شجاعت معلمی

شجاعت معلمی

یادداشتی از دکتر طهماسب کاوسی

«معلم، رستم فرهنگ است. کار معلم، تعلیم و تربیت در بستر جامعه است. در قرن ۲۱ معلم قهرمان فرهنگ مدرن است. بنیان فرهنگ مدرن، بر سواد استوار است. تمام ارکان مدرسه، حولِ محور خوانایی و نویسایی می‌چرخد. مهم‌ترین وظیفه‌ی معلمی، معلم بودن است. معلمی را با انقلابی بودن تعریف نمی‌کنند. معلمی با روحیه‌ی محافظه‌کاری و زیست گله‌وار تعریف نمی‌شود. شجاعت معلمی به معنای این است که خودش را باور کند که معلم است.»
– دکتر نعمت الله فاضلی، سخنرانی «شجاعت معلمی»، انجمن جامعه‌شناسی لرستان، ۸ شهریور ۱۴۰۴

معلم، نامی است که در طول تاریخ همواره با احترام و ستایش آمیخته بوده است؛ اما در عصر ما، معنای معلمی دیگر محدود به انتقال محفوظات و تکرار فرمول‌ها نیست. قرن بیست‌ویکم، قرنی است که جامعه‌ی بشری بیش از هر زمان دیگری به بازآفرینی معنا، به پرسشگری و به بازاندیشی نیاز دارد. در چنین روزگاری، شجاعت معلمی نه در انباشت دانش، بلکه در توانایی باز کردن افق‌ها، در توانایی کاشتن بذر تردید و تفکر، و در ایستادن در برابر جبر زمانه تعریف می‌شود.

شجاعت معلمی یعنی آن‌که معلم خود را صرفاً کارگزار نظام آموزشی نپندارد؛ بلکه خود را حامل فرهنگ و پرسشگری بداند. او باید باور کند که معلم بودن صرفاً یک شغل نیست، بلکه یک زیست است، یک حضور مداوم در صحنه‌ی فرهنگ. معلم اگر بخواهد در دل جامعه‌ی مدرن نقشی بازی کند، باید نخست به خویش ایمان بیاورد و از زیر بار تعاریف کلیشه‌ای و تقلیل‌گرایانه‌ی شغلش بیرون بیاید.

آسیب نخست: تقلیل معلم به کارمند

یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های امروز آموزش، تقلیل دادن معلم به کارمندی اداری است؛ کسی که موظف است در ساعتی معین حضور یابد، مطالبی از پیش‌تعیین‌شده را تدریس کند و سپس پرونده‌ی روز خود را ببندد. این تصویر از معلمی، با حقیقت آن فاصله‌ای نجومی دارد. معلم، کارمند ساده‌ی دستگاه اداری نیست؛ او حافظ و پرورنده‌ی آینده است. اما تا زمانی که معلم، خودش را در چارچوب‌های بروکراتیک محصور ببیند، شجاعت معلمی مجال بروز نخواهد یافت.

شجاعت، یعنی توان ایستادن در برابر این تقلیل و اعلام این حقیقت که معلمی شغل نیست، رسالت است. معلم، بذر آینده را می‌کارد؛ و اگر خود را در حصار جدول حضور و غیاب زندانی کند، رسالتش عقیم می‌ماند.

آسیب دوم: محافظه‌کاری و زیست گله‌وار

معلمان در بسیاری از نظام‌های آموزشی به نوعی زیست جمعی و محافظه‌کارانه سوق داده می‌شوند. این محافظه‌کاری از ترس‌ها می‌آید: ترس از گفتن حرف متفاوت، ترس از زیر سؤال بردن عادت‌های کهنه، ترس از ایستادن در برابر جریان غالب. اما حقیقت آن است که معلمی، بدون عبور از این هراس‌ها، چیزی جز تکرار ملال‌آور عادت‌ها نیست.

شجاعت معلمی یعنی عبور از این ترس‌ها. یعنی جرأت داشتن برای گفتن آنچه باید گفته شود، نه آنچه خوشایند ساختار است. یعنی پذیرفتن این حقیقت که فرهنگ مدرن با پرسشگری زنده است، نه با تکرار.

