ضرورت دمیدن در صلح

ضرورت دمیدن در صلح

فاضلی عقیده بر صلح دارد و به مثابه‌ی امید بدان می‌نگرد و یکی از جدی‌ترین الزاماتِ حالِ حاضرِ ایرانِ امروز را پرداخت به صلح می‌داند.

مسعود قربانی در کانال کتاب و نگاه

در زمانه‌یی که از زمین و زمان فریاد جنگ و خون و انتقام می‌آید و شعارِ بزنی، می‌زنم! همه‌جا فراگیر شده است؛ دردمندی به نام نعمت الله فاضلی همه‌ی همَّش را بر صلح گذاشته و با قبول و خرید هر خرده‌یی که بر او بَرَند! خود و بیست اندیشمند دیگر را حول مفهوم صلح ایرانی گرد آورده، تا این مهم را از ویترین شیک و زیبا و دهانْ پُرکنش بیرون کشد و در عرصه‌ی واقعیت و جامعه، خاصه ایران، ببیند و کارکردش را بسنجد.

البته که فاضلی عقیده بر صلح دارد و به مثابه‌ی امید بدان می‌نگرد و در همان حین، یکی از جدی‌ترین الزاماتِ حالِ حاضرِ ایرانِ امروز را پرداخت به صلح می‌داند و در آن هیچ شک نمی‌ورزد؛ ولی او می‌خواهد به صلح، اندیش‌ورزانه و از پنجره‌های گوناگون نیز نگریسته شود؛ از این‌رو از متخصصان هر حوزه می‌خواهد، روایتِ صلحِ خود را از دریچه‌ی سیاست هم بتابانند و دری به نام صلح فرهنگی هم بگشایند و صلح اجتماعی را روزنی بیایند و در انتها صلح از منظر اقتصاد را نیز بکاوند.

نعمت‌الله فاضلی خود در دیباچه‌ی کتاب که عنوان صلح به مثابه‌ی امید گرفته، با تاکید بر واهی نبودن صلح، بر ایستادگی درآن و از ضرورتش می‌گوید و آن‌را امیدی راستین و اتوپیای واقعی می‌خواند.

او صلح‌اندیشی را نیازی برای همه می‌بیند و البته خود اذعان دارد که متقاعد کردن خیلِ مردم به آن دشوار است:

آن‌جایی که جهان چنان در اذهان به تباهی نشسته و دیگر کاری از کسی بر نمی‌آید؛ صلح اندیشی چه حاصل؟

یا اویی که صلح و صلح‌اندیشی را نقابی ایدئولوژیک می‌بیند و فریبی در دست سیاستمداران و لفظی دهان‌پر کن برای تبلیغاتشان… دیگرْ برای او، پرداخت به آن یعنی چه؟

یا آن زیست‌شناس و عصب‌شناسی که اثبات می‌کنند، آدمی به سرشتْ شرور و خشونت‌ورز است، دیگر تقلای صلح برای اینان، به چه معنااست؟

در کنار این همه انکار، ایران با وخامت اوضاعش، کار را برای اغنای مردمانش به صلح بسیار دشوار کرده است.

«در فضایی که جامعه‌ی ما با چالش‌های ساختاری بزرگ زیست‌محیطی، تبعیض، فقرِ فراگیر، فساد، خشونت و محدودیت‌های گوناگون سیاسی و اجتماعی درگیر است، بسیاری راه برون‌شد از وضعیت را نه در صلح و نه در اندیشه‌ورزی، بل در عمل و اقدام متهورانه جستجو می‌کنند…»(ص16) حالا فاضلی دم از صلح و آن هم ایرانی‌اش می‌زند!

