نویسنده: افروز هوشنگ
نعمتاللّه فاضلی در آغازِ کتابِ، صلح ایرانی، لازمۀ صلح و صلحگستری را ایستادگی میداند و آنچه برای او اهمیت دارد کنکاش و کاوش در چیستی و چرایی این ایستادگی است؛ و در سرانجامِ مقدمه، صلح را نیازمندِ ایستادگی و خلاقیت و سختکوشی میداند که این هر سه را همزمان میتوان به زیبایی و والایی در خانههای دورۀ سلجوقی و ایلخانیِ یزد به نظاره نشست. جاییکه «به دلیل مناسب نبودنِ بادی که از روی کویر به شهر میوزیده و همراه خود گرما و گردوغبار میآورده، در کل بافت شهر خانهها به باد پشت کردهاند. در دورۀ ایلخانی آهستهآهسته حجمی از ساختمان که رو به باد بوده خود را بالا کشیده و روی اتاقکی که پشت آن حجم مرتفع قرار داشته، سایهانداز میشد. کمکم فهمیدند که بادِ مزاحم را اگر از خلال این فضایِ سایه عبور دهند، هم از حرارتش کاسته میشود و هم به دلیل پیچخوردن، میزانِ زیادی از گردوغبار خود را از دست میدهد. در دورۀ تیموری اولین نمونههایِ بادگیر در این شهر مشاهده میشود. در دورۀ صفوی شاهدیم که بادگیر بهمثابۀ یک عنصر و نماد شاخص در معماری یزد حضور دارد و نکتۀ مهم آن که طی روند و فرایند تکوین بادگیر، بادِ نامطلوب مانع صرف پنداشته نشده؛ بلکه همۀ تلاش آن بوده که حجابش کنار زده شود تا گوهر آن آشکار شود. بنابراین میتوان گفت، مانعی کنار زده نشده، بلکه مانعیت برطرف شده است». این رویکرد مردمی است که نهتنها خصلت شاعرانه دارند که کیمیاگرند. مردمانی خلاق و سختکوش که اینگونه در برابرِ باد ایستادگی میکنند و در حقیقت، این ایستادگی در ذاتِ خود مراقبت و محافظت از «منبعیتها» و عبور از «مانعیتها»ست. این ایستادگی، ایستایی با نطفۀ پویاییست. ازاینرو، دکتر فاضلی «صلح را مفهومی با لایههایِ مفهومی گسترده و دلنشین» میداند و در دیگرجا براینباوراست که «صلح مفهومی کیفی، تاریخی و پیچیده است» که البته میتوان گفت، صلح، مفهومی روایی نیز هست و همین ساحت و مرتبۀ روایی ـ که خود ذخیرهگاهِ دانایی است ـ با نوبهنوشدن میتواند نگاهی رو به آینده داشته باشد و «قابلیتی برای ساختن آینده». آیندهای که «زمین» و «زمان» و «زمینه» در ساختِ آن نقشِ بهسزایی دارند؛ مگر نه اینکه گفتهاند «فرهنگ همان “زمینهای” است که سخن گفتن از هر چیزی از آن زمینه و با توجه به آن زمینه ممکن است و معتبر است و امتناع از توجه به این زمینه، چه در نظر و چه در عمل، خسارتبار است». بنابراین، میتوان گفت، «چیستی» و «چراییِ» ایستادگی ربطی وثیق به «کیستی» و «کجایی» دارد و البته پاسخِ مدبرانه و هوشمندانه به این پرسشها که «جایی کجاست؟» و «اهالی آنجا کیستند؟». اهالیای که کیستیِ آنها را باید و بایست در خطه و خاستگاهِ آنها و روایتهایِ تنیده در آن و همچنین، خزانۀ فرهنگیِ مشترکِشان به جستوجو نشست؛ و همین خزانۀ فرهنگیِ مشترک است که زمینهسازِ اشتراکِ در دانایی است، و همین دانایی است که سبب میشود اهلِ هر خطه و خاستگاه، جامعهای واحد با کیستیِ منحصربهفرد پدید آورند. نه اینکه «موطنها، خطههای منفرد کوچکی چون شهرهای بزرگ، شهرهای کوچک یا بخشهایی از یک قلمرو بودند؛ هویتهایی با تاریخ، رسوم، خصلتهایِ جغرافیایی و نهادهای حکومتی منحصربهفرد». یادمان باشد که «خاستگاه یک حکایت بود. یک جلوه که به مدد ادبِ فارسیخو تکوین یافت و به این پرسش که تو کیستی»، یا به بیانِ شیرین و دلنشینِ شمس، «تو کیستی؟ از آنِ تو چیست؟»، پاسخ میداد.
