منبع: وبسایت رسمی دکتر غلامرضا خاکی
مقدمه
در این آستانه عید، چه گرفته و دمغم. و به قول مولانا از “محبوسان غم” شدهام. در این روزهایی که حافظ توصیه میکند:
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد و تو در گِل باشی
گاهی آدمی تا هشیار میشود خود را در میانه جدالی روانسوز بیهوده مییابد. جدالهایی که سرانجام آن چیزی جز دلخوری نیست. در سالهای اخیر که دغدغهام تخصیص هدفمند “انرژی روانی” به اولویتها شده است تلاش میکنم تا در مصرف زمان روانی (درونی) و فیزیکی (بیرونی) ولخرجی نکنم. هشیارم تا با هیچکس وارد جدال نشوم. پس از سالها به این تجربه رسیدهام در اکثر گفتگوها افراد به قول نیچه: چونان پلنگی، آماده جهیدنند. معمولاً آدمی در این جدالهای نازیبا، کار به واکنش عاطفی و خراشیدن “صورت احساس” دیگری میانجامد. کاشکی حاصل بسیاری از این بحثهای جدالی حداقل این میشد که بفهمیم که در چه زمینهای اندیشه یکدیگر را نمیپذیریم. چه سخن ملکوتی رهاییبخشی است این کلام پیامبر که فرمودند: خدا رحمت کند آن کس را، که ترک جدال میکند هر چند حق با اوست. درک مرز جدال نازیبا و گفتگو در مذاکره چقدر مهم است..
سبزه سبز کردن
امروز نمیدانم چه شد که باز درگرداب دو جدال فرو رفتم: یکی با مادرم و دیگری با دوستی. عصر چهارشنبه بود. هراسان و نگران در ترافیک گیر کرده بودم و کسانی را میدیدم تا لحظهای مجالی میشد برای چند ثانیه جلو افتادن قصد جان همدیگر میکنند. چه عجیب است جامعه ما؟! ثانیهها برای کسانی مهم شده است که بسیاریشان کل عمرشان بر باد است. خدا خدا میکردم که این نگهبانان پستمدرنیست سنتهای آبا و اجدادی نارنجکی توی خیابان نیاندازند. چه عبث است چنین مردنی!
در همین فکرها بودم که مادرم زنگ زد و پرسید: امسال، سبزه سبز کردهاید؟
گفتم: نه،
با هیجان گفت: چرا؟
بیحوصله گفتم: خودت که میدانی من از نوجوانی اعتقادی به این چیزها ندارم. چه خبره که این همه گندم و جو عدس را وارد کنیم و در سیزده بدر دور بیاندازیم. سکوت مادرم باعث شد تا به قول سپهری “اسیر گرمی گفتار” شوم و ادامه دهم: آه،مادر از خاک سنت اجدادی من، دیری است که هیچ سبزهای برای بشریت نمیروید در سمومی که باغ را به تاراج میبرد…
مادرم با عصبانیت گفت: خوبه، خوبه و تلفنش را قطع کرد.
بعد از قطع تماس مادرم احساس کردم چه سخن افراطی گفتم و دل پیرزن را شکستم. راننده گفت: فلانی، میبینی هنوز تاریک نشده شروع کردند.
یکباره عصبانی شدم و گفتم: سلول به سلول وجود من برای ایران نگران است و میتپد، افتخار میکنم که همزبان مولانا و حافظ و سعدی و نظامیام که برای انسانیت سخنی دارند. سخنانی که آیینهای هستند برای جمال نمایی خداوند یگانه، خدا را شاکرم اینجا به دنیا آمدهام اما هیچ پیوندی خیلیها ندارم و با این جماعت بیهویت که از ایرانی بودن فقط این قرتی بازیها را میفهمند نیز که دیگر بدتر ….
آغاز یک چالش
در خانه روی تلفن، شماره دوستی را دیدم. فوری با او تماس گرفتم. این دوست بنا به سابقهای که از او داشتم همیشه دو هفته مانده به نوروز دلش گرفته است. دلش از تعطیلی شهر میگیرد. نه به سفری میرود و نه به دید و بازدید این و آن بناچار زمانش زیاد میشود زیرا مانند روزهای دیگر نمیتواند لحظههایش را با دیدار دوستان و این طرف و آن طرف رفتن پرکند و بقول خودش، زندگی میماند روی دستش.
