای شاعری که کمی جوانتر از خودش بود؛ یعنی فریدون توللی. شعرهای توللی و گلچین گیلانی نزدیک به هم بودند و فرقشان این بود که گلچین گیلانی سادهتر شعر میگفت.
این پژوهشگر حوزه ادبیات با اشاره به نامههایی که گلچین گیلانی برای دوستش دکتر پسیان نوشته و خلاصهای از آنها در کتاب عابدی آمده است، میگوید: گلچین تا حد ممکن تلاش میکرد تا از واژههای فارسی سره استفاده کرده و از کلمات عربی تا حدی دوری کند و به فارسی خاص شعر بگوید. این کار را هم خیلی با مهارت انجام میداد بهگونهای که خواننده عادی متوجه نمیشود. او در نامههایش به دوستش دکتر پسیان به این مسئله اشاره کرده و گفته تلاش میکرده از کلمات فارسی استفاده کند و از کلمات عربی تا حد ممکن استفاده نکند یا کمتر استفاده کند.
دعوای ادبی بر سر رکود شعر در دهه ۱۳۲۰
کامیار عابدی همچنین درباره سخن محمد حقوقی درباره شعرهای گلچین گیلانی که معتقد بود شعرهایش باعث رکود شعر در دهه ۱۳۲۰ شده، توضیح میدهد: در این زمینه دو نظر متفاوت وجود دارد؛ در دهه ۱۳۲۰ مکتب شعر سخن بسیار نیرومند و تأثیرگذار بود. چون شعرهای نیما پیچیده بود، شعرهای گلچین گیلانی، توللی و خانلری موردتوجه قرار میگرفت. خود نیما و شاگردان نیما عقیده داشتند که این نوع شعرها، شعرهای مدرن واقعی نیستند. محمد حقوقی نیز متأثر از این دیدگاه بود. آن زمان (دهه ۱۳۲۰) خود او کودک بوده و بعدها در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ مقالهای نوشت و به این موضوع اشاره کرد که شعر مکتب سخن و شاعرانی مانند گلچین گیلانی و توللی باعث رکود شعر نو واقعی شدند. در اوایل دهه ۱۳۵۰ نیز این مسئله را در کتابش گفته بود که فریدون توللی از این موضوع ناراحت شده و قصیدهای علیه محمد حقوقی گفته بود. محمد حقوقی که توانایی گفتن شعر کلاسیک هم داشت در قصیدهای دیگر جواب داده بود و دعوای ادبی داشتند.
متن کامل شعر باز باران از گلچین گیلانی
باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه.
آب چون آبشار ریزان
میریزد بر سر ایوان
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
میپرند، این سو و آن سو
میخورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.
برکهها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.
سنگها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمهها چون شیشههای آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه
میدویدم همچو آهو،
میپریدم از سر جو،
دور میگشتم ز خانه.
میکشانیدم به پایین،
شاخههای بید مشکی
دست من میگشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.
میشنیدم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی
هر چه میدیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
میسرودم:
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه میبودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد. ”
اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخسارهٔ خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
جنگل از باد گریزان
چرخها میزد چو دریا
دانهها ی گرد باران
پهن میگشتند هر جا.
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابرها را.
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
بادها، با فوت خوانا
می نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
میشنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی.
«بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن –
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.»