تلاش و کنکاش در فهمِ پاسخ و معنایِ این پرسش است که ما را از اشرافِ اهل هر خطه و خاستگاه و سرزمین (محیط) به «همۀ مقتضیات و محدویتهایی که دانستنشان در آن محیط ضروری است آگاه میسازد و این آگاهی عینِ دانایی است و به کارِ زیستن در همانجا میآید. چراکه، همانگونه که گفتهاند، دانایی، همان «کیستیِ» اهل محیط است، و محیط، همان «کجاییِ» یک سرزمین، و ما در چرخۀ دانایی به نادانی و نادانی به دانایی و از طالب به مطلوب و از مطلوب به طالب چرخانیم و این خود حکایت از آن دارد که زندگی گردشِ اضداد است و بهقول شمس، «دانستنِ این کمال است، و نادانستنِ این، کمالِ کمال است» و بهگفتۀ فرهنگِ رجایی وجودِ همین اضداد و تضاد، یکی از وضعیتهای همراه با صلح است که البته در سایۀ لطف و محبت، «صلح گیرد هر طرف» و گیرایی و فراخیِ آن بهسانِ بوستانی است که با همتِ انسان ساخته شده است. انسانی در صلحِ با خویش که قصد آن کرده است که چراغِ خود را برافروزد؛ چراکه، گوشِ جان سپرده به آنچه مولانا میگوید: «تو یکی نهای، هزاری، تو چراغ خود برافروز». انسانی که در پرتو این چراغ میداند که تنها انسان است که توانِ فهمِ انسان را دارد، نه اینکه، «هر که آن الف را فهم کرد همه را فهم کرد، هر که این الف را فهم نکرد، هیچ فهم نکرد» و بهبیانِ مولانا، «هر که نه چون آینه گشتهست، ندید آینه را». در این وحدتوکثرت آنگونه که مقصود فراستخواه شرح میدهد، «باید رازِ کثرت را فهمید»، زیرا او براینباور است، صلح، فهمیدنِ همین رازِ کثرت است؛ «التفات به دیگری به معنایِ لویناسیِ کلمه» و «فهم تفاوتها به معنایِ دریداییِ کلمه» و «فهمِ بههم پیوستگی بشری» برای نقطۀ آغاز و عزیمت و از خود آغازیدن.
همانگونه که ایرج شهبازی در بخش جستوجوی صلح در جهانِ تضادها و تفاوتها توضیح میدهد، پذیرفتن تفاوتها در دینداری و احترام گذاشتن به آنها تا حد زیادی از نزاعها و کشمکشهای دینی جلوگیری میکند؛ چراکه «پذیرفتن تفاوتها زندگی میسازد و جنگیدن بر سر تفاوتها باعث مرگ میشود». پس بر ماست که این بیتِ عمیق مولانا را به حافظه بسپاریم که «زندگی آشتیِ ضدهاست / مرگ آن که اندر میانشان جنگ خاست». پس بر ماست که سودای مکالمه و درکِ حضورِ دیگری را در خود پرورش دهیم و بهتعبیر روانشناسان شخصیت: «گشودگیِ به غیر»؛ و باز بهبیانِ زیبایِ شمسِ ما: «برای شناخت او، باید او شوید». عارفان میگویند برای راهیابی به مهمترین آگاهیها لازم است خود را تماماً به رنگ چیزی که قصد شناخت آن را دارید، درآورید. دریافتن رمز و رازِ عاشقی تنها از طریق عشقباختن حاصل میشود و اسرارِ خِرد را نیز با خِرد ورزیدن میشود آموخت. برای راه یافتن به چیستیِ عاشقی تنها باید بیباکانه عاشق شد؛ بهسان مادری. این مادری، چنانکه مریم نصر اصفهانی نوشته است، «نه وابسته به جنس و نه وابسته به مکان یا وظایف خاص، بلکه شیوهای از اندیشیدن در مورد انسان و جهان است که خالق، حافظ و محافظِ زندگی است؛ محافظتی با چاشنیِ عشق و پرواداری»، و پُرواضح است که «تعلیم و تربیت پروامدار خوشبختی را در نه در رقابت