مکاتبه علی شریعتی با مجله فردوسی درباره جلال آل احمد
مجله فردوسی (شماره ۹۷۷) تاریخ ۹ شهریور ۱۳۴۹ در یادداشتی به نام «سخنرانی و گاف!» مینویسد:«هفته گذشته دکتر علی شریعتی یک سخنرانی پیرامون روشنفکران در حسینیه ارشاد ایراد کرد که فیالواقع کلی گندهگوئی بود. و حضرتش بی که مقام خویش شناسد به تاخت و تاز به ساحت دیگران پرداخت. و باعث خیلی حرفها شد که بماند. شریعتی تلویحاً به مرحوم آلاحمد و غربزدگی او حمله کرد و علاوه بر آن با به نعل و میخ زدن، عجیب قصد ابداع و ایجاد تفکرات بیبدیل و شکیل داشت. و جالب اینکه اکثر حاضرین در مجلس نه تنها سخنرانی ایشان را تحویل نگرفتند بلکه اعتراضشان باعث شد که، سؤال کردن در مجلس به لطایفالحیل میسر نگردد. در هر صورت، از آقای شریعتی که ادعای روشنفکری میکند خواهش میکنیم در مقولاتی که بیش از اندیشه ایشان وسعت دارد وارد نگردند و عرض خود را نبرند و زحمت ما را زیاد نسازند.»
در تاریخ ۶ مهر ۱۳۴۹ دکتر شریعتی یادداشت زیر با نام: “سنگی از فلاخن دوست” را به مجله فردوسی میفرستد.
سردبیر محترم مجله فردوسی،
در شماره نهم شهریور مجله شما، مسئول صفحه مخصوص آشنایان دور و نزدیک با لحنی زشت به شخص من هتاکی کرده است که چون به این گونه حرفها خو کردهام و بدزبانی و جعل و کج فهمی و تحریف و تکفیر را، از جانب هر دو صف متعصب قالبی و تنگحوصله پر مدعی یعنی متقدمهای شبه روحانی و متجددهای شبه روشنفکر نسبت به هر کسی که در این مملکت صفی و صاحبی ندارد، طبیعی میدانم، عهد کردهام که هیچگاه به این مطالب شبه نقد که یا جنبه حقوقی دارد و یا جنبه روانشناسی ! پاسخ نگویم… این هم سنت الاولین جامعه ما است که وقتی کسی را بر سر بیگناهی میشوراندند که قرار بود نفلهاش کنند، پس از آنکه در زیر دشنام و لگد و چاقویش میگرفتند و کارش را میساختند و به خانه آقا بر میگشتند، سر سفره از هم میپرسیدند: «خوب، راستی تقصیر این بیدین فلان فلان شده چی بود»؟!…
اما آنچه مرا بر آن داشت که این نامه را بنویسم این بود که تنظیمکننده صفحه خاص آشنایان شما، از دو کنفرانس مبسوط و روشن من تنها مطلبی که فهمیده بود این بود که من تلویحاً به مرحوم جلال و غربزدگی او حمله کردهام! و تعجب کردم که کسی که چهار ساعت تصریحاًهای مرا نفهمیده است، چگونه تلویحاًها را درک کرده و آن هم حمله به جلال و غربزدگی که اگر دانشآموزی لااقل معنی کلی کنفرانس مرا به طور مبهم هم حس میکرده متوجه میشد که این سخنرانی، بزرگترین تحلیل و تجلیل از غربزدگی و نویسنده عزیز آن را تلویحاً در برداشت و نشان میدهد که مسئول صفحه اصلاً متوجه نشده که در حملههایم روی سخن با چه گروهی بوده است. از شما تعجب میکنم که چگونه قضاوت دربارهٔ یک سخنرانی علمی را به نوخاستگانی اجازه میدهید که پادوالعلمایند…
اینها که به تقلید روشنفکران اروپائی، مذهبیها و بازاریها را متعصب میشمارند و خود را روشنفکر و آزاداندیش و منطقی، به تصور اینکه من از نویسندهای که مراد ایشان بوده تلویحاً انتقاد کردهام، دروغپردازی آشکاری را علیه من و همه عقاید من و حتی مردمیکه به سخن من گوش میدادهاند روا میدانند. در حالی که من در همین جا سختترین انتقادات را به شخصیتهای روحانی کردهام و حتی به معتبرترین کتابها حمله کردهام و گاه اصول بدیهی عقاید مذهبی آنها را کوبیدهام و با اینکه بیش از آن جوان همکار شما قدرت و امکانات داشتهاند به من حق ابراز عقیده مخالف را دادهاند و نظر مخالف را روشنفکرانه تحمل کردهاند! هیچ روشنفکر راستینی، حتی شخص جلال هم انتقاد از “غربزدگی” را برای همیشه از افراد، سلب شده نمیداند. ولی آنچه من میخواهم بگویم این است که چون بسیاری از روشنفکران، مجله فردوسی را جدی میگیرند، شاید بپندارند که هرچه در فردوسی میخوانند رشحه قلم شخص شما و نتیجه تحقیق مستقیم شما است، در نتیجه استنباط کارمند مخصوص شما را از سخنرانی من باور کنند که به راستی من در یک کنفرانس عمومی جلال عزیز و کتاب عزیزترش حمله کردهام!