به او زنگ زدم. پس از رد و بدل تبریکات، پرسیدم: امسال چونی؟
گفت: بهتر از سالهای پیش.
گفتم: چطور شده که بهتری؟
سکوت کرد. یادم آمد که در سالی که گذشت او در حشر و نشر با دوستانی که باورهای باستانگرایانه دارند گردنبند فروهری به گردن آویخت و پذیرفت که در جهان باستان، تنها سرزمین ایران اهورایی بوده است و ما ایرانیان چها که نبودهایم. یک نوستالژی (تاسه) توهمی که این روزها مبتلایان به آن کم نیستند و هرسخن خوب بزرگان عالم را به کوروش کبیر و زرتشت نسبت میدهند و فکر میکنند جهان بیابان برهوت بوده است فقط ما ایرانیها را خدا به جهان آورده است.
او به جای پاسخ، از من پرسید: شما چطورید؟
گفتم: برعکس شما، من هرسال که پیش میرود از فرا رسیدن ایام عید، بیشتر دچار هراس میشوم. هراس از درهم شکسته شدن چرخ لنگ زندگی مردم مملکت با این اسراف تورمزای که میکنند…
او گفت و من گفتم تا اینکه قرار شد تا ساعتی دیگر به خانه ما بیاید.
دیدار با دوست
چهارشنبه سوری بود. روی لپتاپ مشغول بررسی آمارهای بهرهوری کشور بودم که دوستم از راه رسید. صدای آژیر از خیابان به گوش میرسید و بوی دود میآمد. پس از احوالپرسی غرولندکنان به آن دوست که به دیدار من آمده بود با لحنی حاکی از طعنه گفتم: بفرما، صفا کن، کی جواب این همه خسارتهایی مالی، جانی و روانی را میدهد جناب باستانگرا با این سنتهایتان؟
اما او با آرامش گفت: تو که در حال نوشتن کتاب “ایرانشناسی” هستی چرا هیچ یک از سنتهای ایرانی را پاس نمیداری؟! امیدوارم امسال دیگه در افکارت تجدید نظر کنی.
جوابی ندادم. اما او سؤالش را تکرار کرد و مرا مجبور کرد بیحوصله بگویم: مگر هرکسی درباره هرچیزی که مینویسد یا حرف میزند باید به آن باور داشته باشد؟! من هم مثل یکی از علمای اخلاق هستم که “خود توبه کمتر میکنند.”
گفت: چشممان روشن، از قول کرکگور گفتم: “آنچه به آن باور داریم بسیار کم اهمیتتر است از آن که چگونه به آن باور داریم.”
صدای انفجار مهیبی از کوچه به گوش آمد بیاختیار برآشفتم و به جماعت ناسزا گفتم. حرفهای گزندهام باعث شد تا او بگوید: سنت فرهنگیه دیگه، چرا ناراحت میشوی؟!…
به سرعت پرسیدم: چی سنته؟
گفت: همین چهارشنبه سوری دیگه،
گفتم: به به دیگه چه چیزی سنت ملیه؟ زباله ریختن توی خیابانها؟!
او با متانت گفت: شب یلدا، چیدن هفت سین، سیزده بدر…
به هیجان آمدم و گفتم: اگر ایرانی بودن به همین چند چیز در شکل امروزی آن است من یکی که دوست ندارم ایرانی باشم.
با تعجب گفت: از شما این حرفها بعیده ،نه به آن “آیین جوانمردی ایرانی” نوشتنت و نه به این حرفها، چرا دوست نداری ایرانی باشی؟
در حالی که او را به خوردن میوه دعوت کردم به او گفتم: به باور من آنچه به نام “سنتهای ایرانی”در میان ما اکنون در حال اجرا است جملگی ضدتوسعهاند. کارهای ما کاریکاتوری از فرهنگ شادیساز کهن ماست که کارکردهای مثبتشان را دیگر از دست دادهاند.