او در همان شروع می‌گوید که در این مباحث دنبال دفتری شاعرانه و ادیبانه در ستایش صلح نباشیم! کتاب دانشگاهی مرسوم با نظریات و نقد تئوری‌های علمی هم اینجا به آن صورت قابل یافت نیست؛ و در پی اثبات تاریخیْ، صلح‌طلبانه از ایران و ایرانی هم نمی‌باشد…

این کتاب در پیِ «اندیشه‌هایی درباره‌ی چیستی، چرایی و چالش‌ها و چگونگی تحقق و ارتقای صلح در ایران است».(ص20) و جمعی از اندیشمندان و محققان، ایده‌هایشان را برای گسترش صلح و کاهش خشونت در ایران قلمی کرده‌اند. ایشان می‌خواهند:

افق فکری جامعه‌ی ایران را به صلح حساس‌تر کنند…

«صلح ایرانی، چشم‌انداز و افقی فکری است که می‌کوشد از سویی جامعه‌ی ایرانی را از منظر ناصلح مساله‌مند سازد و افقی بگشاید، که تنش‌ها، تعارض‌ها و تضادهای خشونت‌زا را رویت‌پذیر سازد و از سویی دیگر راهبردهایی برای مواجهه‌ی فعال و خلاقانه و سازنده برای تحقق صلح در ایران ارائه دهد».(ص21)

نویسنده‌ی دیباچه، چنان به صلح ایمان دارد که لازم می‌داند همه‌ی رشته‌های دانش درگیرِ صلح و اندیشه‌ورزی در خصوص آن شوند؛ او مشکل را نشنیدن صدای صلح ، خاصه از سوی کسانی که نقش تعیین‌کننده در جامعه دارند، می‌داند.

او می‌گوید برخی صلح را با انفعال اشتباه گرفته‌اند و این خود یکی از موانع همه‌گیر شدن و نشنیدن و بی‌ثمر ماندن فعالیت صلح‌طلبان است.

از دیدِ او راهی که برای شکستن این نوعِ نگاه است؛ ترسیم تصویر آینده‌یی همراه با صلح است. فاضلی از زبان لیکاف و جانسون، در مقابله با گزاره‌ی “بحث، جنگ است” می‌نویسد:

«تلاش کنید فرهنگی را تجسم نمایید که در آن بحث، پیوندی با جنگ ندارد؛ جایی که کسی برنده یا بازنده نیست؛ جایی که حمله کردن یا دفاع کردن، تصرف کردن یا از دست‌دادن، مفهومی ندارد. فرهنگی را تصور کنید که به بحث به‌مانند یک رقص می‌نگرد، شرکت‌کنندگان رقصنده‌اند و هدف از بحث کردن، رقصیدنی موزون است که از نظر زیبایی‌شناختی خوشایند باشد. در چنین فرهنگی نگرش [و تجربه‌ی] مردم نسبت به بحث‌ها متفاوت است…»(ص28)

نعمت‌الله فاضلی ناظر به دیدگاه‌های نویسندگان کتاب از صلح به مثابه‌ی فرهنگ می‌گوید و معتقد است « در این کتاب ما از صلح فرهنگی، به جای فرهنگِ صلح صحبت می‌کنیم… که تحقق صلح را نیازمند تربیت و پرورش انسان صلح‌طلب و صلح‌ساز و خشونت‌پرهیز و عامل صلح می‌داند».(ص46)

صلح بازنمایانه، صلح روانشناختی و صلح انسان‌شناختی بازوان صلح فرهنگی‌اند و درون‌بودگی صلح در آدمی را حاصل دارد.

این‌گونه فرد در نتیجه‌ی صلحِ درونی از اِعمال خشونت نسبت به دیگری پرهیز می‌کند. هرچند آن‌چه برای فاضلی ارزشمند است، کنش و عمل بیرونی مردمان و رفتارِ آشتی‌جویانه‌ی ایشان بایکدیگر است که نمودش را در زندگی روزمره می‌توان به عینه دید…

نویسندگان کتاب اجماع دارند که صلح مساله‌ی مهم و حیاتی برای ایران امروز است؛ حال از هر زاویه که بدان نگریسته شود! ایشان جمعِ صلح و امید را نه در نگاهی آرمانی که تحقق صلحی کامل را مد نظر دارد؛ که از منظری واقع‌گرایانه، قدمی در جهت بهتر شدن وضعیت صلح در جامعه و بهبود آن می‌نگرند و این‌گونه به صلح، امیدوارانه نظر می‌افکنند.

گفتگو راهِ بی‌برگشت صلح است و نویسندگان باچنین ابزاری به همواری مسیر می‌اندیشند و در این راه نقد را نفی نمی‌کنند! صلح برای ایشان به مثابه‌ی نقد هم هست و اساسا صلح را مفهومی انتقادی می‌دانند که به وسیله‌اش به بازاندیشی انتقادی در ساختار احساسات، زبان، دین، مذهب و شیوه‌ی تفکر پرداخته می‌شود.

اما نهاد پیش‌رو در مسیر صلح، دانشگاه است. جایی که باید پذیرش، احترام و به رسمیت شناختن دیگری‌ها فهم و درک و تمرین شود. دانشگاه می‌تواند زیستن در صلح را بیآموزد و تمرین کند و به تصویر کشد!

«زیستن در صلح یعنی، زیستن در موقعیتی که عدالت، آزادی، دموکراسی، رفاه، امنیت، سلامت و حقوق‌بشر در جامعه میزان قابل قبولی دارد»(ص62) و نماد چنین موقعیتی، چرا دانشگاه نباشد؟!

باید در دانشگاه آموزش صلح داد؛ پژوهشِ صلح کرد؛ در خصوص صلح روشنگری نمود و خدمات صلح را برشمرد. یعنی «صلح را می‌توان صلح‌جویانه از راه دانش و مدارا و گفتگو پیش برد».(ص68) و دانشگاه بهترین مکان است که در آن، اساتید و دانشجویان می‌توانند قدمی در راه صلح بردارند و در پی‌اش، جامعه‌یی را تحول بخشند…

فاضلی باز تاکید چند باره می‌کند، که صلحْ نیاز به اندیشه‌ورزی دارد؛ نیاز به استقامت دارد؛ و از گام‌های کوچک، نباید که هراسید! صلح همان امید است و مثل هر ایده‌یی که اگربرایش تقلا نکنیم، رسیدنی در کار نخواهد بود؛ صلح هم نیاز به تقلا دارد…

«صلح نیازمند ایستادگی، خلاقیت و سخت‌کوشی است».(ص72)

***

موسا اکرمی در مقاله‌اش با نیم نگاهی به سنت ایرانی و گات‌ها و شاهنامه و صدر دیدن آشتی و مهر در این فرهنگ، صلح را با نگاه سلبی در جنگ نمی‌پذیرد؛ بلکه معتقد به اصالتِ صلح و تقدم آن به جنگ است. او با نقد اندیشه‌های مارکسیستی و در کنارش لیبرالیسم؛ و از سویی با صحه گذاشتن بر آرمان‌های انسانی این دو مکتب؛ صلح راستین را در تحقق راستین آزادی و عدالت در کنار هم می‌بیند.

محمدرضا تاجیک با شرح و نقد دو نوع نگاه به سیاست، که اولی از طرد دیگری می‌گوید و دومی طلبکارانه، نه دم از “من با مردم” که “دیگران با من” را پیشه ساخته؛ از نیاز به سیاستی می‌گوید که واقع‌بینانه، دیگر خواهی و دگر دوستی مبنای آن است و کینه‌ها را دفن کرده و پیوند برادری را سیاست خویش قرار داده است.

فرهنگ رجایی آموزه‌های مولانا را در نظر دارد و همراه با او امیدوارانه به ایران با عنوان یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌های بشری می‌نگرد که ققنوس‌وار بالاخره دوباره به سمت بالندگی پرخواهد کشید.

او غافل از تجربه‌های بشری نسیت و آن‌چه در آفریقای جنوبی با عنوان کمیته‌های آشتی برای گذارِ کم هزینه به جامعه‌یی آزادتر فعال بود را، می‌بیند و ایرانی را همراه با در نظر داشتن فرهنگ والای خویش و چنین تجاربِ ارزنده‌ی بشری، به سمت شکوفایی می‌خواهد.

مجتبا مقصودی مسوولیت دولت‌ها در برقراری صلح و در واقع ناصلح! را به بررسی نشسته است و وقتی شاخص‌ها را می‌کاود نقش دولت‌ها را برجسته‌تر از هر عنصر دیگری می‌بیند و در تمامی عرصه‌ها چه اقتصاد، چه فرهنگ و اجتماع، ردِّ پررنگ دولت‌ها در بازتولید خشونت را می‌بیند.

خسرو باقری که صلح را رابطه‌یی مبتنی بر ارزشمند دانستن انسان‌های دیگر، همراه با محبت به ایشان می‌داند؛ چاره را در تعلیم و پرورش انسان، با رویکردی صلح‌محور می‌بیند و این‌گونه، تحول در آموزش دانش‌آموزان بر اساس شاخصه‌های صلح را موثرترین حربه در این راه می‌خواند.

