ذكر نكاتی درباره میرشمس الدین ادیب سلطانی
محسن آزموده / روزنامه اعتماد
میرشمسالدین ادیب سلطانی (۱۴۰۲-۱۳۱۰) درگذشت یا به قول ابوالفضل بیهقی فرمان یافت، بیستم مهر ماه ۱۴۰۲ خورشیدی، روز بزرگداشت حافظ. بازی نغز روزگار را ببین كه مادر شاعر و فرهیختهاش، بتول آغا، او را به عشق خواجه شیراز، میرشمس الدین نام نهاد. اوایل هفته پیش خبر آمد كه در بیمارستان ایرانمهر بستری شده. چند سالی بود كه از بیماریاش- ازجمله به علت كهولت- سخن میگفتند. همچنان میگفتند كه روابط محدود و گزیدهاش را كمتر هم كرده. برخی از فقر و نداریاش، به ویژه در سالهای اخیر میگفتند، همچنین از مناعت طبع بزرگوارش. تا پیش از آن هر از گاهی، به ندرت در محفلی یا جمعی حضور مییافت، مثل یك جلسه نقد كتاب یا در نمایشگاه كتاب یا … بعد از آن بسیار كمتر دیده شد. در روایتهایی كه از زندگیاش شنیدهایم و خواندهایم، اشارهای به همسر و فرزند نشده. پس تنها زندگی میكرد، البته قطعا همراه با خواهر و برادرهایش و بازماندگان آنها.
بزرگ انسانی بود كه باز به قول نویسنده تاریخ مسعودی، «چون او مرد كم رسد». وقتی خبر بستری شدنش را شنیدم، با استناد به گزارش علی بزرگیان در اندیشه پویا (شماره ۳۸، مهر و آبان ۱۳۹۵)، یادداشتی با عنوان «فیلسوف آشتی» نوشتم، به امید بهبود یافتنش كه سهشنبه ۱۸ مهر ماه در صفحه آخر روزنامه منتشر شد. در آنجا تلاش كردم كل گزارش علی را در چند سطر خلاصه كنم و اصلیترین ویژگیهای شخصیتی و رویدادهای زندگی ادیب سلطانی را فهرستوار بیان كنم. بعضی از آن اطلاعات را حتی دوستداران و آشنایان ادیب سلطانی هم نمیدانستند، مثلا نام و پیشه پدر و مادرش كه انسانهایی فرهیخته و ارجمند بودند و خواهر و برادرانش تحصیلكرده و دانشگاهی، یا اینكه در جوانی عضو حزب توده بوده و فعالیت سیاسی میكرده و بعد از كودتا به هند فراری میشود و از آنجا برای تحصیل روانپزشكی به اتریش میرود، بعد از فارغالتحصیلی به ایران میآید و بعد برای گشت و گذار هنری باز به اروپا میرود، در بازگشت چند سال زبان تدریس میكند و سپس از سال ۱۳۴۶ به استخدام موسسه فرانكلین در میآید و … الخ. اكثر این اطلاعات تكراری است.
در این یكی، دو روز هم بسیاری از همان دادهها، بیشتر یا كمتر، به صورت متن یا به شكل صوتی و تصویری باز در شبكههای اجتماعی و رسانههای مختلف، همرسانی شده. مطالبی از این دست كه او زباندانی بسیار زباندان بود و به چندین و چند زبان زنده و مرده دنیا، تسلطی شگفتانگیز داشت، مثل آرامی و عبری. در یك فایل صوتی كه سخنرانی كوتاه اوست به مناسبت نقد یك فرهنگنامه، میشنویم كه چطور انگلیسی و آلمانی و فرانسه و یونانی را با لهجه غلیظ صحبت میكند. یعنی آنكه زباندانی او فقط در حد خواندن و نوشتن و ترجمه كردن نبود. در خاطرات افراد خواندهایم با كسی كه انگلیسی میدانست، انگلیسی صحبت میكرد، با آلمانی دان، آلمانی و با فرانسه زبان، فرانسوی. میگفتند برای آمادگی در ترجمه ارگانون (منطق) ارسطو از یونانی، ایلیاد و اودیسه هومر را بلند بلند میخوانده. یا برای دوستانش اشعاری از پوشكین (به زبان روسی) یا قطعاتی از نمایشنامههای شكسپیر را از بر، دكلمه میكرده.