با حیرت پرسید: چرا ضد توسعهاند؟
توضیح دادم که: اسطورهسازی نیاکان ما برای فلسفه رسمها، نیاز زمانه آنها بوده است به همین دلیل هرکدام از این رسمها و سنتها، داستان ویژهای دارند مثال همین تعطیلات …
حرفم را قطع کرد: که چی؟
به نظرت در ایران قدیم این تعطیلات چند روز بوده که امروز ایرانیها از اوایل اسفند فتیله کارها را پایین میکشند و تا اردبیهشت مملکت را تعطیل و نیمه تعطیل میکنند؟ بهرهوری ملی ما خیلی شاهکاره که به خودمان چنین جایزههایی هم میدهیم؟
پرسید: یعنی تعطیل نبوده؟
گفتم: در جهان قدیم مردم هماهنگ با نظم طبیعت در خواب زمستانی بودند. بهار که میشد جشن میگرفتند. جشن دوباره برای این که فرصت کار یافتهاند و مجال کوشش پیدا کردهاند و به صحرا و دشت در آمدن و زیستن شادمانه را در همنوایی با مرغان شاخسار را آغازیدهاند…
گفتم و گفت، اما متأسفانه گفتگو در مسیر تفاهم پیش نرفت. برایش از انتظار تورمی و تورم انتظاری و تأثیر آن بر اقتصاد ملی صحبت کردم، و کارکردهای سنت و نیاز به روی آوری نقادانه به آن را پیش کشیدم. اما او یکسره میگفت: مردم شادی دوست دارند ما همواره در جهان منادی صلح و عدالت بودهایم. منشور کوروش را ببین …
بحثمان بالا گرفته بود جمله نیمهتمام رها میشدند؛ سرانجام گفتم: اول: از قبایل لخت آفریقایی هم بپرسی گذشته خود را پر افتخار میدانند. در ضمن اگر همین تاریخ مبهم ایران را هم بکاوی میبینی که پیشینیان ما هم کم به دیگران ظلم و جور نکردهاند. این جماعت ریسمان به گردن در کتیبه بیستون همه شیطان بودهاند که داریوش آنها را اسیر کرده است؟ ملتهای اینها در جریان اسیر شدن بر سرشان چه آمده است؟… تو بگو ما چه کار به کار یونان داشتیم؟ چند دفعه به همین هند بیچاره حمله کردیم؟ سلطان محمود با آن ایازش چکار بکار بتخانه سومنات داشت که دین محمدی را بگستراند؟
گفت:تو منکر تمام افتخارات ایرانی.
گفتم کی گفته؟! من میگویم به تاریخ انسانی نگاه کنیم و نگوییم هرچه ایرانی کرده همه حق و درسته. برای ما باید حق انسان مهم باشه که مخلوق خداست.
ثانیا: سنت یک واقعیت یکپارچه، همگن و منسجم نیست که ما مجبور باشیم که همه آن را بپذیریم یا آن را در کل رد کنیم، سنت یک دستاورد بشری در حال پویایی در روند تاریخ است که نقش و کارکرد عناصر و عوامل آن در طول زمان متغیر است. بیتردید در جامعه کشاورزی گذشته که زمان اهمیتی مثل امروز نداشت و چیزی به نام سرعت و اقتصاد مجازی معنا نداشت و پایبندی به بسیاری از سنتها، کارکرد فزاینده و شادیافزا داشت. حالا بگو کجای آنچه هموطنان ما امروز انجام میدهند نامش سنتگرایی راستین است؟ ما زیر لوای نامها هرچه دلمان میخواهد میکنیم در همین روز طبیعت ببین بر سر طبیعت چه میآوریم!
گفت: مثلا مردم چکار میکنند که تو به آنها نقد داری؟
گفتم: فراموش نکن که من به نقش هویتساز سنت باور دارم اما در چهارشنبهسوری به نام سنت، به جای پریدن از روی بوته خار، بمب منفجر میکنند و برچسب سنت برگرفته از جمشید جم را بر آن میزنند. آخر این چه فرهنگی است که ما داریم که سه برابر مردم ترکیه و برابر مردم چین سوخت مصرف میکنیم، و مردم در ایام نوروز شمال کشور را به زبالهدان تبدیل میکنند که نیم قرن دیگر ظرفهای پلاستیکاش میماند؟! من قبول ندارم که حضرات هزاران تن میوه را از نقاط مختلف جهان با پول ارز که حاصل از فروش نفت متعلق به نسلهای آینده است وارد کنند و بعد مصاحبه کنند مردم خیالتان راحت باشه میوه شب عید کافی است و گزارش عملکرد بدهند. بنزین بدهیم مردم بچرخند و آمار حوادث ما رکورد جهانی بشکند..
