قدرت خواندن

قدرت خواندن

احمد راسخی لنگرودی
خیلی‌ها از خواندن بیزارند. کتاب که نمی‌خوانند هیچ، نخواندن خود را به نوعی توجیه هم می‌کنند. حتی اگر کتابی به رویشان آغوش باز کند، دور شده، از خواندنش تن می‌زنند. از آنان وقتی پرسیده می‌شود چرا کتاب نمی‌خوانید پاسخ‌های مختلفی می‌دهند، بدین قرار:

عده‌ای می‌گویند عادت به خواندن نداریم. عده‌ای نداشتن وقت را پیش می‌کشند، و عده‌ای هم خستگی ناشی از فعالیت روزانه. نیز عده‌ای به گونه‌ای پاسخ می‌دهند که گویی نیازی به خواندن در خود احساس نمی‌کنند. عده‌ای دیگر با زبان کنایه و تعریض بیان می‌دارند آنقدر بیکار نیستیم که کتاب بخوانیم! و عده‌ای هم اشاره به این دارند: بخوانیم که چه بشود؟! و یا با این عبارت که تو با خواندن‌هایت کجا را گرفته‌ا‌ی؟! بدین‌سان سر و ته پاسخ را به هم می‌آورند! عده‌ای گرانی کتاب را بهانه می‌کنند و تنگنای معیشت و نداشتن توان اقتصادی که اینروزها سکه رایج خیلی از خانواده‌هاست. عده‌ای نیز نبودن کتاب خوب را. نتیجه اینکه؛ هر کسی برای نخواندن خود توجیهی دست و پا می‌کند. این جماعت هیچ‌گاه پارامتر «قدرت» را در فهرست دلایل خود لحاظ نمی‌کنند؛ آری، قدرتی به نام خواندن.

گهگاه شاهد بوده‌ام؛ عده‌ای از کتاب بی‌خبر، نه تنها خواندن را قدرت به شمار نمی‌آورند بلکه برعکس، آن را ضعف و بی‌عرضگی کتابخوان هم می‌شمرند؛ چه رسد به اینکه برای شیفتگان مطالعه اعتبار و جایگاه ویژه قایل باشند. این عده چنین می‌انگارند که خواندن از آنِ ضعیفان است! افراد ضعیف می‌خوانند تا وقت خود را به گونه‌ای پر کنند! زیرا کار دیگری جز این بلد نیستند! چه کاری از این افراد برمی‌آید جز خواندن؟! به زعم این عده، کسانی که قدرت کارهای عملی را ندارند ناگزیر به خواندن سطر روی می‌آورند! جالب اینکه این جماعت خواندن را همچون اندیشیدن، کار تلقی نمی‌کنند! آنقدر عملگرایند که کار فکری را کار نمی‌دانند. همچون همسر سقراط که چنین می‌انگاشت. با تمسخر عنوان «کتاب‌شیفتگان» را به کتابخوانان اطلاق می‌دارند، و البته خود را در زمره «کارشیفتگانِ» عرصه تولید و خدمت.

می‌خواهم بگویم کمتر کسی است که نخواندن خود را ناشی از ضعف خود بداند و اعتراف به ضعف خود کند؛ ضعف در ادای وظیفه خواندن. مثلا آشکارا بر زبان آورد: «من از خواندن عاجزم.» یا «قدرت خواندن ندارم.» اگر چنین کسی را سراغ دارید بر او درود، بر او سلام! اگر قدرت خواندن باشد، سایر کمبودها به حاشیه می‌رود، دیگر بهانه گرفته نمی‌شود که من گرفتارم، وقت ندارم. پای کتاب می‌نشیند به هر قیمتی.

به نظر می‌رسد در آن دوران که مردم سواد خواندن و نوشتن نداشتند، عشق به مطالعه به واقع یک آرمان دور از دسترس محسوب می‌شد. خیلی‌ها آرزو می‌کردند سواد می‌داشتند تا بخوانند. اما در این دوران که مردم از امکان سواد برخوردارند انتظار می‌رود خواندن سکه رایج زندگی‌ها محسوب گردد، حال آنکه در واقع چنین نیست. مثل دوران گذشته، مطالعه در میان مردم باسواد همچنان آرمانی است دور از دسترس.

