لذت کتاب خواندن و بودن در کنار آن
نعمت الله فاضلی، ۲۰ خرداد ۱۴۰۲
چند روز پیش رفته بودم منزل علی دهباشی، به قول استاد محمدعلی موحد، امیر بخارا. میدان فلسطین است. منزلش مانند وجودش لطف و لطافت فرهیختگی و فرهنگ دارد. منزلش کتابخانهای است انبوهی از کتاب، آن هم چه کتابهایی. دو ساعتی آنجا بودم و احساس کردم دهباشی و دهباشیها انرژیشان را از کتابها میگیرند، همین کتابهایی که از کف تا سقف خانهشان را پوشانده.
از نوجوانیام جذابترین خاطرههایم گوسفندچرانی در صحرا و ور رفتن و بازی با کتابخانه شخصیام در خانهمان است. ضلع شمالی مهمانخانهمان که «اتاق بزرگ» میگفتیم کمد کوچک کتابخانهای داشتم که سی چهل جلد کتاب داشت. تقریباً هر روز آنها را از نو میچیدم و تمیز میکردم. عادتم شده بود، عادتی که هنوز ترک نکردهام و شدیدتر هم شده است. جسم کتابها و لمس کردنشان حالم را خوب میکند. کتاب، برایم آرامبخش است. تماشا کردن کتابخانه، برایم حس و حالی دارد که توان بیانش را ندارم.
کتابها دوست داشتنیاند. حتی کتابنخوانها هم کتابدوستاند. برخی شیدای کتاباند، برخی هم کمتر، اما به کتاب احترام میگذارند. قصه فقط جان و محتوای کتاب نیست که ما را مجذوب خود میکند، بل جسم کتاب هم زیبا و زیبنده زندگی آدمی است.
آلیسون هوور بارتلت در کتاب خواندنیاش «جنون کتاب» (۱۳۹۹) داستان واقعی یک دزد کتاب یعنی آقای جان گیلکی را مینویسد. گیلکی تمام عمرش صرف به دست آوردن کتابها میشود و در این راه خطرها میکند و زندانها میرود و بسیار سختیها میکشد. به قول بارتلت «عشق معصومانه به کتاب» داشت و «طلسم کتاب مسحورش کرده بود». چنان شیفته کتاب بود که پدرش به شوخی به او گفته «وقتی از شکم مادرم بیرون میآمده ام کتابی توی دستم بوده».
مسئله خواندن کتابها نبود، «تصاحب کتابها هم به او انگیزه میداد». کتابها «خود آرمانیاش بودند».
بارتلت از جان گیلکی میپرسد چه چیز کتابها وسوسهاش میکند؟ جان میگوید:
«کتاب بصری است، به شکل و شمایلش مربوط میشود، وقتی همهشان در قفسه کنار هم مینشینند».
بارتلت نقل میکند یوجین فیلد در ۱۸۹۶ کتابی با عنوان «ماجراهای عاشقانۀ یک شیدای کتاب» مینویسد و میگوید «کتابها حس دارند. … کتابهایم مرا میشناسند و دوستم دارند. صبحها تا چشم باز میکنم، کل کتابهایم مرا میشناسند و دوستم دارند».
بارتلت میگوید جسم کتابها کارهای مهم و جالبی میکنند و «اینها نه اشیایی زیبا» بل «ارتباط ما را با گذشته از طریق حجم و جسمیت خود حفظ کردهاند.»
بله، جسم کتابها هم جان و معنایی دارد که مستقل از محتوا و کلمات داخل کتاب است. آلبرتو مانگل کتابی بینهایت جذاب با عنوان «برچیدن کتابخانهام» (۱۴۰۱) دارد و توصیف هایی شگفت از کتاب و کتابخانه میدهد از جمله این که «کتابخانه آشیانه خاطرات است». مانگل قصه ور رفتن و به قول خودش برچیدن کتابها و کتابخانه را روایت میکند و حس و حال کتاببازها در این برچیدنها را مینویسد. آنها که کرم کتاباند میدانند ور رفتن با کتابخانه و کتابها لذتی حتی بیشتر از کتاب خواندن دارد، هر چند به پای کتاب نوشتن نمیرسد.
اومبرتو اکو و ژان کلود کریر در کتاب «از کتاب رهایی نداریم» قصههای شیداییشان به کتاب را میگویند و فصلی هم با عنوان «کتاب نخواهد مرد» دارند. مشتاقان کتاب خواندن این کتاب را از دست ندهند و ببینند چرا از کتاب رهایی نداریم و کتاب نمیمیرد.
قیمت کتاب خیلی گران است و کتابهای الکترونیک هم رونق دارند، اما کتاب چاپی ارزشها و دلالتهای خودش را دارد. کمی از آنها را گفتم. خودتان مابقیاش را میدانید.
منبع: پنداشت: کتاب نخواهد مرد