وسط حرفم پرید و گفت: توی ماه رمضان پس چرا مصرف اینقدر بالاست؟
احساس کردم که فکر میکند من نقد ایدئولوژیک میکنم گفتم: آفرین مسئله همین جاست. مشکل ما نوع نگرش ضدتوسعه انسان ایرانی است در هر فرصت، خواه به نام سنت دینی، خواه باستانی. دوباره پرید وسط بحث و گفت: مگر شادی بده؟….خواه در رمضان خواه در بهاران.
از اظهارنظرش تعجب کردم، گفتم: آخه مرد حسابی در عید باستانی شما کجا آناناس، موز و کیوی… بود که حالا اگر اینها را نخریم سنتگرایی ما ناقص خواهد بود؟! مثال همین ماهی قرمز بیچاره، در کجای سر سفره حضرات هخامنشی در تخت جمشید بوده است؟ همین ماهی کوچک زیبا، اما خطرناکی که میگویند در عهد قاجار از چین به کشور وارد کردهاند.
با لحنی آکنده از تمسخرگفت: سخت میگیری آقای دکتر!
با جدیت گفتم: قضیه سختگیری نیست، رویآوری نقادانه به کارکرد سنت است، یک عده سال تحویل را میبرند به قبرستان، عدهای دیگر هم کراوات میزنند. یکی نیست بگوید این مراسم شب آخر سال کجایش با اعتقادات اسلامی سازگار است؟ مراسمی که بر پایه باور بازگشت ارواح به زمین است و در روزگاران کهن بر بامها آتش روشن میکردند تا روحها راه خانه را گم نکنند. بگو که آیا این کارها اسمش سنتگرایی است یا فرصتی برای تنبلی بیشتر؟ آن هم ملتی که دانستن میزان بهره وری ملیاش، جای …
جملهام را کامل نکردم و کلام را چرخاندم که: این سنتها که تا امروز حفظ کردیم به این شیوه هراسانگیز است. آمارهای وزرات بهداشت میگوید مردم با خرید بیرویه شیرینی برای این مراسم، زهر تلخ میخرند و خودشان نمیدانند…
اجازه نداد جملهام تمام شود و با پوزخندی گفت: گرانی ربطی به این سنتها ندارد، مشکل سیاستگزاری اقتصادی است. در پیش از انقلاب چطور عید گرفتن به گرانی نمیانجامید؟ شما با نفی سنتها به کجا میخواهی برسی؟…
گفتم: آنچه اکثر هموطنان به نام برپاداشت سنت میکنند، بدنام کردن فرهنگ ایرانی در تخریب طبیعت و اقتصاد و عمر است. کهنهگرایی در مدرنیسم بدقوارهای است که در دویست سال اخیر به آن مبتلا شدهایم. بحث سیاستگزاری اقتصادی که جای خود دارد که حرف حقی است. مسئله من، بازی غلط سنتگرایی
در میان سیاستگزاری حکمرانی غلط است. بازی که مصبیت ما را صد چندان میکند و سرنوشت آیندگان را خراب میکند. مسئله من هشیاری مردم در فهم رفتن به ناکجا آباد است…
صدای انفجارها شدید شده بود نمیدانم چه شد که یکباره با عصبانیت گفتم: اگر رگ خواب ایرانیها در دست شیادان فرصت جو نباشد چرا باید یکباره مسئله ایران بشود: میوه شب عید؟! چرا از مهر ماه به مردم وعده میدهند: ایرانیان دل نگران نباشید میوه شب عید تأمین است؟ آن هم میوهای اتوکشیده با ارز نفت خداداد. امسال که افزون بر این مسئله “آجیل” هم به مسایل استرتژیک ما تبدیل شد. من سنتی را که باعث شود در شب یلدا مسیر تهران به کرج شش ساعت طول بکشد و هر ایرانی بنا به آمارها، هزینه سرانه یلداییاش چند میلیون تومان بشود از بیخ و بن قبول ندارم. من به عنوان یک معلم بهرهوری قبول ندارم مردم دلار ریال شده را صرف خرید آجیل کنند.
گفت : تو مثل اینکه حسابی منکر همه چیزی؟
گفتم: اینطوری نیست که تو میگویی.