سوء برداشت نشود؛ فرق است میان خواندن برای خواندن، و خواندن برای کسب دانایی. بی‌هدفی در خواندن به هیچ وجه منظور نظر ما نیست. هیچ کس خواندن را برای خواندن نمی‌خواهد. بلکه برعکس، می‌خواند تا بر مراتب آگاهی خود بیفزاید و حاصل خواندنی‌های خود را در جریان زندگی به کار بندد.

آری، خواندن، قدرت می‌خواهد؛ قدرت تمرکز، و توانایی در پیمودن مسیر یک متن نوشتاری از آغاز تا به انجام. نمی‌شود فاقد این قدرت بود و در عین حال زیاد کتاب خواند. این جدای از این مطلب است که فردِ برخوردار از قدرت خواندن، توانایی تمییز درست از نادرست یا سره از ناسره را دارد یا ندارد.

باید دانست خواندن فراتر از سواد است. بسا کسانی بهره‌ای از سواد برده‌اند و با افتخار مدارک بالایی را در کارنامه تحصیلی خود یدک می‌کشند اما قادر به خواندن نیستند. از عهده خیلی چیزها برمی‌آیند جز از عهده خواندن کتاب. به عبارتی دستشان از خواندن کتاب کوتاه است.

امروزه دور از تصور نیست که کسی فارغ‌التحصیل دانشگاه باشد اما به طور دلخواه یک کتاب خارج از دروس دانشگاهی نخوانده باشد؛ مگر در موارد استثناء. هدف چنین فارغ‌التحصیلی از درس خواندن صرفاً گذراندن واحدهای درسی بوده و نه خواندن کتاب بهر دانایی. دانستن نزد او اولویت اول محسوب نمی‌شود. ترجیح می‌دهد هر چه زودتر و هر چه بیشتر به مدارک تحصیلی نایل آید تا نیل به فرشته دانایی. ممکن است نمرات خوبی هم در کارنامه قبولی خود داشته باشد اما دریغ از این که شوق‌انگیز عرض ادبی ولو اندک به کتابی غیردرسی کرده باشد. اگر از چنین فارغ‌التحصیلی خواسته باشیم نام ده عنوان کتاب غیردرسی بر زبان جاری سازد، درمی‌ماند، چه رسد که همه آنها را خوانده باشد! چراکه دشوارترین کار برای چنین شخصی خواندن است. سال دوازده ماه می‌آید و می‌رود اما کتابی در دست نمی‌گیرد تا بخواند. کتابی به خانه نمی‌برد. هیچ تجربه‌ای از خرید کتاب ندارد. داخل کتابفروشی‌ای نمی‌شود. از وجود کتابخانه محله خود بی‌اطلاع است. سهل است خواندن را امری زائد بر برنامه‌های زندگی خود می‌انگارد. اگرچه فراغت و قدرت مالی هم دارد و امکان خواندن هم برایش مهیا است، اما چیزی که فاقد آن است قدرت خواندن است.

بنابراین فرق است بین مقوله سواد و مقوله خواندن. «سواد مهارتی است برای رمزگشایی از متون مکتوب»۱ ، در حالی که در مطالعه، با تفسیر و تحلیل سر و کار داریم. «مطالعه راهی است برای کسب معرفت، محملی برای ارتقای خود، سرچشمه لذت، و واسطه‌ای برای کسب معنا.»۲

همصحبتی با کتاب ولو در زمان‌هایی اندک، هزینه مادی چندانی بر ما تحمیل نمی‌کند؛ گوشه‌ای خلوت می‌خواهد، کتابی در دست، و برخورداری از اندکی قدرت خواندن. قدرت خواندن به دنبال خود قدرت اندیشیدن هم می‌آورد. اندیشیدن درباره آنچه که خوانده‌ایم و درباره آنچه که پیرامون خود شاهد و ناظریم. در پی‌اش لذت هم می‌آید. برای اهلش هم لذت‌آور است و هم درخور احترام. جفری چاوسر شاعر و نویسنده انگلیسی اهمیت منحصر‌به‌فرد مطالعه را در شعری به شیوایی بیان کرده است:

«و برای من، علی‌رغم دانشم که ناچیز است،
در کتاب‌هایی که می‌خوانم لذتی غبطه‌برانگیز است،
به آنها ایمان و اعتقاد تام و تمام دارم،
و در قلبم برایشان احترام دارم،
که هیچ لذتی چنین از صمیم قلب نیست.»۳

پی‌نوشت:
۱ . فرانک فوردی، «قدرت خواندن»، ترجمه محمد معماریان، ص ۱۵
۲ . همان، ص ۲۴
۳ . ص ۷۵