آری، در این سخنرانی که همکار جوان دستگاه شما آن را تاخت و تاز به ساحت دیگران خوانده اما نفهمیده که این دیگران چه کسانیاند؟ من به آن گروهی حمله کردهام که خود نمونه قربانیان غربزدگی و تخلیهشدگان همه فضایل انسانی و سرمایههای فرهنگیاند اما از وقتی شعار مبارزه با غربزدگی و تکیه بر مبانی فرهنگی خویش از طرف متفکرانی چون جلال یا از طریق ترجمه افکار شخصیتهای به نامی چون امه سزر و فانون و غیره در ایران طرح شد و این فکر رواجیافته اینها هم بدان تظاهر میکنند و با تکرار لفظی این عناوین، به خودنمایی و تظاهر به نواندیشی، روشنفکرمآبیهای ناشیانه و زشتی مشغول شدهاند و با اینکه سراپای وجودشان غربزده است – و آن هم در سطحی بسیار مهوع و مبتذل – خود را به پیروی و ارادتمندی امثال جلال، مخالف “غربزدگی” میشمارند و نمونه اعلایش همین متظاهر به ارادت نسبت به جلال است تا برای خود عنوانی دست و پا کند. غیر از این گروه متظاهر مدپرست مدعی که گرچه کارشان مهوع و سخت عامیانه است اما به هر حال بیآزارند به ساحت گروه دیگری هم حمله کردهام، گروه تازهای که کارشان سخت رندانه و زیانآور است و همان بلائی را بر سر فکر مبارزه با غربزدگی و نهضت بازگشت به فرهنگ اصیل خود میآورند که شبه ملاهای ما بر سر اسلام و تشیع آوردهاند و این دین، مذهب انقلابی و اجتماعی و سیاسی ضدطبقاتی را به صورت یک ماده تخدیرکننده درآوردهاند.