ماندانا تیشه‌یار با نفی و نقد ملی‌گرایی و عنوان این‌که به ندرت ایران با شاخصه‌های متنوع فرهنگی‌اش در طول تاریخ زیر یک چتر و واحد سیاسی بوده است؛ از نظم نوین منطقه‌یی و شکل‌گیری آن بر اساس دو عنصر هویت و مولفه‌های فرهنگی می‌گوید که اساسا فراتر از جغرافیای سیاسی است. او با برکشیدن مفهوم ایرانِ فرهنگی و نام‌های گوناگونش چون نوروزستان، تاکید بر فرهنگ و داشته‌های مشترک، و گفتگوی پیرامون آن میان مردمانش در جهت صلح پایدار دارد.

ایرج شهبازی در مقاله‌ی آشتی اضداد، ضمن بیان این نکته که تاریخ بشر مایه‌ی ننگ بشر است؛ لازمه‌ی حرکت به صلح بشری را نهادیه شدن مجموعه‌یی از اندیشه‌ها درونِ انسان می‌داند و دگرگونی عمیق را مادامی که در نهاد بشر شکل نگیرد، متصور نمی‌داند. او از جمله مهم‌ترینِ مبانی صلح را قبول اصلِ تفاوت و تضاد میان انسان‌ها می‌داند. شهبازی می‌گوید تا این اصل درونی نشود، تمام تلاش‌ها، ظاهری و بی‌ثمر خواهد بود. او دو عرصه‌ی دینداری و سیاست را با این اصل به تحلیل می‌نشیند و متاثر از ویژگی‌های شخصیتی آدمیان، راهِ صلح را پذیرش اصل تفاوت و تضاد در نگاه به این مفاهیم می‌داند.

علی اکبر علیخانی از تحقق صلح اسلامی ــ ایرانی می‌گوید و با بررسی تعاریف مختلفی که از اسلام می‌شود، نهایتا اسلامی را صلح‌محور می‌بیند که با چهار ویژگیِ سازگاری با فطرت آدمی، که از نگاه نویسنده، گریزان از خشونت است؛ سازگار با عقل انسان و دانش بشری و چهارم سازگار با عدالت که در مقابل خشونت می‌نشیند، باشد.

مقصود فراستخواه مقاله‌اش را با سوآلاتی شروع می‌کند که جملگی چراهایِ عدم تحقق صلح هستند. او می‌پندارد شاید این نرسیدن به صلح ناشی از آن باشد که به درستی از جنگ و خشونت پرسش نکرده‌ایم! او می‌گوید ما نیاز داریم که هم از جنگ و هم از صلح آشنایی‌زدایی کنیم. فراستخواه از تولید مکرر کیفیت‌های انسانی و اجتماعی برای صلح می‌گوید و در این مسیر چاره‌یی جز تعلیم و تربیت صلح نمی‌یابد. او می‌گوید برای صلح باید راز کثرت را بفهمیم و التفات به دیگری را فراموش نکنیم. در نگاه فراستخواه نقطه‌ی عزیمت در مسیر صلح، فهمِ به هم پیوستگی بشری و فهم کاربردی بنی آدم اعضای یکدیگرند است.

مصطفا ملکیان به این‌که چگونه جنگ‌افروز به جنگ‌افروزی سوق می‌یابد می‌اندیشد و سه دلیل عمده‌ی این امر را نخست در منابع اقتصادی دوم، بلندپروازی و جاه‌طلبی سیاسی و نهایتا عدم مشروعیت حاکم در میان مردمانش می‌بیند. او می‌گوید برای اولی و تقریبا دومی کاری از مردمان عادی ساخته نیست؛ اما در سومی که نقش کلیدی را محکومان! بازی می‌کنند؛ می‌توان با تعلیم و تربیت وسیع و عمیق از ظهور، استقرار، و تثبتِ حکومت‌های نامشروع جلوگیری کرد. ملکیان می‌گوید که صلح آرمانی همپایه‌ و همترازِ آرمان‌هایی مانند آزادی و مخصوصا عدالت نیست و واقعیت آن است که جنگ‌افروزی را نیز پایانی نمی‌باشد؛ اراده‌یی هم از سوی جامعه‌ی بین‌الملل برای خاموشی آن متصور نیستیم، پس «در این میان، از من و تو کاری جز تعلیم و تربیتِ درستِ خودمان و دیگران بر نمی‌آید. به میزانی که بتوانیم در خودمان و دیگران، باورهای صادق، احساسات و عواطفِ به‌جا، و خواسته‌های معقول پدید آوریم، به صلحِ پایدار کمک کرده‌ایم…»(ص307)