و حذف دیگران […] که در مشارکت و تعامل با سایرین برای به حداکثر رساندنِ ارزشِ اخلاقیِ مراقبت و خوشبختی در زندگی روزمره جستوجو میکند» و این منطقِ دیدگاهِ زنانهنگر است که با زنانگی بستری میسازد برای «برپاکردنِ صلح» و البته میدانیم این «تربیت» و «پرورش» خود فرایندی است که طی آن قابلیتها و منفعتهای نهفته در دانایی بهواسطۀ تشخیص و مراقبت به ظهور میرسد. با مراقبت و تربیت، بذری کوچک به درختی تنومند تبدیل میشود و ثمراتی چشمگیر میدهد که از آن تعبیر به مظاهر فرهنگ کردهاند. بهگفتۀ مصطفی ملکیان «در این میان، از من و تو کاری جز تعلیم و تربیتِ درستِ خودمان و دیگران برنمیآید» و «به میزانی که بتوانیم در خودمان و در دیگران باورهایِ صادق، احساسات و عواطفِ بهجا، و خواستههایِ معقول پدید آوریم به صلحِ پایدار کمک کردهایم»، صلحی که به باور او از مدرسه میآید و در اندیشۀ خسرو باقری سنتگراییِ تحولی، راهِ مناسبی است که تعلیم و تربیت برای صلح، پیشِ رو دارد. او صلح را رابطهای میداند مبنی بر ارزشمند دانستنِ انسانهایِ دیگر و برخورداری از محبت و علاقۀ به آنها. آیا این بینش و نگرش اوجِ سیاست نیست، آنگونه که محمدرضا تاجیک بدان میاندیشد؟ یعنی سیاستی که سرشار از شوق و اشتیاق به یگانهشدن با «دگر» است؛ سیاستِ دوستی و محبت و عشق که با پیمان جلوهای دیگر مییابد؛ چراکه، پیمان، نقشِ بنیادینی در صلح دارد. موسی اکرمی براینباور است که «به رسمیتشناختنِ پیمانبندی به معنایِ به رسمیتشناختن ناهمسانی انسانها […] و احترام به انسانها با همۀ ناهمانندهایِ آنان است». پیمان، پیوندِ آشتی و ناآشتیهاست ـ همانگونه که آدمی در بیابان خشک و لمیزرع، با دیدن خار، با خود اندیشیده است که این گیاه حتماً ریشههایش را در اعماق زمین با آب رسانده است، سپس هنرمندانه و هوشمندانه با پیوند زدن تخمِ میوههایی مثل هندوانه و خیار بر روی ریشۀ خار و بدون آبیاری، ثمرات پرآب و خوشطعم برداشت کرده است ـ تو گویی شرایط آرامش و ثبات در جامعۀ ایرانی موکول به تعادل این دو وجه بوده است؛ یعنی تعادل بین آشتی و ناآشتی و بهبیان ابوریحان بیرونی در کتابِ، آثار الباقیه، تعادل بین دهوفذیه و دهقنه. ازاینرو، میتوان گفت تنها در احساس اُنس و همبستگی با محیط است که میتوانیم خود را در روشنایی احساس کنیم و گوهرِ نهفته در سامانۀ زیستیِ خود را از قوه به فعل درآوریم؛ «حتی اگر گوهری را در حقّهای غلیظ کرده باشند و در مندیل سیاه پیچیده و در ده لفافه پنهان کرده و در آستین و پوستین کشیده، نبینند». از سویی، نباید مستِ این روشنایی بود که خود میتواند پردهای باشد، همانگونه که پرده خورشید هم نور اوست. نباید از نور خود مست بود، چراکه در مستیِ روح، از شنیدن و اندیشیدن به دیگری فارغیم و بیخبریم و «هر چیز که میبینیم در بیخبری بینیم» و بیخبری همان بهسربردنِ در «ظلمت» است که خود همریشه با «ظلم» است و آنگونه که هانا آرنت در «عصر ظلمت» سخن میگوید، ظلمت، یعنی «دولت نامرئی یا بحرانی که مقبولیت نور را از میان برده […] و تمامی حقیقت را زیرِ نقابِ حقایق کهن تا حد ابتذالی بیمعنا پایین میکشد» و امکان هرگونه گفتوگو را سلب میکند و در این میان، آنچه بیشازپیش آسیب میبیند، همان نگاهِ زنانهنگر است و آنچه جولانگر است سیاستهایِ جنسیتزدهای است که چون غباری بر دیدگان مینشیند تا سیاهیِ ظلمت غلیظتر و تحققِ صلح اجتماعی نابینا شود؛ چراکه، بنابه گفتۀ ندا حاجی وثوق «بدون گفتوگو، هویتها در سکوتِ فضاهای نامتعارف و پرتنش ساختهوپرداخته میشوند، مورد تحقیر قرار میگیرند و گاه از درکِ متقابل یکدیگر باز میمانند» و در اینجا نمیتوان از نقشِ مسلطِ نهاد دولت چشمپوشی کرد و به ذکر این نکته نپرداخت که تمایز است بین دامنه فعالیتهای دولت و تواناییِ دولتها که امروزه معمولاً بهعنوان ظرفیتِ دولتی یا نهادی شناخته میشود؛ همچنین با تأمل بر سهگانۀ فوکویاما که وجودِ نظم سیاسی را مبتنی بر موازنۀ میان دولت، قوانین و پاسخگو بودن میداند و بنابر گفتههایِ مجتبی مقصودی، بیشک میتوان گفت، «نهادِ دولت در ایران در دهههای اخیر با بیتوجهی و گاه در تقابل با مسئولیتِ صلحسازی در مقام تولید و بازتولید ناصلح قرار گرفته است».
از سویی، ناتاشا ازرو در کتابِ، دولتهای فرومانده و زوالِ نهادی، به ما میگوید که اصلاح نهادهای سیاسی ممکن است به اندازۀ اصلاح نهادهای اداری، امنیتی و قضایی مهم نباشند. او مینویسد: «نهادهای سیاسی با سایر حوزههای نهادی متفاوت هستند، زیرا هیچ ویژگیای وجود ندارد که بهطور یکسان تأثیر مثبتی بر عملکردِ دولت ایجاد کند. رابطه بین نهادهای سیاسی و عملکرد دولت بهشدت وابسته به زمینه هستند». ازاینگفته، میتوان به اهمیتِ نهادهای اداری و سازمانی پی برد و بر آن شد تا «شکاف نظری بین تکنولوژی سازمانی و فرهنگی ایرانی» و بیشترِ تضادهای سازمانی که در برآیند عوامل ساختاری و رفتاری در ایران شکل میگیرند را با روشهایِ مدیریت تعارض و پیادهسازی درست آنها بهسویِ نهادهای اداری و سازمانیِ باکیفیتِ (یعنی وبری) سوق داد و اینگونه بستری برای صلح پایدار ایجاد نمود؛ چراکه نهادهای اداری باکیفیت (بهطور کلّی) با تأمین امنیتِ اقتصادی، رشد اقتصادی را افزایش میدهند و بنابر دیدگاهِ داگلاس نورث در کتابِ، فهم فرایند تحول اقتصادی، «صلح با خود و دیگری درهمتنیدگیِ تمامعیار با نیل به سطوحی از امنیت اقتصادی دارد که خود حکایتی است از رابطۀ بین صلح و اقتصاد.
در پایان، باید گفت آنچه ما را از آسمانِ بیخبری میرهاند و در میدانِ باخبری میگذارد، نقشِ روایتهاست. زیرا، روایت «همداستانی» پدید میآورد و تجربههایی که به قالب روایت درمیآیند از تطاول زمان میرهند و حکمتشان ذخیره و به آینده منتقل میشود و معنای حافظۀ تاریخی نیز جز این نیست. سازماندهیِ حافظه و خاطرۀ جمعی که در حیطۀ سیاستِ حافظه است، «فرصتی برای تقویتِ ذهنیتِ عدالتِ بیننسلی و گفتوگوی بیشتر در خصوص آن مهیا میکند» تا بدینگونه ما را از نسیانی که در بند آنیم، برهاند و از «منسی» به «توخی» بیاراید.
+++
* تصویر: جوزف .ال (۱۶ ساله از امریکا) ارسال شده برای International Art Contest for Young People در سال ۲۰۱۲