گفت: پس چطوریه؟
گفتم: مگه من گذشتهپرستم، من فرزند زمانه خودمم. من هویت ملیام را دوست دارم و به آن هم افتخار میکنم اما آن را مقدس نمیکنم و با رفتار بدم به نام سنتگرایی، فرصتهای نسل بعد را نابود نمیکنم. اصلا میدانی چیه؟
شانههایش را باال انداخت و گفت: چیه؟
گفتم: من آنچه را گفتم رفتار ایرانی اصیل با فرهنگ مسلمانی نمیدانم. از مسلمانی بگذریم کجای فرهنگ پیش از اسلام ما این بریز بپاشها را تایید میکند؟!
گفت: به نظرت باید چه کار کنیم شما که حسابی بدبینی.
گفتم: نمیدانم اما بحث بدبینی نیست. در همان شب یلدا کاش آماری داشتیم که چند نفر ایرانی که سور و سات کردند توانستند غزلی از حافظ را درست بخوانند؟ ما زبانمان که ستون خیمه فرهنگ است روز به روز نحیفتر میشود، بعد شما میخواهی با این ترق و تورق مرگزا، فرهنگ ایرانی را حفظ کنی؟! آیا کسی به فکر آن هست که بر سر کرسیهای رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاههای جهان چه آمده است؟
مدام به صفحه موبایل نگاه کردن، بیتابش کرده بود. از فرصت استفاده کردم و گفتم: یکی دیگه از مصیبتهای ما شده است این پیامکهای تکراری، که همه آن را ایام سوگواری و شادمانی ارسال میکنند تا تکلیفی را انجام داده باشند. به فونبوک میروند و حرفهای تکراری را که پنجاه نفر قبل آنها فرستادهاند یا میفرستند ارسال میکنند…
به نظر میرسید حسابی کلافه شده است. در حالی که بیتابانه در طول اتاق گام میزد گفت: با این حرفهای تو، از ایرانی بودن باید عذر خواهی کنیم، پس کی جشن بگیریم؟
گفتم : هر روز
گفت: مگر میشه؟
گفتم: اگر در این همه جشن در ایران باستان کندوکاو کنیم، یک جوری مناسبت آنها به لحظهای از طبیعت بر میگردد که در آن کاری انجام شده، یا آغازی برای ورود به مرحلهای از ایام یا پایان فصلی از تلاش است. ما این همه تعطیلات را برای چی داریم؟ مگر ما چه میکنیم که این همه خستهایم و به تعطیلی نیاز داریم؟ این همه تعطیلی به نام عزاداری یک جور انحراف از باورهای دینی ماست و چه کسی میتواند در تاریخ نشان دهد پیامبر سالگرد شهدای احد را در خانه مینشست مجلس ترحیم میگرفت و هیچ کاری نمیکرد؟…
گفت: خوب، یکسال کار کردیم، باید خستگی در کنیم!
خندیدم. لپ تاپ را رو به او گرفتم به او گفتم: بیا ببین، یعنی میفرمایی ملتهایی دیگه که تعطیلاتشان کمه، به اندازه ما کار نمیکنند؟! در ضمن با کدام معیار نتیجه کار یک ملت مشخص میشه؟ مگه با همین بهرهوری ملی نیست؟!
جوابی نداد و من ادامه دادم شاخص کارکردن در جهان قدیم خرمن غله بود و میوه. اکنون مجموعهای از شاخصهای اقتصاد کلان است. اقتصاد شبکهای و مجازی و درآمد حاصل از نرمافزار و تولید دانش، که تازه ما منکر سنجیده شدن اقتصادمان با آنیم و مدعی هستیم که این شاخصهای ساخته و پرداخته بانک جهانی است، تا اوضاع کشورهای امثال ما را خراب نشان دهد.
وسط حرف آمد و گفت: تو حتی جشن تولد را هم قبول نداری؟
گفتم: سپهری چه قشنگ گفت: «صبحها وقتی خورشید، در میآید متولد بشویم هیجانها را پرواز دهیم.»
گفت: یعنی چه؟
گفتم: کودکانند که باید جشن تولد خود را، فقط در روزی خاص بدانند و از مولانا خواندم:
سالی دو عید کردن کار عوام باشد
ما صوفیان جان را هر دم دو عید باید
حیران نگاهم میکرد گفت: این یکی را دیگه قبول ندارم.