همزمان با این اعتراف همگانی به زباندانی شگفتانگیز و خارق العاده ادیب، همگان به سلیقه و رویكرد و رهیافت خاص او به ترجمه و زبان و نثر عجیب و غریبش هم اذعان دارند. خواندن متنهایی كه او ترجمه كرده، كار سادهای نیست. خواه این متن، اثری عمیقا فلسفی باشد، مثل ترجمه «سنجش خرد ناب» ایمانوئل كانت و ترجمه «رساله منطقی-فلسفی» لودویگ ویتگنشتاین و ترجمه «جستارهای فلسفی» راسل و ترجمه «بنیادهای منطق نگریك» از داوید هیلبرت و ویلهم آكرمان، خواه شاهكاری ادبی مثل «هملت» و «سوگنمایش ریچارد سوم» از ویلیام شكسپیر. در متنهای فلسفی او برای اصطلاحات كم و بیش آشنایی چون سوژه، هنر، متافیزیك، تناقض، دلیل، تحلیل، تجربی، تصویر، دیالكتیك، جاذبه، همه، استدلال، به ترتیب با این اصطلاحات غریب و ناآشنا بر میخوریم: درون آخته، تشنیگ، متاگیتیك، آخشیج گویی، چم، آناكاوی، آروینی، فراآزش، دویچمگوییك، آپاآژیرنده، هرویسپ، چم ورزی (رك: واژهنامه سنجش خرد ناب، آلمانی-انگلیسی- فرانسه- فارسی، در انتهای ویراست دوم ترجمه كتاب سنجش خرد ناب، نوشته ایمانوئل كانت ترجمه دكتر میرشمس الدین ادیب سلطانی، تهران: امیركبیر، ۱۳۸۳).
برای آشنایی با سبك نثر ادبی او كافی است چند خط از یكی از ترجمههای او را بخوانیم. آشناترین آنها، گفتار مشهور بودن یا نبودن شكسپیر است. ادیب چنین ترجمه كرده است: «بودن یا نبودن، این است پُرسمان: /آیا والاتر است رنج بردن/ از فلاخنها و تیرهای بخت دُژآهنگ، / یا جنگافزار برگرفتن در برابر دریایی از آشوبها، /و با رویاروی رزمیدن، آنها را پایان بخشیدن؟ مردن – خفتن، / نه بیش؛ و با خوابی توانیم گفت كه پایان میبخشیم/ درد دل، و هزاران تكانه طبیعی را /كه تنْ مردهریگْبرِ آنها است؟: این فرجامی است/ كه به تخشایی[جدیت، كوشایی] باید آرزو شود.» (هملت، ویلیام شكسپیر، پارسی از م.ش. ادیب سلطانی، موسسه انتشارات نگاه، تهران ۱۳۸۵، صفحه ۱۶۸). این ترجمه را مقایسه كنیم با ترجمه زندهیاد استاد مجتبی مینوی: «ببودن یا نبودن، بحث از این است/ آیا عقل را شایستهتر آنكه: / مدام از منجنیق و تیر دوران جفاپیشه ستم بردن/ یا بر روی یك دریا مصائب تیغ آهیختن/ و از راه خلاف ایام آنها را سرآوردن/ بمردن، خواب رفتن، بس/ و بتوانیم اگر گفتن /كه با یك خفتن تنها/ همه آلام قلبی و هزاران لطمه و زجر طبیعی را كه جسم ما دچارش هست/ پایان میتوان دادن/ چنین انجام را باید به اخلاص آرزو كردن»
كوتاه سخن آنكه درباره دقت و صحت ترجمههای ادیب سلطانی از متنهای اصلی، هیچ كس چون و چرا نكرده و تقریبا همگان متفقالقولند كه مو لای درز دقت آنها نمیرود. این هم هست كه او نمیخواست سرهنویسی كند و با واژههای زبانهای دیگر مثل عربی و انگلیسی و آلمانی و یونانی و… مشكل خاصی نداشت. اما بهزعم خودش میكوشید واژهای دقیق و درست برای هر كلمه پیدا كند و ترجیحش این بود كه این واژه از گنجینه میراث زبان و ادبیات فارسی یا پارسی باشد. اما اكثرا خواندن این متنها را به علت معادلهای غریب و ناآشنا سخت میدانند و جز متخصصان، كمتر كسی سراغ ترجمههای او میرود. با این همه بعید است كه ادیب سلطانی، چندان برای خواننده امروزی و اینجایی یا لااقل بهتر است بنویسم خواننده غیرمتخصص، ترجمه میكرد. او با ترجمهها و نوشتههایش داشت كاری هنری میكرد، یعنی به شیوه «صنعتگری قرون وسطایی» اثری جاودان با همه ظرافتها و دقتهایش خلق میكرد. بهترین گواه این ادعا، كتاب سترگ و مرجع «راهنمای آماده ساختن كتاب» است، كتابی كه ادیب آن را «برای مولفان، مترجمان، ویراستاران، رسانهگران، كتابداران، ناشران، چاپخانهها و دوستداران كتاب» نوشته، یعنی برای همه اهل فرهنگ و دوستداران آن در بیش از هزار و صد صفحه.
