منبع: جامعه خبری تحلیلی الف / کاظم مفیدی / ۲۰ آبانماه ۱۴۰۲
معرفی کتاب «یادداشتهای یک کتابباز!»
نوشته: احمد راسخی لنگرودی
ناشر: همرخ؛ چاپ اول، پاییز ۱۴۰۲
۲۰۰ صفحه، قطع رقعی
در دنیای امروز که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی در تمام زوایای زندگی ما نفوذ کرده و میرود چون لشکری قدرتمند همه ذهن و ضمیر ما را در اشغال خود درآورد، داشتن دغدغهای به نام کتاب کاغذی شاید برای برخی شگفتانگیز هم باشد. چه شگفتانگیز و چه غیرشگفتانگیز، اما هستند کسانی که همچنان از این یار مهربان قدیمی با همان سیمای همیشگیاش رابطهای تنگاتنگ دارند. در مخیلهشان هم نمیگنجند روزی از آن جدا شوند. چراکه تنها کتاب کاغذی را کتاب میدانند و اصالتی برای کتاب غیرکاغذی قائل نیستند. کتاب الکترونیکی را فاقد صورت انسانی میدانند؛ عاری از جسم، شکل و شمایل. انگار مزاحمی است که میخواهد لذت خواندن را از آنها بگیرد. این درست که کتاب الکترونیکی حجم و وزن فیزیکی ندارد، قابل دسترستر است، برای ما اصلاً بار اضافی ایجاد نمیکند. در این خانههای قوطی کبریتی فضایی را اشغال نمیکند. برخلاف کتاب کاغذی هزینهای نیز به کتابخوان تحمیل نمیکند. در نتیجه، میتوان هزاران و حتی میلیونها صفحه کتاب را در تلفن همراه یا تبلت خود ذخیره کرد و با خود همه جا همراه داشت، وقت و بیوقت به سراغش رفت، اما با تمام این اوصاف کتاب کاغذی برای این افراد نقش و جایگاه دیگری دارد. از شأن و منزلت دیگری برخوردار است. این عده خوشتر آن دارند که هیئت کتاب را ببینند. در برابرشان عرض اندام کند. آن را مثل سایر اسباب و اثاثیه خانه میدانند که باید جایی به آن اختصاص داد و حقی مستقل برایش قایل شد. به زعم این کتاببازان مگر این یار مهربان چه چیزی کمتر از اسباب و اثاثیه خانه دارد؟!
«یادداشتهای یک کتابباز!» عنوان کتابی است که به تازگی توسط نشر همرخ به چاپ رسیده است. این کتاب که به قلم احمد راسخی لنگرودی نوشته شده میکوشد در چنین حال و هوایی از کتاب و ضرورت کتابخوانی سخن بگوید. این کتاب شامل ۴۵ یادداشت نگارنده، اشاره به وقایعی است که غالباً در اداره، خیابان، قطار شهری، کتابخانه، کتابفروشی، سفر و خوانش کتابی برای نگارنده اتفاق افتاده و نهایتاً سر از صحن مطبوعات و سایتهای خبری باز کرده است؛ عمدتاً در روزنامه اطلاعات و جامعه خبری تحلیلی الف. در زمانی بالغ بر نیم دهه.
در واقع، آنچه در این یادداشتها آمده به گفته نویسنده، زبان حال یک کتابباز است که با گردش نوک قلم بر سپیدی کاغذ نقش بسته است. گزافه نیست اگر گفته باشم بسیاری سر آن دارد که نوعی صمیمیت را بیآزماید؛ صمیمیتی از نوع مطبوعاتیاش.
عناوین پارهای از این یادداشتها چنین است: هستی و نیستی کتابها، داروهای مکتوب، زندگی و کتاب، لابلای کتابهای دست دوم قدیمی، ذهندرد، قفسههای فلسفه، کتابفروشیهای پاتوق، کافه کتاب، کتابخانه دوست، كتابنشينی در نوروز كرونايی، کتابی که میخرم، کتابهای کرایهای، كرونا را چه كسی خواهد نوشت؟! شبهفروشان عرصه قلم، روزهای پررونق ترجمه، واژهگردی، همسفر، پیش چشم پیرمرد، نويسنده اين كتاب منم! سنگنبشتههای قبور بخارا، نامآورترینها، کتابباز، کتابهای آسیبدیده، کتاب سال، مجمعالجزوات، قطارخوانی، پایان یک کتابفروشی، و…
راسخی لنگرودی در بخشی از یادداشت جذاب خود تحت عنوان «ذهن درد!» چنین آورده است:
«کاش دنیای ذهن هم مثل دنیای جسم هر وقت با مشکل روبرو میشد، مثلاً هرگاه از محتوا خالی میشد و نادانی و جهالت تمام زوایایش را پُر میکرد، درد میگرفت و با درد، خبردارمان میکرد. همان اصطلاحِ همیشه مهجورِ «ذهندرد»! مثل: دنداندرد، سردرد، پادرد، زانودرد، کمردرد، شکمدرد، و از این دست دردهای جسمانی که شکر خدا اینروزها کم هم نیست. آنقدر زیاد که همه گفتگوهای ما را ناجوانمردانه تسخیر کرده است.