گفتم: شوخی میکنم میفهمم که تا تجربه مرگ و زندگی در هر “دم” و “بازدم”، چقدر راه است. چه فاصلهای است تا صوفی صفا شدن و شادمانی کردن از توان فرو بردن “دم”، و مجال بر آوردن “بازدم”. تا فهم اینکه در جاری جریان چنین آگاهی به اینجا برسیم که من هر روز و هر لحظه از رحم مادر جهان، از باطن نوشونده و به ظاهر کهن، زاییده میشوم. این همان نظریه خلق جدیده. حیرت انگیزه.
عجیب مشتاقانه پرسید چه میگوید:
خواندم:
هر زمان نو میشود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
ای برادر عقل یكدم با خود آر
دم بدم در تو خزانست و بهار
جان گفت من مریدم زاینده جدیدم
زایندگان نو را رزق جدید باید
ما را از آن مغازه عیشیست تازه تازه
آن را که تازه نبود او را قدید باید
شعر خوانیام که تمام شد گفت: دیگه چه؟ قدید یعنی چه؟
گفتم: قدید یعنی گوشت خشک شده، خیلی امید دارم درباره پیچیدگی و حیرتزایی آن در این عالم توی کتاب “مدیریت سیستمهای پیچیده” مطالبی بنویسم. چه حرفهایی دارند عطار و مولانا و حافظ؛ این نمادهای افتخار هر ایرانی
توی این حرفها بودیم که برای دوستم پیامکی آمد. در حال خواندن ابروانش در هم فرو رفت و یکباره کلامش دگرگون شد و گفت: اگر ما این تبریکمان را از شما پس بگیریم راضی میشوی؟! حالا نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی، تا کی میخواهی آب در جام فلسفه بنوشی؟ تو همه چیز را یا تأویل مدیریت میأکنی یا عرفانی- فلسفی. بابا سنت سنته، چون و چرا نداره. چون تو مال این آب و خاکی باید این سنتها را رعایت کنی.
گفتم: معلوم میشه دم گرم ما در آهن سرد شما اثری نداره عجب، سنتهای ایرانی همین بریز و بپاشهاست؟ احساس کردم حرفهایم مایه سوءتفاهم شده است با عجله گفتم: نه منظورم از این حرفها این نبود که شما اینجوری نتیجهأگیری کنی. من میگویم شادی با رویکرد بهرهورانه. شادی پایدار
در حالی دم در ایستاده بود گفت: از حرفهای شما، غیر آنچه گفتی حاصل نمیشود.
دستش را گرفتم و گفتم: من معلم بهرهوریام و براین اعتقادم اساس بهرهوری یک کشور به نگرش مردم جامعه برمیگردد که ریشه در آبشخور فرهنگ آن دارد و میدانم که یکی از اجزای اصلی هر فرهنگی که آیینهای باستانی دارد اسطورههاست. این اسطورهها بر خلاف تصور ما، فراتر از این نمادهای ظاهری، خالی
از راز و رمز و معنا نیستند. کندوکاو در آنها بسیار پیامآور است. ما باید عناصر مثبت فرهنگمان را بازیابی کنیم. مگه چینیها، ژاپنیها فرهنگهای کهن ندارند؟…
او دستگیره در چرخاند و گفتم: امیدوارم برداشت نادرست نکنی آنچه من گفتم نفی عوامل سیاسی و چه و چه نیست، سخنی به مناسب نقش شعور عمومی مردم بود در فرآیند توسعه، مخالفت با این پوستههای ظاهری غیراصیلی است که کارکرد انسجام بخش فرهنگی و شادیآور پایدار خود را از دست دادهاند. من نگران آنم که چرا امروز ایران با آن پشتوانه فرهنگی قوی، از کشورهای سرآمد در بهرهوری نیست؟ چرا کالای ایران در بازارهای جهانی خودنمایی نمیکند و بازار ما جلوهگاه انواع کالاهای خارجی است و دنبال جنس ترک میگردیم و نبرد ایرانیان و تورانیان میخوانیم؟ چرا فرهنگ ما عرصه تاختوتاز نمادهای بیشمار نیرانی (خارجی) است و صدها چرای دیگر…
اسفندماه ۱۳۸۶
پرسش:
۱) در موافقت و مخالفت آنچه در متن آمده است بحث کنید.
۲) کارکرد و نقش آیینهای سنتی ایرانی را به تفکیک در توسعه تجزیه و تحلیل کنید.
۳) نقش احساسات ناسیونالیستی را در هنگامه جهانی شدن نقد و بررسی کنید.