آسیب سوم: وابستگی به شعار و ایدئولوژی

بزرگ‌ترین خطری که همواره معلم را تهدید کرده، افتادن در دام ایدئولوژی است؛ اینکه او خود را نماینده‌ی یک جریان سیاسی یا عقیدتی بداند و رسالتش را در تبلیغ آن خلاصه کند. معلمی در ذات خویش فراتر از مرزهای سیاست و ایدئولوژی است. رسالت معلم، پرورش ذهن‌های آزاد است، نه بازتولید سربازان فکری.

شجاعت معلمی در این است که از این دام رها شود. او باید یاد بگیرد به جای تحمیل یک روایت، دانش‌آموز را به کشف روایت‌های گوناگون دعوت کند. فرهنگ مدرن، بر کثرت صداها بنا شده است، نه بر یکنواختی و یکدستی.

شجاعت در عصر سواد

بنیاد فرهنگ مدرن بر سواد استوار است (فاضلی، ۱۴۰۴). اما سواد در قرن بیست‌ویکم، دیگر صرفاً توانایی خواندن و نوشتن نیست. سواد امروز، یعنی توانایی خواندن جهان، رمزگشایی از رسانه‌ها، درک روایت‌های پنهان و تولید اندیشه. معلم اگر بخواهد قهرمان فرهنگ مدرن باشد، باید از سطح «خوانایی و نویسایی» عبور کرده و به عمق «فهم و تفسیر» برسد.

شجاعت معلمی در اینجا آن است که خود را محدود به کتاب درسی نکند. او باید جرأت داشته باشد که از دیوارهای کلاس بیرون بزند، دانش‌آموزان را با جهان واقعی پیوند دهد، و نشان دهد که سواد تنها مهارت فنی نیست، بلکه سبک زندگی و ابزار آزادی است.

معلم و ایمان به خویشتن

در نهایت، جوهره‌ی شجاعت معلمی در یک نکته خلاصه می‌شود: ایمان معلم به خویشتن. بسیاری از معلمان، زیر فشار ساختارها و انتظارات، خویشتن خویش را فراموش می‌کنند. آنان دیگر به یاد نمی‌آورند که چرا معلم شدند و برای چه رسالتی قدم در این مسیر گذاشتند.

معلمی یعنی ایستادن بر مرز میان گذشته و آینده. معلم همان پل نامرئی است که سنت‌های دیروز را به فرداهای ناشناخته پیوند می‌دهد. و این کار، اگر بدون ایمان به خویش انجام شود، بی‌ثمر خواهد بود.

معلم باید باور کند که بودنش معنا دارد، حتی اگر ساختارها او را نادیده بگیرند. او باید بداند که هر کلمه‌اش، هر نگاهش، هر لبخند و هر سکوتش، می‌تواند سرنوشت نسلی را دگرگون سازد. این ایمان، همان شجاعت حقیقی معلمی است.

فرجام سخن

شجاعت معلمی، شجاعت جنگیدن با دشمن بیرونی نیست؛ شجاعت نبرد با دشمن درونی است: ترس، محافظه‌کاری، روزمرگی و فراموشی رسالت. معلمی، در قرن بیست‌ویکم، بیش از هر زمان دیگری نیازمند جرأت است؛ جرأت برای متفاوت بودن، برای اندیشیدن، برای آزاد کردن ذهن‌ها.

معلم اگر خود را تنها کارمند نیابد، اگر در دام محافظه‌کاری و ایدئولوژی نیفتد، و اگر به رسالت فرهنگی خویش ایمان بیاورد، آنگاه می‌تواند قهرمان واقعی فرهنگ مدرن باشد.

شجاعت معلمی در نهایت چیزی جز این نیست: اینکه معلم، با همه‌ی ضعف‌ها و محدودیت‌ها، به خویش بگوید: «من معلمم؛ و در سادگی نقش من، جهان سرشار از تغییر می‌شود.»