این ملاهای جدید نیز تحت عنوان خویشتنشناسی و احیای فرهنگ و سنت و هنر اصیل جامعه ما و بازگشت به شخصیت تاریخی و ریشه دار ملی ما رواج دهنده یک نوع ارتجاع جدید و پدیدآورنده استعمار نو شدهاند و بدتر آنکه از این گرایش و بینش مترقی اجتماعی و فرهنگی که ما همه امید و ایمانمان را بدان بستهایم، یک نقاب فریبنده و ستارالعیب برای آن کار دیگر ساختهاند و این مکتب ضداستعماری را محللی کردهاند برای ازدواج نامشروع خویش – که مدعی عصمت و تقوی و ناهمسازی روشنفکرانهاند – با کافرکیشانی که سالهاست به ظاهر و در چشم خلایق یکدیگر را سه طلاق گفتهاند و نهضت ضدغربزدگی و بازگشت به خویش را – که یک فکر انقلابی ضدامپریالیستی است به مقصود بازگشت به ارزشهای سازنده مترقی و متعالی اخلاق و مذهب و بینش و معنویت ما و احیای روح خلاقه تمدن و ایمان و فرهنگ و قوام گرفتن شخصیت اصیل انسانی و ملی ما است، این عوامفریبان جدید در سطح عوامشناسی بی هدف و سطحی پایین آوردهاند و به یک بازگشت ارتجاعی سنتپرستانه فلکلوریک بدل کردهاند و روح و جهت آن را گرفته و شاخ و نیش و قدرت و حرکت و حالت حملهاش را کوفته و شکستهاند و در نتیجه شده است یک نوع کار تفننی و جامعهشناسی و هنری و وجه مشترک کفر و دین و همدستی و همداستانی بالا و پایین و میبینیم که چگونه روشنفکران تند و تیز خیلی پر مدعی با حفظ سمت به احیاء و ابراز فرنگیمآبانه فرهنگ و هنر پرداختهاند و خیلی هم مشروع و حتی مترقیانه که یعنی مخالفت با غربزدگی، بازگشت به اصالتهای فرهنگی و ملی و خویشتن تاریخی و بالاخره همان تز پیشرو ضد استعماری که رهبران انقلابی و روشنفکر دنیای سوم و به خصوص آفریقا از قبیل فرانتز فانون و امه سزر و کاتب یاسین و عمر مولود و عمر اوزغان و سید و محمد قطب و شاندل و بن ابراهیم و ژولیوس نیرره و سنقور و… برآنند! چنانکه میبینید مسئلهای که در فردوسی تاخت و تاز به ساحت دیگران تلویحاً حمله به مرحوم جلال و غربزدگی فهمیده شده در سطحی نبوده است که در وسعت اندیشه و فضای دماغ همکار شما در صفحه آشنایان دور و نزدیک بگنجد! در حالی که سخنرانی را اگر شما یا دیگر نویسندگان و صاحبنظرانی که نماینده خط مشی فردوسیاند میشنیدند، بیشک آن را با طرز تفکر خود به شدت سازگار مییافتند. زیرا مسائلی که در این دو سخنرانی طرح کردم هر که با دنیای اندیشهها و احساسها و گرایشهای خاص نسل جدید کمابیش آشناست از اساسیترین مسائل نهضت روشنفکری نه تنها ایران، بلکه در همه جهان سوم و در اندیشه همه نواندیشان اصیل و مترقی جهان امروز تلقی میکرد. چنان که بیش از سه هزار دانشجو و تحصیلکردهای که در آن سه شب پیاپی کنفرانس روشنفکر و مسئولیت او در جامعه و فلسفه تاریخ در ادیان ابراهیمی مرا شنیدند همگی چنین تلقی کردند و من فکر میکنم برای تبرئه خود، نه تبرئه من (که من با اینکه هیچ وسیلهای برای عرضه خویش نداشتهام و نخواستهام، راه و روش زندگی و اندیشه و ایمانم روشن و مشخص است) به آنها که سخنان مرا شنیدهاند اعلام کنید که آنچه در صفحه آشنایان نوشته شده است تراوش احساسات شخصی همکار جوان شما و خلاف واقع بوده است…
شما خود میدانید با اینکه رشته تحصیل و تدریس و تفکر آزاد و مطالعه شخصی و کار اجتماعی و تمام زندگی معنویم در همین زمینهها بوده است و کارم هم منحصراً نوشتن و ترجمه کردن و گفتن، با این همه تا به حال در یکی از این مجلههای روشنفکری یک خط ننوشتهام و یک خبر نگذاشتهام. اما آنچه موجب شد که در برابر آن دروغپردازیها در مجله شما طبق معمول سکوت نکنم یکی این است که چرا در مجله شما؟ زیرا اگر قرار است که کسانی چون من در این شرایط فعلی نفله شوند فکر نمیکردم فردوسی قاعدتاً – آن چنان که از فحوای سخنش بر میآید – در حد خود به دفاع خواهد ایستاد و کسی را که مطرود در سرای زمانه است و بر او سنگها را بسته و سگها را رهانیدهاند، سنگ نوک تیزی خواهد بود در فلاخن دوست و اکنون که دیدم آری، نوک تیز، اما در فلاخن خصم، برایم سخت عجیب نمود. با اینکه گرگ باران دیدهام و عجایب و غرایب در این کشور اسرار آمیز بسیار دیدهام و هر خرق عاداتی در پیش نظرم عادی شده است و بارها چشیدهام و دیدهام که:
از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود!