محمد منصورنژاد صلحِ ایرانی را از منظر دینی کاویده و با نقد روشنفکران در عدم تئوری‌پردازی در این وادی، ادبیات تولید شده در صلح دینی را عمدتا غیرآکادمیک و با رویکردی که صلحِ منفی و نفی خشونت را محور قرار داده، می‌بیند. او در این ادبیات گارد دفاعی متولیان دین در مقابل هجمه‌ی “انگِ خشونت” به دین را یافته و و بهترین نوشته‌ها را نهایتا آنانی دیده که گفته‌اند در دین، اصالت با جنگ نیست، بلکه با صلح است! او با شرح بیشتر این مشکلات نهایتا راهکارهایی چون: ترجمه منابع مرتبط با صلح، پیش‌بینی سرفصل‌های مرتبط با صلح در مجاری رسمی آموزشی، نقد پیوسته‌ی خشونت، تولید ادبیات فعالانه و مثبت دینی و ورود گسترده و جدی نهادهای مدنی دینی به حیطه و بحث صلح، می‌بیند.

محمود مهرمحمدی با عنوان هنرْ، مادرِ راهِ‌حل‌ها و راهِ حلِ مادر است. از نقش هنر در صلح می‌گوید و آموزشْ و نقش نهادهای مرتبطی چون کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را بسیار برجسته یافته و برای نیل به این راه، چندین پیشنهاد عملی را نیز مطرح می‌کند.

مریم نصر اصفهانی با نقد نگاهِ مردانه به زنانِ شاخص! چه در جامعه و چه در ادبیاتِ ایران و بیان این نکته که کمتر تاریخ انگشتِ زنی را بر ماشه، به قصد کُشت دیگران دیده است؛ از راهِ سخت زنان در مسیر صلح، تا زمانی که هنوز در تلاش احقاق حقوق اولیه‌ی خویش‌اند می‌گوید. با این حال او از دو دید، زنان را در حال مشارکت در راه صلح می‌بیند: «یکی از وجه سلبی برای رساندن صدای اعتراض خود به حاکمان و متولیان امور اعم از قانون‌گذار و مجری قانون که همچنان بر نظم‌های دیگری‌ستیز پافشاری می‌کنند و دیگری از وجه ایجابی با استفاده از بزرگترین منبعِ قدرتِ مادرانِ بی‌قدرت، یعنی آموزش و پرورش نسل آینده».(ص365)

سمیه توحیدلو به جنبش‌های زندگی‌بخش نظر دارد و نفسِ پرداختن به این حرکات، چون زندگی معمولی و طبیعی را محور دارند؛ به‌ذات، صلح‌طلبانه و خشونت‌پرهیز می‌بیند. راه آن است که حوزه‌ی عمومی در این راه فربه شود و نهادهای مدنی، خیریه‌ها، گرهم‌آیی‌های مردمی، جلسات، انجمن‌ها، ورزش، طبیعت‌پیمایی‌ها، صبحانه‌های مجانی، کلاس‌های همبستگی و… تقویت گردند و جدی گرفته شوند.

ندا حاجی وثوق با نقد فرهنگ مرسالارانه مهم‌ترین راه تحقق صلح مثبت را، نفی خشونت در مناسبات انسانی می‌داند. او باتاکید براستفاده از ظرفیت‌های حقوقی موجود ایران و تلاش بر متوازن کردن آن، به توانمندسازی زنان اصرار دارد و نتیجه‌ی چنین عملی را صلحِ پایدار می‌داند.

