نوشتن و ننوشتن

نوشتن و ننوشتن

طهماسب کاوسی

گاهی پیش می‌آید که نمی‌نویسی. نه چون چیزی برای گفتن نداری، بلکه چون حس می‌کنی اگر حالا بنویسی، حرمتِ کلمه می‌سوزد. این سکوت، از خستگی یا ترس نیست؛ از احترام است. احترام به معنا، به دردی که هنوز خام است، به رازی که وقت گفتنش نرسیده.

اما خطر سکوت طولانی، تبدیل شدن آن به بی‌تفاوتی است. بی‌تفاوتی دشمن وجدان است و باعث می‌شود صدای تو خاموش شود و جا را به کسانی بدهد که فریاد می‌زنند، بی‌آنکه چیزی برای گفتن داشته باشند. اگر کلمه در برابر دروغ نایستد، دروغ جای آن را می‌گیرد و حقیقت خسته می‌شود.

نوشتن همیشه آرام نیست. گاهی هر جمله زخمی تازه است و هر واژه خطری. اما ننوشتن هم همیشه درست نیست؛ گاهی سکوت یعنی پشت‌کردن به چیزی که باید گفته می‌شد. گاهی نوشتن تنها کاری‌ست که وجدان از تو می‌خواهد — نه برای نمایش، که برای دفاع از خودت و از آنچه درونت هنوز زنده است.

در این دنیای پر از تصویر، ما زیاد می‌بینیم اما کم می‌فهمیم. هیچ تصویری جای یک جمله‌ی صادق را نمی‌گیرد. تصویر می‌گذرد، کلمه می‌ماند، چون کلمه از جنس وجدان است و یادآور زندگی و معناست.

شاید گاهی تنها باشی، اما اگر راست بنویسی، تنها نیستی. صداقت همیشه راهی برای شنیده‌شدن پیدا می‌کند — حتی در میان هیاهو. امروز که فریاد زدن آسان شده، آرام نوشتن خودش نوعی شجاعت است؛ شجاعتی از جنس وقار.

نوشتن یعنی بیدار ماندن وقتی جهان تو را به خواب می‌برد. هر بار که قلم روی کاغذ می‌لغزد، انگار داری با فراموشی می‌جنگی. کلمه، بذر است. امروز در خاک خاموشی می‌کاری، شاید فردا در ذهن کسی بروید. پس نوشتن همیشه برای «الان» نیست؛ گاهی برای فردایی‌ست که تو در آن نیستی.

و سکوت، اگر از آگاهی باشد، خودش نوعی نوشتن است — مکثی در موسیقی معنا. اما سکوتی که از بی‌حسی می‌آید، نشانه مرگ کلمه است. نویسنده‌ی واقعی سکوت می‌کند تا آماده‌ی نوشتن شود، نه برای فرار. او می‌داند هر واژه امانتی‌ست و باید با تقوا خرج شود. نوشتن برای او نوعی عبادت است — عبادتی از جنس بیداری.

دنیا عوض شده، اما جوهر کلمه هنوز همان است. وظیفه نویسنده این است که این قدرت را دوباره یادمان بیاورد و ایستادن در برابر بی‌حسی را یادآوری کند. نوشتن یعنی گفتن این‌که هنوز چیزی در جهان هست که ارزش گفتن دارد؛ و ننوشتن، اگر از آگاهی باشد، یعنی سپردن کلمه به زمان — تا در لحظه‌ای دیگر، دوباره زاده شود.

کلمه‌ها روی پوست زمان نوشته می‌شوند، نه با جوهر، بلکه با اندیشه. اگر حتی یک جمله راست بنویسی، نامت را روی این پوست حک کرده‌ای.

پس گاهی ننویس، اگر قرار است نوشتنت دروغ باشد. اما هم‌چنین بنویس، اگر سکوتت باعث می‌شود دروغ‌ها قد بکشند. میان این دو، راهی هست — راه وجدان. نوشتن شکلی‌ست از زیستن، تلاشی برای انسان ماندن، حتی وقتی جهان از انسان‌بودن خسته شده است.