احسان راسخی
چه دلگیر است یک روز چشمات بیفتد به یک کتابفروشی که بر سر در آن این پلاکارد نصب شده است: «به زودی در این مکان اغذیهفروشی تأسیس میشود.» آنهم کتابفروشیای که سالها مشتری دایمیاش بودهای. هرازگاه که از کنارش عبور میکردی دلت گرم بود به اینکه سرپاست. خدا را شکر میکردی که این دفینه برقرار است و سایهاش بالای سر ما مستدام. غافل از آنکه روزی مثل خیلی از کتابفروشیهای دیگر در این چند سال اخیر از پا خواهد افتاد و جایش را میسپرد به کسب و کار دیگر.
چقدر تاسفبار است شاهد کافهکتابی باشی که تمامی سفارش مشتریانش خلاصه میشود در چند فنجان قهوه و نه چند ورق کتاب. مشتریانی ساعتها در این کافه پشت میزهای خالی از کتاب اما مملو از انواع خوراکیها مینشینند و با گپوگفتهای معمولی خود را مشغول میدارند. برای نشستن و سفارش دادن انواع خوراکیهای خوشمزه و نوشیدنیهای سرد و گرم مبالغی نسبتاً گزاف را هزینه میکنند، اما بدون اینکه کمترین نگاهی به عناوین کتابهای چیده شده در قفسههای پیرامون خود بیفکنند و یا کمترین مبلغی را برای خریدن آن هزینه کنند.
بعید میدانم نویسنده باشی و دغدغه خواندن هم داشته باشی اما بیتفاوت از کنار چنین رویدادهایی به راحتی بگذری! آنجاست که زبان حالات این میشود که چقدر خوب بود دنیای ذهن هم مثل دنیای جسم هر وقت با مشکل روبرو میشد، مثلاً هرگاه از محتوا خالی میشد و از کتاب ایجاد فاصله میکرد، درد میگرفت. همان اصطلاحِ همیشه مهجورِ «ذهندرد»! مثل: دنداندرد، سردرد، پادرد، زانودرد، کمردرد، شکمدرد، و از این دست دردهای جسمانی که شکر خدا اینروزها کم هم نیست.
احمد راسخی لنگرودی اگرچه دانشآموخته فلسفه است و در این زمینه کتابها و مقالات فراوان در کارنامه قلمی خود دارد اما از نویسندگانی است که کتاب و کتابخوانی از دغدغههای وجودی اوست. وی در زمره یادداشتنویسان این حوزه است. کتابی هم دارد به این نام: «یادداشتهای یک کتابباز» که توسط نشر همرخ منتشر شده و به تازگی به چاپ دوم رسیده است.
«یادداشتهای یک کتابباز» کتابی است برای عاشقان کتاب و خواندن. آنها که وقت گذاشتن برای کتاب را ارزش میدانند. زندگی خود را با کتاب پیوند میزنند و بدون خواندن زندگی را فاقد معنا میدانند. خواننده با خواندن این یادداشتها هوس میکند گاهی از این زندگی پرهیاهو و خستهکننده آن اندکی فاصله بگیرد و با تغییر فضا به دنیای آرامشبخش کتاب روی آورد. مثلا در فراغتهای زندگی سری به کتابخانه یا کتابفروشی خلوت و کم فروغ محله بزند و به جای شنیدن سر و صدای دلخراش خیابان، کوچه و بازار، گوش به صدای خشخش اوراق در سکوت حاکم بر فضای آن بسپارد.
راسخی لنگرودی در بخشی از مقدمه کتاب خود آورده است: «آنچه در این یادداشتها آمده زبان حال یک کتابباز است که با گردش نوک قلم بر سپیدی کاغذ نقش بسته است. گزافه نیست اگر گفته باشم بسیاری سر آن دارد که نوعی صمیمیت را بیآزماید؛ صمیمیتی از نوع مطبوعاتیاش. با جمعآوری این یادداشتها خواستهام به گونهای ارجگذار کتاب باشم و با کتاب نوع عشقبازی کنم. همانا چه خواستهای از این خواسته مهمتر و چه عشقی از این زیباتر. آنهم در این عصر و زمانهی که کتاب هست و فراوان هم هست ولی سخت در غربت!»