دیگر اینکه چاپ چنین خبری در مجله شما برایم قابل قبول نبود؛ خبری که حتی حرفهایها هم خجالت میکشند چنین دروغ بیاساس و نامعقولی در برابر قریب سه هزار شاهد و ناظر بسازند و بعد هم با شهامتی که خاص اصحاب این پیشه است در مجله فردوسی چاپ کنند…
آقای عباس پهلوان! اگر بهعنوان سردبیر مجلهتان مصلحت نمیدانید که این نامه مرا چاپ کنید و فردوسی هم از آن گونه مجلههاست که از برخی افراد معین به هر بهانهای سخن میگوید و ستایش میکند و از برخی افراد معین در هر شرایطی نام نمیبرد و در توطئه سکوت علیه آنها شرکت میکند و از برخی افراد معین به هر بهانهای انتقاد میکند و راست و دروغ جعل و تهمت و تحریف، به مسخ شخصیت و هتک حیثیت آنان میپردازد و به آنها و کارشان و یا اندیشه و اثرشان حمله میکند و تهمت میزند اما حق دفاع را به آنان نمیدهد و برخلاف آنچه من و امثال من دربارهٔ فردوسی میاندیشیم از این حدود و ثغور تعیین شده پا بیرون نمینهد و شما نیز بعنوان سردبیر آن ناچارید ره چنان روید که رهروان میروند و مصالح مجله و کارمندان مخصوص آن را مراعات کنید، ولی بهعنوان شخص عباس پهلوان – یک نویسنده روشنفکر و آزاد و بیدار – نه بر اساس مبانی اخلاقی و انسانی و اجتماعی و فکری و خصیصه روشنفکری و آزادگی، لااقل طبق قانون مطبوعات! از قول من بنویسید که خبر حمله من به غربزدگی جلال جعل تهیهکننده صفحه دوستان و آشنایان بوده است و او از بنیاد متوجه نشده که در آن کنفرانس چه گفتهام و به چه گروهی تاختهام و گذشته از آن من “غربزدگی” جلال را نشانه آغاز یک فصل نو و یک پیچ تند در مسیر حرکت فکری و فرهنگی و اجتماعی نسل تحصیلکرده غربزده بیگانه با خویش میدانم و تمام امید و آرمان من و همه کوششهای فکری و فرهنگی و اجتماعی من و تمام ایمان و نهایت آمال من برای جامعهام و بخصوص روشنفکران جامعهام، استقلال او در برابر هجوم غارتگرانه فرهنگ صادراتی استعمار غربی است و دمیدن آن روح حیات بخش و فرهنگزا و شخصیتساز تاریخ و معنویت مسخ شده و مکتوم مانده گذشته زنده ما در کالبد پوک و بزک شده و بیاراده و بیتشخیص جامعه متجدد و متشبه است و این مکتب اعتقادی و راه اجتماعیای است که از آغاز زندگی فکری و معنویام همواره وقف آن بودهام و هر چه در این بیست سال گفتهام و نوشتهام و کوشیدهام همه در این جهت بوده است. پیداست که انتشار غربزدگی و بازگشت جلال را به گرایش خودآگاهانه نوینش از غربزدگی به بعد، یک پیروزی بزرگ برای مردم میدانم و در عین حال با تمام تاب و توانم با کسانی که به تظاهر دروغین بدان میپردازند و بخصوص کسانی که میکوشند تا از آن یک مکتب قومی جامعهشناسانه و هنری و یا فوق طبقاتی و محلل گونه بیضرر و مسالمتآمیز و مورد علاقه همه بسازند مبارزه میکنم و از همه آگاهان و روشنفکران اصیل و آزاد چشم دارم چنین کنند.
[به نقل از: دهباشی، علی (۱۳۶۴) یادنامه جلال آلاحمد، انتشارات پاسارگاد، ص ۶۵۸]