موسی اکرمی | مجلهی نگاه نو، سال سی و سوم، شمارهی ۱۴۱، بهار ۱۴۰۳، صص. ۱۸۳-۱۹۳
به مناسبت ۱۷ جولای، «روز جهانی عدالت بینالمللی» (World Day for International Justice)
درآمد: از دغدغۀ عدالت در اخلاق و سیاست تا عدالت بینالمللی رالزی
بخشهای اصلی جستار:
۱. از صلح بینالمللی تا عدالت بینالمللی
۲. از عدالت رالزی تا عدالت بینالمللی رالزی
۳. ارزیابی شتابزدۀ عدالت بینالمللی رالزی
جان رالز (John Rawls) در کوشش برای فرارَوی از استدلالهای سنتی توانست با تمرکز بر جهانشمول بودن اصل کلی انصاف کاربستپذیر بر همه دولتها راهکار ویژۀ خود برای تقویت نظم عادلانهتر جهانی را عرضه کند. او، با روششناسی ویژۀ خود در طرح نظریۀ عدالت در سطح ملی، به آموزههائی در سطح بینالملل پرداخت.
عدالت، در دو سپهر فردی و اجتماعی، مفهومی کانونی در فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی است. فزون بر جایگاه برجستهای که عدالت در اساطیر و ادیان داشت، در فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی نیز برترین جایگاه را یافت چنان که سقراط بلندترین و پیچیدهترین گفتوگوی خود در کتاب سترگ جمهوری را با «پرسش از چیستی عدالت» آغاز کرد.
سرانجام طرح بزرگ افلاطون برای سامانۀ بهینۀ سیاسی گِرد بحث پیرامون بنیادهای نظری و عملی تحقق عدالت شکل گرفت. ارسطو نیز دستیابی به عدالت فردی و جمعی را در دو اثر جاودانۀ اخلاق نیکوماخوسی و سیاست برترین آماج حکمت عملی خویش قرار داد. چنین بود که، بر پایۀ آموزههای بنیادین افلاتون و ارستو، مفهوم عدالت – با هر تعریفی که از آن عرضه میشد – به ستون فقرات اخلاق و سیاست در همۀ دستگاههای فلسفیای تبدیل شد که از این دو فیلسوف، با هر گونه پیشینۀ فکری یونانی و نایونانی، سرچشمه گرفته بودند.
با شکلگیری فلسفۀ سیاسی مدرن نیز تحقق عدالت همچنان اهمیت خود را حفظ کرد چنان که، برای نمونه، عدالت در کنار صلح آماج دستگاه گستردۀ دولت در لویاتان تامس هابز بود. با پدیدآیی لیبرالیسم بر زمینۀ فردگرایی مدرنیته آزادی فردی چنان اهمیتی یافت که عدالت در سایۀ آن قرار گرفت. با تحلیل کسانی چون کانت آشکار گردید که از نظریۀ «قرارداد اجتماعی»ی استوار بر آموزۀ «وضع طبیعی» نمیتوان به عدالت دست یافت. با پدیدآیی سوسیالیسمی که دغدغۀ عدالت داشت دو جریان لیبرالیسم و سوسیالیسم در تأکید بر آزادی و عدالت در برابر یکدیگر قرار گرفتند.
هرچند شماری از فیلسوفان بزرگ همواره به هر دو مقولۀ آزادی و عدالت باور داشتند، ولی نگرشهای عدالتطلبانۀ لیبرالهائی چون جان استوارت میل از یک سو، و دیدگاههای آزادیخواهانۀ طیفی از سوسیالیستهای مخالف بلشویسم و خوانشهای اقتدارگرایانه و تمامتخواهانه از مارکسیسم از سوی دیگر، نتوانستند به آشتی درخوری میان عدالتطلبی و آزادیخواهی دست یابند.
علیرغم پدیدآیی طیفی از سوسیال دموکراسی با خوانشهائی آشتیجویانه از آزادی و عدالت، سه ربع از سدۀ بیستم همچنان جلوهگاه رویارویی لیبرالیسم مدعی آزادیخواهی و سوسیالیسم مدعی عدالتطلبی بود تا این که جان رالز، در مقام یک فیلسوف اخلاق و فیلسوف سیاسی لیبرال، با تأثیرپذیری از فیلسوفان لیبرال برخوردار از گرایش عدالتطلبانه، کوشید ضمن پایبندی اصولی به سنت دیرین لیبرالیسم اروپایی-آمریکایی عنصر عدالتطلبی را باخوانشی ویژه از لیبرالیسم ترکیب کند.
نخستین روایت ویژۀ او از فلسفۀ عدالت لیبرالی در کتاب ارجمند نظریهای دربارۀ عدالت (1971، A Theory of Justice) تجلی یافت. او در عرضهداشت روایت خود از عدالت بر بنیادهای فلسفی-مابعدالطبیعیِ فراتر از دیدگاههای سیاسی رایج در یک جامعۀ لیبرالیِ بالفعل همچون آمریکا تکیه داشت. در رویارویی با نقدهای گوناگون در کتاب لیبرالیسم سیاسی (1993، Political Liberalism) کوشید با وفاداری بیشتر به پراگماتیسم آمریکایی به برداشتی سیاسی از عدالت دست یابد که به تبیین عدالت بر پایۀ واقعیات یک جامعۀ لیبرال دموکراتیک، با آرمانی چون همکاری منصفانۀ شهروندان عاقل و معقول و آزاد و برابر برای دستیابی به یک جامعۀ بهسامانِ برخوردار از تکثرگرایی معقول در زمینهای از آموزههای فراگیر فلسفی و دینی و اخلاقی، میپرداخت.
رالز سرانجام در کتاب قانون مردمان (1999، The Law of Peoples) برداشت خویش از عدالت را بر روابط بینالملل، یا روابط میان کشورها به کار بست. نظر به بهرهگیری رالز از پشتوانۀ نظری آموزۀ عدالت خود در فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی، و دغدغۀ او در کاربست این آموزه بر روابط بینالملل، بهویژه به پیروی از کوشش مهم کانت در طرح روابط بینالملل درخور برای دستیابی به صلح پایدار، میتوان با اندکی احتیاط و تسامح از آموزۀ «عدالت بینالمللی رالزی» سخن گفت و به سنجش نقاط قوت و ضعف آن و میزان شایستگیآن برای آیندۀ جهان پرداخت.