این کتاب شامل ۴۵ یادداشت نگارنده، اشاره به وقایعی است که غالباً در اداره، خیابان، قطار شهری، کتابخانه، کتابفروشی، سفر و خوانش کتابی برای نگارنده اتفاق افتاده و نهایتاً سر از صحن مطبوعات و سایتهای خبری باز کرده است؛ عمدتاً در روزنامه اطلاعات و جامعه خبری تحلیلی الف. در زمانی بالغ بر نیم دهه. عناوین پارهای از این یادداشتها چنین است: هستی و نیستی کتابها، داروهای مکتوب، زندگی و کتاب، لابلای کتابهای دست دوم قدیمی، ذهندرد، قفسههای فلسفه، کتابفروشیهای پاتوق، کافه کتاب، کتابخانه دوست، كتابنشينی در نوروز كرونايی، کتابی که میخرم، کتابهای کرایهای، كرونا را چه كسی خواهد نوشت؟! روزهای پررونق ترجمه، همسفر، پیش چشم پیرمرد، نويسنده اين كتاب منم! سنگنبشتههای قبور بخارا، نامآورترینها، کتابباز، کتابهای آسیبدیده، کتاب سال، مجمعالجزوات، قطارخوانی، پایان یک کتابفروشی، و…
نوبسنده در میان یادداشتهای خود تمرکزی هم روی «کلمه» دارد که آن را در یادداشت بیست و چهارم تحت عنوان «واژهگردی» قلمی میکند. در پارهای از این یادداشت میخوانیم:
«آیا تا کنون با خود هیچ اندیشیدهاید که این «کلمه»ها با ما انسانها چه میکنند و به چه جاهای ناشناختهای رهنمونمان میدارند؟ راستی اگر «کلمه»ها در جمع ما انسانها زندگی نمیکردند و ما آنها را در زندگی برای مقاصد خود به بازی نمیگرفتیم در آن صورت چه میکردیم؟! تصور کنید اگر یک لحظه خورشید کلمات در سپهر سخن محو و خاموش میشد چه حادثهای در جهان انسانی ما رخ میداد؟ آیا غربت نمیگرفتیم و بر غربت خود مرثیه نمیسرودیم؟!… کلمات زمانی ارزش واقعی خود را به ما نشان میدهند که کتابی در دست گرفته باشیم و در حین خواندن، ناگهان واژهای از انبوه واژگان مثل یک اثر پیچیده هنری و تابلویی زیبا چشممان را بگیرد و ما را دقایقی مبهوت خود کند. به تجربه آزمودهایم گاه در حین مطالعه، یک کلمه، و فقط یک کلمه از مجموع کلمات ردیف شده، غوغایی در ذهنمان میآفریند؛ خالق تصاویری بدیع، زنده و چشمنواز که ما را دقایقی سرگرم خود میکند. ما را میبرد به جاهایی که اصلا فکرش را هم نمیکردیم؛ به افقهای خیلی دور، آنجا که خورشید حقیقت رخ از نقاب برمیکشد و آدمی را خیره خود میکند. در چنین مواردی نقش خداگونه کلمات بیشتر برای ما آشکار میشود.»
از احمد راسخی لنگرودی تاکنون کتابهای زیادی در زمینههای مختلف فلسفی، اجتماعی، تاریخی، و فرهنگی به چاپ رسیده است که پارهای از مهمترین آنها عبارتند از: «با سقراط در شهر گفتگو»، «کافه پرسش»، «غرب و قومیت»، «غربت علم»، «اندیشه و سیاست»، «افقهای ناکجاآباد»، «سارتر در ایران»، «مهار قدرت»، «موج نفت»، «کافههای روشنفکری»، و. …