در همین یكی، دو روز، این را هم شنیدهایم و خواندهایم، كه شیفته و متخصص هنر بود. فقط هنرشناس نبود، خودش هنرمندی حاذق بود. مهارت و شناختش در نقاشی و موسیقی زبانزد است. سینما را هم خوب میشناخت. حسن كامشاد، مترجم نامدار، در جلد اول خاطراتش نوشته، شاهرخ مسكوب (كه از ادیب آلمانی یاد میگرفته)، به واسطه ادیب سلطانی شیفته موسیقی كلاسیك شده. میگفتند پیانیست چیرهدستی است. این را لیلی گلستان هم در خاطره شیرینی كه از او نقل كرده، گفته. شاهد تبحرش در نقاشی هم سلف پرترهها یا خودنگارههایی است كه این روزها در شبكههای اجتماعی از او منتشر شده است. روی جلد و داخل كتاب كوچك «بودن یا نبودن: تگ گفتار هملت در سوگنامه هملت شاهپور دانمارك سروده ویلیام شكسپیر» ترجمه و تالیف ادیب سلطانی (نشر نی، ۱۳۷۵) میتوان نقاشیهای دیگری از ادیب سلطانی را دید و با سبك و نگاه او در نقاشی بیشتر آشنا شد.
شك نیست كه شهرت ادیب سلطانی در چند روز اخیر مرهون رسانههای اجتماعی است تا پیش از آن اندك شماری نام او را شنیده بودند. سخت گزیده كار بود و بسیار گوشهگیر و معاشرانش را خودش برمیگزید. خلقیات خاصی داشت و از قدرت و جاه و مقام گریزان بود. بسیار مبادی آداب بود و «جنتلمن». به لحاظ سیاسی چپگرا بود و به گفته بابك احمدی در سال ۱۳۹۵، دستكم تا آن زمان این گرایش سیاسی را حفظ كرده بود. در یكی از كتابهایی هم كه به زبان انگلیسی نوشت، این گرایش مشخص بود: «مساله چپ و آینده آن: یادداشتهای یك ناظر» (به زبان انگلیسی، ناشر هرمس، ۲۰۱۰).
من او را قبل از آنكه دانشجوی فلسفه شوم به واسطه آثارش شناختم. در دوره كارشناسی مهندسی، شیفته فلسفه بودم و اولین كتابی كه از او دیدم، ترجمه «رساله منطقی-فلسفی» ویتگنشتاین بود. بعد از مقدمه، با دقت و خط به خط، بیست صفحه ابتدایی این كتاب را خواندم. كتاب بعدی، ترجمه ارگانون بود كه دوستم مرتضی كه مهندسی برق میخواند، آن را خریده بود، اما چون علاقه من را به فلسفه دید، به من هدیه داد. از این كتاب تنها مقدمهاش را خواندم و بالاخره «سنجش خرد ناب» كانت كه غیر از مقدمه، به مناسبت فلسفهخوانی، بخشهایی از آن را خواندهام، به سختی و با مراجعه مكرر به واژهنامه. در میان دانشجویان و اساتید فلسفه، نامی یكه و یگانه داشت و همه با احترام و شگفتی از او یاد میكردند. مخصوصا كه آن زمان كمیت زباندانی اكثر استادان و دانشجویان سخت میلنگید، درحالی كه به شكلی تناقضآمیز، وسواس غریبی در میان همه فلسفهدانها یا شیفتگان فلسفه نسبت به زبان وجود داشت و همه تكرار میكردند كه كسی كه زبان نمیداند، فلسفه نمیداند یا نمیفهمد. امروز دیدم یكی نوشته ادیب سلطانی، زباندان بود، چرا او را فیلسوف خواندهاند؟ در گفتارها و نوشتارهایش، نكات و ایدههای بدیع كم نبود، مثل همان نكتهای كه در سخنرانیاش در جلسه نقد و بررسی یكی از مدخلهای فرهنگنامه فلسفی در سال ۱۳۸۹، درباره ربط استعدادهای نحوی و گرامری زبان با شیوه اندیشیدن و فلسفهورزی میگوید، یا آنچه درباره تفكر آشتیگروانه نوشته است. در هر صورت اطلاق عنوان فیلسوف، با اعتبارهای گوناگون صورت میگیرد. بگذریم كه برای فرهیخته پرافتخاری چون او، اطلاق یا عدم اطلاق این عنوان تفاوتی ندارد.
میرشمسالدین ادیب سلطانی، از آن دست انسانهایی است كه هر چه بگذرد، بیشتر شناخته میشود. او با آثاری كه خلق كرد، نامی ماندگار از خود به جای گذاشت. مخاطب اولی و اصلی او معاصرانش نبودند. همسخن بزرگان بود. مخاطب اصلی او اینان بودند: انكسیماندروس و پلاتون (افلاطون) و هراكلیتوس، زدنون الئاتی، گورگیاس، پروتاگوراس، دموكریتوس، اوقلیدوس مگارایی، ارسطو[آریستوتلس]، راجر بیكن، قدیس توماس آكوئیناس، رنه دكارت، باروخ بندیكتوس ده اسپینوزا، هملت شاهپور دانمارك، ویلیام شكسپیر، سر آیزاك نیوتن، گوتفرید ویلهلم فرایهر فون لایب نیتس، دیوید هیوم، ایمانوئل كانت، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، آلبرت آینشتاین، برتراند آرثر ویلیام راسل، لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین، رودلف كارناپ، یهوشوعا بار-هیللف آلفرد تارسكی و لارنس اولیویه. یادش جاودان. ایدون باد، ایدونتر باد. با ستایش و نیایش و با امید.