غلامرضا خاکی نظر به صلح‌آفرینی سازمانی دارد و تحقق آن را نیازمند راهبردی علمی می‌داند. او در این راه، اصلِ آموزش، اصلاحات ساختاری، تقویت روحیه‌ی کار، توسعه‌ی فرهنگ رقابت، پذیرش تنوع و… را از مهم‌ترین نیازهای تحقق صلح می‌بیند.

محمد درویش با رساله‌ی سیاست ارسطو شروع می‌کند که در نظرش شاید اولین سنگ‌بنای کج و عدم درک قوانین حاکم بر طبیعت و خشونت‌ورزی در این راه بوده است. او وقتی به عقب بر می‌گردد و سلوک و ادبیات کهن‌مان را می‌نگرد، ردّی چنین پررنگ از خشونت را نمی‌بیند؛ درویش می‌نویسد: «در حقیقت آن‌چه امروز با عنوان بیوکراسی یا زیست‌سالاری در غرب به عنوان سنبل توسعه‌یافتگی مدرن مطرح می‌شود در ایران دست‌کم قدمتی هزار ساله دارد».(ص 430) او با این مقدمه از پیشینه می‌گوید، اما وضعِ کنون‌مان بسیار وخیم است!

در نگاه او باید بفهمیم، تا زمانی که علیه طبیعت کار می‌کنیم؛ به واقع علیه خویش و نفی خود کار کرده‌ایم و مادامی که این مهم، فهم نشود راهی به سوی صلح و شادی نخواهیم داشت. او به استناد تحقیقات صورت گرفته، تاکید به رابطه‌ی روزهای شادِ آدمیان و حال خوشِ غیرآدمیان و سرزمین‌شان دارد.

درویش توضیح می‌دهد که چگونه سرزمین خشک، سربازان داعش را بیشتر و جنگ سوریه را شدت بخشید و آبْ، فراتر از هر سلاحِ استراتژیکی به ابزار تسلط سرزمینی به سرزمین دیگر شده است. او اما امیدوار است وقتی می‌بیند در کشورش، فریدون‌شهری است که به واسطه‌ی آشتیِ مردمانش و سکونت‌گاهشان، 410 سال است که در آن قتلی اتفاق نیافتاده و سرود صلح نواخته می‌شود…

محمدسعید ذکایی نظر به تفاوت نسل‌ها و پیامدهایی که برای صلح دارد، می‌کند و به استناد آمارها و آن‌چه از شکاف نسلی، قابل رصد در ایران است، چاره‌یی جز تصحیح کلیشه‌ها و به رسمیت شناختن سبک زندگی نسل تازه و مشارکت ایشان در سیاست‌گذاری‌های کشور نمی‌بیند.

سیمین کاظمی صلح برای زنان را امری حیاتی می‌داند و راه توقف خشونت علیه زنان را تجدید سازمان اجتماعی می‌داند. او می‌گوید تا ریشه‌ی مردسالارانه‌ی حیات اجتماعی قطع نشود، صلح به طور کلی محقق نخواهد شد. تغییر قوانین، اولین گام به سوی صلح است.

مختار نوری بحث صلح را بی‌آن‌که به اقوام و هویت‌های گوناگون ایران و تفاوت‌هایشان توجه شود، ابتر می‌داند و تاکید دارد، باید با به رسمیت شناختن هویت‌ها و تنوعات موجود در سرزمین‌مان، فرصت‌های صلح را ایجاد کرد. او می‌نویسد «هرچه بیشتر به سمت نژاد و هویت برتر و فروتر برویم (مانند فارس برتر و دیگری فروتر) جامعه را مستعد خشونت خواهیم کرد».(ص507)

و در آخرین مقاله فرشاد مومنی در رابطه‌ی بین صلح و اقتصاد، ریشه‌ی اصلی نزاع‌ها را در فقر و نابرابری می‌بیند. او می‌گوید با ارتقای بنیه‌ی فنآوری و حاکمیت منطق بهره‌وری می‎توان به سمت صلح، حتا محیط زیست باکیفیت گام برداشت. از دید او هرگونه محرومیتی باید فقر تلقی شود و هر فقری ریشه‌ی خشونت‌ورزی است. او البته یک بعدی نمی‌نگرد و به نقش موثر آزادی‌های سیاسی در ترویج صلح تاکید می‌ورزد و صلحِ با خویش را نیز از یاد نمی‌برد…