شک نباید کرد اگر چنین دردی میبود با هیچ دردی قابل مقایسه نبود؛ کلانترِ دردها قلمداد میشد. در این صورت عجب دنیای متفاوتی برای بشر رقم میخورد؛ دردمندانِ ذهنی سرازیر میشدند به سمت کتابخانهها و کتابفروشیهای محل. همه تا ذهنشان کمی درد میگرفت نگرانی از سر و کولشان بالا میرفت. در رفع این نگرانی لحظهای درنگ نمیکردند. برای سلامتی ذهنِ خود پول پای کتابها میریختند. ساعتها پای این دارو مینشستند و با حرص و ولع سطرسطرش را میخواندند، یا همان بهتر که گفته شود میخوردند! دیگر اظهار نمیداشتند مطالعه مال بیکارالدولههاست، مال افراد بیعار! دیگر کسی نمیگفت دل و دماغ خواندن ندارم. در نتیجه، ذهنها از معلومات پُر میشد و در هر گفتگویی شرحهشرحه از زبانها میریخت. گفتگوها شکل تازه و دلنشینی به خود میگرفت. چشمها جور دیگری میدید. افقی دیگر به روی آدمیان گشوده میشد. آسیبهای اجتماعی و امراض روحی و شاید هم جسمی رو به کاهش مینهاد.
در چنین دنیایی بازار کتاب چه رونقی میگرفت؛ روز به روز پرفروغتر؛ چندان که بیا و ببین! جلوی کتابفروشیها مثل داروخانهها شلوغ بود. عطش خریدِ کتاب تمام شهر را پر میکرد. بیشتر سفارشات روزانه مردم حول محور کتاب دور میزد. شرکتهای تبلیغاتی عجب در خط تبلیغ کتاب میافتادند. خریداران دورهگرد راهی محلهها و کوچهها میشدند و به جای لوازم خانه با بلندگو داد میزدند: «کتاب میخریم، کتابخانه خریداریم»! بیشتر گفتگوها بر سر کتاب بود. همه از کتابهای خوب و تازه میپرسیدند؛ «از بازار کتاب چه خبر؟» احساس خسران میکرد کسی که کتاب نمیخواند. تیراژ کتابها در این کشور هشتاد و پنج میلیونی بالای بیست هزار جلد را تجربه میکرد، شاید هم خیلی بیشتر.
کتابی در قفسه کتابفروشیها خاک نمیخورد؛ نیامده میرفت به دست مشتری. مسافران در تاکسی و اتوبوس و قطار و هواپیما و ایضاً در کشتی، کتاب در دست به صفحاتش چشم میدوانیدند. دست دردمندانِ ذهن، کیسههای نایلونی کتاب بود و باشتاب به خانه میرفتند. دیجیکالاها کتابْ بارِ صندوق خود میکردند و به در خانهها میبردند. در هر خانهای کتابخانه بود؛ آنهم در چند هزار جلد. به هنگام اثاثکشی، این کتاب بود که بار اصلی اسباب و اثاثیه خانهها را تشکیل میداد. رقابت بر سر شمار کتابها بود. همه این شعار را میدادند: «هر چه کتاب بیشتر بهتر». در بازار سیاه دارو، راسته همان خیابان ناصرخسرو، کنار هر داروفروشی، کتابفروشی هم بود و زير لب با عبور هر رهگذر زمزمه ميکرد: «کتاب، کتابهای نایاب»! متقاضیان هم بابتش پولهای کلان میپرداختند. بازار نویسندگان مانند مطب پزشکان متخصص و فوق متخصص میگرفت. پول پای این بازار پرمشتری میریختند. چه بازاری میشد این بازارِ چشمپُرکن نویسندگان!
در این دنیای دلپذیر، شرکتهای دارویی دو نوع دارو عرضه میکردند: داروی جسم و داروی ذهن. کتابفروشیها حکم کیمیا را داشتند. معجزه میکردند. دیگر نبودشان در کوی و برزن کاملاً احساس میشد. دردمندانِ ذهن در خیابان با شتاب دنبالش میگشتند. وقتی نمییافتند صدایشان درمیآمد، برمیتافتند. عصبیت تمام وجودشان را فرامیگرفت؛ «اَه، چرا در این خیابان یک کتابفروشی پیدا نمیشود؟!
با «ذهندرد» شهر چه رنگ و روی زیبایی به خود میگرفت. بیا و ببین! همه جا بوی کتاب می-داد. چندان جای تعجب نبود که روزی بر سر در داروخانهای این پلاکارد دیده شود: «به زودی در این مکان کتابفروشی تأسیس میشود»! چقدر دیدنی بود این پلاکارد!»
از احمد راسخی لنگرودی تاکنون کتابهای زیادی در زمینههای مختلف فلسفی، اجتماعی، تاریخی، و فرهنگی به چاپ رسیده است که پارهای از مهمترین آنها عبارتند از: «با سقراط در شهر گفتگو»، «کافه پرسش»، «غرب و قومیت»، «غربت علم»، «اندیشه و سیاست»، «افقهای ناکجاآباد»، «سارتر در ایران»، «نفت و قلم»، «مهار قدرت»، «موج نفت»، و…..